مبارزی که دست ساواک هرگز به او نرسید
امام(ره) دربارهاش گفته بود اگر ده نفر مثل ایشان داشتیم دنیا زیر سلطهی اسلام بود. سید علی اندرزگو هنوز که هنوز است ناشناخته مانده و اگر فیلم خاطرهانگیز تیرباران درباره او نبود به صراحت میتوان گفت ما هیچ تصوری درباره او نداشتیم. در روزهای منتهی به سالگرد شهادتش و برای شناختی بیشتر از این شهید بزرگوار به سراغ فرزند ایشان رفتیم تا درباره زوایای شخصیتی و مکتب مبارزهی او گفتگو کنیم. ماحصل این نشست گفتگویی خواندنی است که در ادامه میآید.
در سال های مبارزه جریانهای فکری متعددی حضور داشتند و بر مبنای خودشان با رژیم پهلوی مبارزه میکردند. شهید اندرزگو جزو کدام یک از این جریانها به شمار میآید؟ خط فکری و مبنای اندیشهای ایشان و به طور کلی هیئتهای مؤتلفه اسلامی چه بوده است؟
شهید اندرزگو یک روحانی بود، یعنی کسی که در مکتب امام صادق (ع) تحصیل کرده بود و به عنوان یک فرد مذهبی وارد مبارزات شده بود. ایشان و همراهانشان در زمانی که امام راحل تبعید شده بودند عملیات بدر را که در آن اعدام انقلابی حسنعلی منصور صورت گرفت، با فتوای یک مجتهد عادل انجام دادند. درواقع مبارزه مسلحانه را به عنوان یک ابزار که با هماهنگی و نظر مساعد مجتهدین واجدالشرایط انجام میشد پیگیری میکردند. آنها به نزد آیتالله میلانی رفتند و توضیح دادند که منصور چه خیانتی به کشور کرده و امام را تبعید کرده و این وضعیت را به وجود آورده و فتوای اعدام او را از ایشان گرفتند. عملیات آنها با موفقیت انجام شد و شهیدان بخارایی، هرندی، نیکنژاد و امانی به همراه شهید اندرزگو منصور را اعدام انقلابی کردند. این چهار عزیز بعدها دستگیر و محکوم به اعدام شدند و شهید اندرزگو که دستگیر نشده بود غیاباً محکوم به اعدام شد.
شهید اندرزگو مبارزات مسلحانه داشت، ولی این حرکت خودمختار نبود و با امام و نمایندگان ایشان در هیئتهای مؤتلفه هماهنگ بودند و هیچ حرکتی را بدون هماهنگی و مطابقت با عقاید و روش دینی انجام نمیدادند. اینها در خط فکری امام قرار داشتند و خود را مقلد امام میدانستند.
سال 96 که رهبر معظم انقلاب به منزل ما آمده بودند خاطرهای از شهید اندرزگو که با ایشان رفاقت نزدیکی داشت تعریف کردند که میتواند این خطوط فکری و مبارزاتی را روشن کند. ایشان فرمودند من سال 53 تازه از زندان آزاد شده بودم و عده زیادی از مردم و روحانیون به دیدن من میآمدند، ولی آقای اندرزگو با اینکه همسایه و رفیق ما بود به دیدن من نیامد. چون ایشان تحت تعقیب بود و احتمال میداد که منزل ما زیر نظر ساواک باشد و لذا نیامد. روزی از منزل خودم به سمت منزل پدرم – که در خیابان خسروی سابق و شهید اندرزگوی فعلی در مشهد واقع است – میرفتم که در کوچهپسکوچهها آقای اندرزگو به سراغ من آمد و با هم دیدار و روبوسی و گفتگو کردیم. یکی از نکاتی که شهید اندرزگو در آنجا به من گفتند این بود که ما تا مدتی پیش به سازمان مجاهدین خلق کمک میکردیم، ولی از وقتی فهمیدیم خط فکری آنها با امام خمینی (ره) همخوانی ندارد من کمکم را به آنها قطع کردم. من هم از این سخن شهید اندرزگو اطمینان پیدا کردم که مجاهدین خلق راهشان از ما جداست و مبنای فکری آنها از اسلام و از خط فکری امام متفاوت است.
