خط نفاق در عملکرد گروههای مارکسیست و بنیصدر
روز چهارشنبه هفتم مرداد ۱۳۶۰ با یک فروند هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ به خلبانی سرهنگ معزی، خلبان ویژه شاه، بنیصدر و رجوی پس از ارتکاب جنایات بسیار از کشور فرار کردند،
جریان نفاق در سازمان مجاهدین خلق چگونه شکل گرفت و غلبه پیدا کرد؟
در اوایل انقلاب، شاهد جریانی بهظاهر مذهبی در چند چهره در برابر حضرت امام، ولایت و نظام بودهایم. یکی از آنها سازمان مجاهدین خلق بود که مردم بهسرعت متوجه نفاق آنها شدند و نام منافقین به آنها دادند. اینها گروهی بودند که از سال 44، بعد از واقعۀ پانزده خرداد، تأسیس شده بودند. برخی از آنها شاگردان مرحوم آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان در نهضت آزادی بودند که تصمیم گرفتند با مشی مسلحانه، رژیم را از بین ببرند، اما همان موقع نیز شدیداً تحتتأثیر فعالیت مارکسیستها، چه در داخل ایران و چه در سطح جهانی بودند و برای دین توجیهی مارکسیستی داشتند. بعدها اصطلاحاً آنها را التقاطی نامیدند، زیرا اسلام و مارکسیسم را با یکدیگر قاطی کرده بودند. حتی رژیم شاه نیز تعبیر مارکسیستهای اسلامی را برای آنها به کار میبرد، درحالیکه مارکسیسم اصلاً منکر مبدأ و معاد بود.
این مارکسیستهای اسلامی برای اینکه بتوانند با تظاهر به مذهبی بودن، پایگاهی مردمی پیدا کنند، به نجف به دیدار امام رفتند. وقتی خدمت امام در نجف رسیدند، هنوز برای کسی معلوم نبود که افکار آنها التقاطی است. ضمن اینکه آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان در آن زمان مورد اعتماد امام بودند، حتی شهید مطهری و آقای رفسنجانی نیز آنها را بهعنوان گروهی از جوانان مؤمن و ازجانگذشتهای که میخواهند با مشی مسلحانه رژیم را براندازند، تأیید کردند. اما حضرت امام صرفاً به معرفی آنها از طرف افراد مورد اعتماد خود اکتفا نکردند و خود شخصاً با این افراد سخن گفتند. در چند جلسهای که با امام صحبت کردند و از قرآن و نهجالبلاغه گفتند، امام بهدلیل اینکه بین صحبتهای آنها و فرمودههای قرآن و نهجالبلاغه ربطی ندیدند، آنها را تأیید نکردند.
آقای دعایی که امروز مدیر روزنامۀ اطلاعات هستند، تعریف میکردند که خودشان خدمت امام حاضر شدند و گفتند اینها جوانانی هستند که برای مبارزۀ مسلحانه آمدهاند. بعد خدمت حضرت امام در جلسه حضور داشتند که دیدند امام آنها را رد کردند و فرمودند من نه شما را تأیید میکنم و نه مشی شما را قبول دارم. آنها میخواستند امام دستنوشتهای به آنها بدهند که برای مؤمنان و مقلدان امام در ایران برای حمایت کردن و پیوستن به آنها ملاکی شود. آقای دعایی میگفتند که من با چشمانی اشکبار بهعنوان اعتراض به موضع امام که عدهای آمدهاند از جانشان بگذرند، اما ایشان اینگونه برخورد کردند، از اتاق بیرون آمدم. بعد خود آقای دعایی گفتند حضرت امام کجاها را میدیدند، درحالیکه تا این حد وسعت دید ما ضعیف بود و فقط به ظاهر قضیه توجه کرده بودیم.
البته مرحوم آقای رفسنجانی با اینکه امام آنها را تأیید نکرده بودند، تازمانیکه رسماً از اسلام برائت جستند و مارکسیست شدند، به این افراد کمکرسانی کرد. خود آقای رفسنجانی گفتند تا موقعی که تقی شهرام، رئیس جنایتکار این سازمان، رسماً مارکسیست شد و در مرامنامهای اعلام کرد که ما اسلام را کاملاً کنار گذاشتیم، به آنها کمک میکرد. بااینحال این فرد بعد از برائت از اسلام، با پررویی سراغ آقای رفسنجانی رفت و مجدداً تقاضای پول کرد. در این مرحله، آقای رفسنجانی ایستادگی کرده بود که شما کمونیست هستید و دیگر کمک مالی به شما معنایی ندارد.