این خاطره رهبر معظم انقلاب نشان میدهد همان زمان مبارزین به خطوط فکری یکدیگر توجه داشتند و همکاری یا عدم همکاری را بر مبنای آن تنظیم میکردند. اینها با امثال مجاهدین فاصلهگذاری میکردند، چون آنها معتقد بودند که هدف وسیله را توجیه میکند و ما در راه براندازی طاغوت اجازه داریم هر کاری ولو خلاف شرع باشد انجام دهیم؛ در حالی که مبارزان مسلمان میگفتند ما برای پیاده شدن و اجرایی شدن همین احکام اسلامی در حال مبارزه هستیم و لذا حق نداریم خودمان خلاف این احکام اسلامی و ملاحظات شرعی عمل کنیم. این تفاوتها در آن زمان چندان شفاف و مشخص نبود، خصوصاً تا اوایل دهه 50 که مجاهدین کمکم از اسلام جدا شدند و مارکسیست شدند؛ ولی به محض اینکه پیروان خط امام میفهمیدند که اینها منحرف شدهاند خط مبارزاتی خود را از آنها جدا میکردند. اینها به طور خاص در زندان با مجاهدین و مارکسیستها مواجه میشدند و از نزدیک مشی و منش آنها را میدیدند و میدیدند که آنها به دین دیگری قائل هستند و خط اسلام و خط ولایتفقیه را که خط فکری معصومین (ع) است قبول ندارند و اعتقادات مندرآوردی دارند. بعدها هم که انقلاب پیروز شد دیدیم که به عنوان یک مدعی وارد عرصه شدند و چه اختلافاتی ایجاد کردند و چه خسارتهایی به نظام زدند و چه فجایعی به بار آوردند و هنوز هم خائن هستند و با دشمنان نظام و مردم دست دوستی میدهند.
بنابراین شهید اندرزگو مبنای فکری یک مبارز مسلمان را از حوزه علمیه، از امام راحل و از علمای بزرگ گرفته بودند و تا آخر هم آن را حفظ کردند و خلاف شرعی انجام ندادند.
برخی تحلیلگران انقلاب اسلامی معتقدند که امام راحل با مشی مسلحانه موافق نبودند و نفی میکردند. در خاطراتی هم که از شهید اندرزگو و دیگران نقل شده چندین بار امکان ترور شاه را داشتند، ولی با نهی امام دست نگهداشتند. آیا امام کلاً مشی مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند یا بین شیوههای مبارزه مسلحانه تفکیک میکردند و بعضی شیوهها را قبول داشتند؟
به طور کلی جهاد و مبارزه یک اصل مهم در اسلام است و عملی مقدس و پسندیده شمرده میشود. ولی اولاً در آن مقطع زمانی گروههای زیادی مبارزه میکردند و میخواستند مشی مسلحانه را به کار بگیرند، لذا اگر امام به طور کلی این اجازه را میدادند و تأیید میکردند ممکن بود اقدامات خودسرانه زیادی شکل بگیرد و خون بیگناهانی ریخته شود و روند مبارزه و انقلاب تغییر کند. لذا امام تصریح نمیکردند و مشی مسلحانه را به طور کلی تأیید نمیکردند، ولی به صورت محدود و کنترل شده و میان عدهای خاص که مورد اطمینان بودند میپذیرفتند. مثلاً شهید اندرزگو غیر از منصور فقط طرح اعدام انقلابی یک نفر دیگر را ریختند که یک شکنجهگر ساواک بود و اقدامات خیلی زشت و فجیعی خصوصاً در مورد دانشجویان مبارز انجام داده بود و به تشخیص فقیه جامعالشرایط واقعاً مهدورالدم بهشمار میرفت، لذا اجازه ترور او را گرفتند و اعدامش کردند. غیر از این هیچ مورد دیگری نداشتیم.