این افراد با اینکه حضرت امام تأیید نکردند، مشی مسلحانه را در پیش گرفتند و شروع به فعالیت کردند. در چند اقدام مسلحانه که کردند، بهسرعت توسط ساواک شاه شناسایی شدند و ضربههای سختی از ساواک خوردند. این گروه در آستانۀ پیروزی انقلاب کاملاً مضمحل شد و چیزی از آن باقی نماند. عدهای از کادریهای آن زندانی و عدۀ معدودی نیز فراری شده بودند. بقیۀ آنها نیز در درگیریهای مسلحانۀ کوچهها و خیابانهای تهران کشته یا اعدام شده بودند. در جریان انقلاب آن عده که در زندان بودند، آزاد شدند که مسعود رجوی جزو آنها بود. این عده، از مارکسیستهای گروه ابراز برائت کردند و گفتند پیرو همان رهبران اولیۀ این جریان هستند و اینگونه بهعنوان مذهبی شروع به فعالیت کردند.
در واقع انحراف فکری و اعتقادی مجاهدین خلق قبل از پیروزی انقلاب محرز شده بود.
بله. بعد از آزادی از زندان، افرادی بهظاهر مذهبی دور رجوی را گرفتند و بهعنوان اینکه امثال رجوی بازماندۀ فرزندان شهیدشان هستند، بعد از انقلاب توانستند در بین یکسری از جوانان نفوذ پیدا کنند و آنها را فریب دهند. لذا این گروه بهعنوان سازمانی که وارث مبارزات قبلی است و علیه رژیم هزینههای سنگینی پرداخت کرده است، معروف شد. سازمان منافقین اول گفتند به جمهوری اسلامی رأی میدهند، اما موضعهای آنها منافقانه بود.
منافقینی که کمونیست شده بودند، بعد از انقلاب نیز به اسم مجاهدین خلق شناخته میشدند. بعد از این که رجوی آنها را کمونیست و جریان انحرافی اعلام کرد، اسم خودشان را سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر گذاشتند. پیکاریها وقیحترین گروه کمونیستی بودند، زیرا بسیار گستاخانه نسبت به انقلاب، امام و نظام رفتار میکردند. دو پسر آقای طالقانی نیز با سازمان پیکار همکاری میکردند که یکی از آنها در حادثهای دستگیر شد. آقای طالقانی بهعنوان اعتراض به دستگیری پسرش قهر کرد و اصلاً مدتی معلوم نبود کجاست. اینجا منافقین خودشان را آشکار کردند و گفتند برای آقای طالقانی حاضریم همۀ افراد و نیروهای نظامی خودمان را بسیج کنیم تا از ایشان و فرزندشان دفاع کنیم. این اتفاق به فتنهای منجر شد که حضرت امام دربارۀ آن صحبت کردند و فرمودند اگر احمد نیز خیانت کند یا انحراف پیدا کند، خودم او را برای محاکمه و اعدام تحویل میدهم. در حقیقت امام عملکرد آقای طالقانی را غیرمستقیم رد کردند. آقای طالقانی که خود متوجه شد، گفت با نظام قهر نکرده است، اما در آن صحبت از فرزندش نیز ابراز برائت نکرد و بعد از مدتی فرزند ایشان آزاد شد. اما در این جریان منافقان نشان دادند که اگر فرصتی پیدا کنند، برای ایجاد دودستگی در نظام استفاده خواهند کرد.
منافقین که برای رأیگیری قانون اساسی اعلام کرده بودند قانون اساسی پاسخگوی موقعیت انقلابی کشور نیست و به آن رأی نمیدهند، موقع اولین انتخابات ریاستجمهوری، رجوی را کاندیدای ریاستجمهوری کردند. گروههای مختلفی از او حمایت کردند، اما حضرت امام در پاسخ به سؤال شورای نگهبان دربارۀ صلاحیت رجوی فرمودند کسی که به قانون اساسی رأی نداده و آن را قبول ندارد، چگونه میخواهد مطابق با همان قانون اساسی رئیسجمهور کشور شود و سوگند وفاداری به این قانون بخورد؟
لطفاً در مورد اتحاد منافقین با بنیصدر هم که منجر به انحراف او نیز شدند توضیح دهید.
از این زمان که صلاحیت رجوی برای ریاست جمهوری رد شد، آنها کاملاً صفشان را جدا کردند. در سال شصت دیگر مردم به آنها منافق میگفتند. تا فتنۀ بنیصدر پیش آمد که بهدلیل مفاسدی که داشت، از چشم حضرت امام افتاد. امام بسیار مدارا کردند که این آدم خودخواهی را که توانسته بود نظر مردم را جلب کند و در انتخابات رأی بیاورد، عزل نکنند، زیرا برای کشوری که در آن نظام جمهوری ایجاد شده است، عزل اولین رئیسجمهور وجهۀ خوبی نداشت.
بنیصدر با جریان حزبالله، شهیدان بهشتی، رجائی و باهنر بهشدت درگیر بود. دوروبر خودش را از صاحبان رذیلتها پر کرده بود. در روزنامهای که با پول مردم به نام روزنامۀ «انقلاب اسلامی» درست شده بود، ضدانقلابیترین مواضع را میگرفت. بچههای حزباللهی شدیداً ناراحت بودند، اما امام بازهم از او دفاع میکردند. قصد امام این بود که بهنوعی وضعیت کنترل شود تا دورۀ رئیسجمهوری او تمام شود، اما بنیصدر کاملاً با منافقین پیوند خورده بود. منافقین نیز از موقعیت رئیسجمهوری او برای ضربه زدن به اساس نظام بسیار بهره میبردند.
بنیصدر با حمایت منافقین بهقدری قدرتمند شده بود که مجلس با اینکه نود درصد آن حزباللهی بود و آقای رفسنجانی نیز رئیسش بود، جرئت نداشت علناً در برابر بنیصدر بایستد و صلاحیت او را زیر سؤال ببرد؛ تازمانیکه امام وارد عمل شدند و او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند. سپس مجلس نیز جرئت پیدا کرد که عدم کفایت رئیسجمهور را مطرح کند. بعد از قضیۀ سی خرداد و عزل بنیصدر، منافقان رسماً اعلامیه دادند و وارد فاز مسلحانه، یعنی براندازی رسمی شدند.
تازمانیکه آیتالله طالقانی امامجمعه بود، ستاد نمازجمعه دست منافقان بود و آرمهایشان سرتاسر جایگاه نمازجمعه وجود داشت. شعارهای منافقین سر داده میشد و مردم نیز به اعتبار اینکه این شعارها از تریبون نمازجمعه مطرح میشوند، آنها را تکرار میکردند. منافقین چون بهظاهر مذهبی بودند، حتی در سپاه و اطلاعات سپاه نفوذ کرده بودند که بعد از شناسایی، دستگیر و اعدام شدند. در دادستانی انقلاب، به اسناد و مدارکی دست پیدا کرده بودند و بهواسطۀ همان نفوذ بود که اتاق شهید قدوسی را که دادستان کل انقلاب بود، با بمب منفجر کردند و آن مرد بزرگ را به شهادت رساندند.
منافقین از طریق فردی به نام کلاهی که قبلاً در روزنامههای خود او را بهعنوان حزباللهی معرفی و دربارۀ او بدگویی کرده بودند، مسئولان حزب جمهوری اسلامی را فریب دادند و باعث شدند حزب جمهوری اسلامی به این فرد اعتماد کند و او را بهعنوان مسئول صوت در حزب جمهوری اسلامی به کار بگمارد. این فرد پایین تریبون شهید بهشتی مواد منفجره جاسازی کرد و در هفت تیر سال شصت، بهخوبی از عهدۀ مأموریت پلید خود برآمد و باعث آن فاجعۀ بزرگ شد.