ثانیاً امام مبارزه مسلحانه را به عنوان دفاع پدیرفته بودند و اجازه اقدام نمیدادند، ولی جمعآوری و نگهداری اسلحه برای زمان لازم و استفاده در صورت نیاز را جایز میدانستند. لذا در روزهای پایانی رژیم پهلوی که دستور دادند حکومت نظامی شکسته شود و نیروهای گارد و باقیمانده نیروهای شاه به جنگ مسلحانه با انقلابیها روی آورده بودند همین اسلحهها به کمک آمد و مردم سلاحها را درآوردند و با این جرسومههای طاغوت مبارزه کردند و مقاومت آنها را درهم شکستند.
امام معتقد به مبارزه و جهاد بودند و در زمان جنگ تحمیلی دیدید که چقدر بر جهاد تأکید میکردند. بنابراین ما جهاد را به عنوان یک اصل در اسلام میپذیریم و جهاد و جهادگر از نظر اسلام مقدس و ارزشمند هستند.
سؤال دیگری را هم که شاید ذهن برخی از علاقهمندان به شهید اندرزگو را مشغول کرده بود به نوعی شما پاسخ دادید. یعنی این اسلحهها که شهید اندرزگو وارد کشور میکردند در اختیار همه گروههای مسلح از جمله سازمان مجاهدین خلق قرار میگرفت، تا زمانی که انحراف آنها از اسلام و عقاید دینی روشن نشده بود.
بله. تا سال 52 که انحراف مجاهدین خلق آشکار میشود اینها با هم همکاری داشتند، ولی بعد از این مقطع که انحراف آنها آشکار میشود شهید اندرزگو دیگر به آنها سلاح نمیدهد. اتفاقاً همانطور که رهبر انقلاب در یکی از خطابههای خود فرمودند شهید اندرزگو از آن زمان به بعد خطر این گروههای منحرف را هم به جان خرید. یعنی تا آن زمان فقط ساواک به دنبال ایشان و دستگیری یا قتل ایشان بود، ولی از سال 52 مجاهدین و دیگر گروههای منحرف هم با ایشان مشکل پیدا کردند و دنبال برخورد با ایشان بودند. البته آنها بیشتر به دنبال جذب شهید اندرزگو بودند، به دلیل ارتباطات زیادی که داشت و شبکه ورود اسلحه به طور مخفی از دید ساواک ایجاد کرده بود؛ ولی همواره خطر حذف ایشان هم بود، چون کمکم از جذب ایشان ناامید شدند. خود ایشان هم همیشه میگفت که ممکن است مجاهدین من را از پشت بزنند. بنابراین سلاحها توسط نیروهای خط امام مخفی شد و استفاده نشد تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی که به کار گرفته شد و مؤثر هم بود و الحمدلله انقلاب به پیروزی رسید.
ظاهراً در اسناد ساواک هست که گفته بودند اگر بتوانیم اندرزگو را از کار بیندازیم 70 درصد مبارزات متوقف میشود.
رژیم پهلوی در ماههای پیایانی، شروع به خودزنی میکند و با تغییراتی سعی میکند خود را نجات دهد. ابتدا هویدا را تغییر دادند و سپس او را زندانی کردند و بعد هم نصیری رئیس ساواک را عوض کردند. بعد از نصیری فردی به نام مقدم رئیس ساواک میشود که یک گردشکاری راجع به شهید اندرزگو انجام میدهد. ساواک او را به نام کیس سرفراز میشناخت و در اسناد خود از این نام مستعار برای شهید اندرزگو استفاده میکرد. مقدم از تهرانی که مسئول ساواک تهران بوده میخواهد وضعیت کیس سرفراز را گزارش کند. در این گزارش همه اقدامات شهید اندرزگو از ترور منصور ذکر شده و ورود اسلحه به کشور و تشکیل و کمک به مبارزین و آموزش گروههای ضد رژیم تا فعالیتهای اخیر ایشان ذکر شده است. مثلاً سازماندهی و آموزش نظامی گروه منصورون که آقایان شمخانی و محسن رضایی عضو آن بودند کار شهید اندرزگو بوده است. ایشان چون در مبارزه پیشکسوت و دارای سابقه بوده همه او را قبول داشتند و کمک میگرفتند و مورد احترام همه بوده است. در پایان گزارش هم آمده است که اگر کیس سرفراز دستگیر یا کشته شود تخفیف قابل ملاحظهای در فعالیتهای خرابکارانه صورت خواهد گرفت. با توجه به احساس خطری که از شکلگیری انقلاب میکردند و احساس میکردند که همه چیز دارد از دستشان میرود مقدم دستور داد که حتماٌ سرفراز دستگیر شود.