شهید رجایی نیز به همین ترتیب فریب خورد. کشمیری منافقی بود که دو خودکار در جیبش میگذاشت و جلوی شهید رجایی وانمود میکرد یکی از دو خودکار برای بیتالمال است و دیگری شخصی است. شهید رجائی نیز گمان میکرد که او فرد باتقوا و درستی است. این فرد بهگونهای نفوذ کرده و مورد اعتماد شهید رجایی شده بود که با خودش به بیت امام بمب آورده بود و اگر خداوند با این نظام یار نبود و محافظان سپاه به بازرسی او اصرار نمیکردند، حضرت امام را از بین میبرد.
درهرصورت جریان منافقین بسیار خطرناک بود و افراد زیادی دور آنها جمع میشدند و بین بیشتر بچههای بهظاهر مذهبی نفوذ کرده بودند. بنده سال 58 دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بودم. در آن زمان ما بهعنوان بچههای حزباللهی خط امام در اقلیت محض بودیم. دانشگاه عمدتاً دست کمونیستها و منافقین بود. تعداد ما در انجمن اسلامی بسیار محدود بود. با ابزارهای جذاب مثل دادن پستها و مسئولیتهای نهچندان مهم یا شعارهای دهانپرکن، افراد را جذب میکردند یا در قالب کار تشکیلاتی، پسر و دختر را با یکدیگر برای مأموریت میفرستادند. عدهای نیز ضعف داشتند و برای همین جذب آنها شده بودند.
از وقتی منافقین دست به سلاح بردند، یکدفعه تظاهرات مسلحانه میکردند و عدهای مسلح به خیابان میریختند و به حضرت امام و نظام توهین میکردند و مردم را از سپاهی و روحانی گرفته تا هرکس که ریش داشت، به رگبار میبستند. خداوند بر درجات شهید بزرگوار لاجوردی بیفزاید که بههمراه آیتالله محمدی گیلانی، که رئیس دادگاههای انقلاب بودند، توانستند این شر را از دامن جمهوری اسلامی پاک کنند.
غیر از سازمان منافقین، دیگر گروههای کمونیستی و مارکسیستی که به این سازمان قرابت فکری داشتند هم فعال بودند. آیا آنها هم در اتفاقات سالهای ابتدایی انقلاب و انحراف بنیصدر نقش داشتند؟
این جریان در قالب گروهها و احزاب کمونیستی و ضدانقلاب جلوه کرد که بعد از انقلاب مثل قارچ روییده بودند. احزاب متعدد و مختلفی مثل حزب توده و فداییان خلق، که کمونیست بودند و از قبل انقلاب نیز وجود داشتند، جان گرفتند. احزاب متعدد سازمان منافقین نیز مثل پیکار، که از مجاهدین کمونیست تشکیل شده بودند، اعلام موجودیت کردند. حزب رنجبران نیز مائوئیسم و طرفدار چین بودند و حتی با وقاحت از چین طرفداری میکردند و میگفتند تابع چین هستند. البته آنموقع در چین هنوز سرمایهداری باب نشده بود و آرمانهای مارکسیستی وجود داشت. عدهای تابع شوروی و عدهای پایبند به کشور کمونیستی آلبانی بودند. آلبانی فقیرترین کشور اروپایی بود که اکثریت آن مسلمان بودند، زیرا از عثمانی جدا شده بودند. فردی به نام انور خوجه رهبر کمونیست آنها بود.
امام بسیار حکیمانه در آغاز انقلاب فرمودند مارکسیستها در ابراز عقیدۀ خود تازمانیکه دست به سلاح نبردهاند و فتنهانگیزی نکردهاند، آزاد هستند. آنها هم با آزادی عمل تظاهرات برگزار میکردند. فداییان خلق در کوچهوخیابانهای تهران در یکی از مراکز ساواک در بلوار کشاورز، بعد از انقلاب دفتر فعالیت تشکیل داده بودند. سازمان مرکزی منافقین هم در ساختمان بزرگی در خیابان ولیعصر قرار داشت که حدود پانزده طبقه داشت. در دانشکدهها اتاقهایی را به خود اختصاص داده بودند و در واقع با امکانات کشور، دفتر تشکیل داده بودند و فعالیت میکردند. در دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه تهران و دانشگاههای دیگر، دانشجویان پیشگام وابسته به فداییان خلق و دانشجویان وابسته به حزب توده هرکدام اتاق و پایگاهی برای خود داشتند. زمانیکه کردستان شلوغ شده بود و موضوع تجزیهطلبی مطرح شده بود، این گروهها در همین دانشگاههای تهران اتاق جنگ تشکیل داده بودند و کمک جمعآوری میکردند و برای تجزیهطلبان خائن و جنایتکار در کردستان میفرستادند. درعینحال میگفتند در کشور آزادی وجود ندارد و حکومت آخوندهاست و اینگونه فشار وارد میکردند. درحالیکه آزادی عمل کامل داشتند و هیچکس نیز متعرضشان نشده بود.
کمونیستها با استفاده از جهل عدهای از اهلتسنن نسبت به عقاید شیعیان، عدهای از آنها را بر ضد نظام و امام شورانده بودند. در زمانی که تازه انقلاب شده بود و هنوز اوضاعواحوال کشور درست شکل نگرفته بود، مرتباً به کارخانهها میرفتند و باعث اعتصاب و اعتراض عدهای از کارگران بیبصیرت و بیسواد به بهانۀ کم بودن حقوق خود میشدند.
روزنامههای «کیهان» و «اطلاعات» را که از زمان طاغوت باقی مانده و مصادره شده بودند، در اختیار خود گرفته بودند. کادر اجرایی روزنامۀ «کیهان» که مثلاً روزنامۀ نظام شده بود، عموماً کمونیست بودند. این روزنامهها نیز با خبر اعتصابها آتشبیار معرکه شده بودند.
در پی این اقدامات، کردستان بهسرعت جدا شد. حزب دموکراتی که رژیم طاغوت سرکوب و نابودش کرده بود، در اثر انقلاب جان گرفت و به پادگان لشکر 28 کردستان حمله و آن را غارت کرد. درحالیکه این حزب تانک در اختیار داشت، نیروهای سپاه که برای مقابله با آنها فرستاده شدند، آرپیجی هم به مقدار نیاز نداشتند. مهاباد مرکز آنها بود و بخشهایی از استان کرمانشاه، همۀ کردستان و بخشهایی از آذربایجان غربی در کنترل و تسلط این حزب بود. شهید قرنی که رئیس ستاد مشترک ارتش بود، هواپیماهایی فرستاد و کسانی را که کردستان را به این روز درآورده بودند، بمباران کرد و عدۀ زیادی از آنها کشته شدند. مهندس بازرگان و حتی مرحوم آقای طالقانی حملۀ شدیدی به او کردند و او را عزل کردند. شهید قرنی معتقد به شدتعمل در برابر آنها بود، درحالیکه آقای طالقانی و مهندس بازرگان دنبال مذاکره با آنها بودند. آنها برای نیروهای سپاه که بدون پشتوانه در کوهها مبارزه میکردند، کمین میگذاشتند و عدهای از آنها را به شهادت میرساندند و گروهی را نیز دستگیر میکردند.
گروهکی به نام کومله پدید آمده بودند که سپاهیان را تیرباران نمیکردند، بلکه با حلبی تیز یا با شیشه سر آنها را میبریدند یا با موزاییک یا سنگ تیز بهقدری به گردن آنها میزدند تا گردن جدا شود. این کارها را برای ایجاد وحشت انجام میدادند. اگر هر نظامی غیر از نظام جمهوری اسلامی بود، کشتار وسیعی از این جنایتکاران و کسانی که با آنها همراهی میکردند، انجام میداد. این مظلومیت و حقیقت نظام است.
سال شصت وقتی منافقین دست به سلاح بردند، گروههای کمونیستی دیگر نیز مشی مسلحانه در پیش گرفتند، اما نظام همۀ آنها را نابود کرد. سران گروهکهای پیکار و فداییان خلق به دام افتادند و خیلی از آنها اعدام شدند. گروهی از آنها نیز فرار کردند که فرخ نگهدار یکی از آنهاست. او امروز آمریکایی شده و با عطاءالله مهاجرانی و محسن سازگارا جلسه تشکیل میدهد و جبههای برضد نظام شکل داده است.