از این به بعد فشار زیادی آوردند و از طریق یک شماره تلفن که لو رفته بود مغازه لبنیات آقای صالحی در خیابان لرزاده که شهید اندرزگو به آنجا رفتوآمد داشت شناسایی شد. سپس شماره را تحت کنترل قرار دادند و از این طریق تلفن منزل ما در مشهد لو رفت. بسیاری از دوستان شهید اندرزگو هم از طریق همین شنود تلفنها لو رفتند و شناسایی شدند. روزی که ایشان با آقای صالحی تماس میگیرد و میگوید که افطار به منزل او میرود تمامی اطراف منزل و مسیرهای منتهی به آن تحت کنترل گرفته میشود. نیروهای ساواک در محل مستقر میشوند که بعد از انقلاب و در اعترافاتی که داشتند مشخص شد از نیروهای کلاهسبز ارتش که کماندوهای دوره دیده برای عملیات های خاص بودند و رزمیکار و بسیار ورزیده بودند کمک گرفته شده بود. ساواک در موارد حساس از کلاهسبزها کمک میگرفت ازجمله در عملیات دستگیری شهید اندرزگو که کل خیابان 17 شهریور و خیابان ایران توسط پنج اکیپ مسلح به سلاح یوزی که سلاح سازمانی ساواک بود تحت کنترل گرفته میشود.
بالاخره شهید اندرزگو را در خیابان سقاباشی محاصره میکنند. ایشان همیشه میگفت من زنده به دست ساواک نمیافتم، چون ایشان واقعاً منبعی از اطلاعات بود و تمامی گروهها و افراد مبارز را میشناخت و حتی رهبر معظم انقلاب میفرمودند ما بعضی اطلاعات وقایع انقلاب و مبارزات را از آقای اندرزگو میگرفتیم. ایشان وانمود میکند که مسلح است. ساواک هم از ترس به سمت ایشان تیراندازی میکند. البته در فیلم سینمایی تیرباران که راجع به زندگی شهید اندرزگو ساخته شده، ایشان مسلح نشان داده شده، ولی در واقع مسلح نبودند. ایشان بلافاصله کاغذی که ظاهراً شماره تماس افراد مختلف بوده پاره میکند و میبلعد که به دست ساواک نیفتد. ببینید در آن شرایط سخت و در آن لحظه آخر هم آرمان شهید و اهدافی که دنبال میکرده فراموشش نمیشده و چقدر استقامت و مداومت داشته که حتی در آن لحظه آخر که تیر خورده بوده و خونریزی شدید داشته هم به فکر نجات سایر مبارزان بوده است.
به بدن ایشان بیش از 30 گلوله اصابت میکند که ساواک بلافاصله با آمبولانس ایشان را به بیمارستان ژاندارمری در خیابان بهار و به اتاق عمل میبرد، ولی ایشان به دلیل خونریزی شدید به شهادت میرسد. جالب است که ایشان در روز 19 ماه مبارک رمضان که روز ضربت خوردن امام علی (ع) است به شهادت میرسد، در روز 13 رجب که روز ولادت امام علی (ع) است به دنیا آمده است و نامش هم سید علی بوده است. ساواک در آن شب حدود 200 نفر را دستگیر و بازجویی میکند و حتی پیکر شهید اندرزگو را به کمیته مشترک ضدخرابکاری میبرند که امروزه به موزه عبرت تبدیل شده و در نزدیکی میدان امام خمینی (ره) واقع شده و پیکر شهید را در کنار حوض وسط حیات آنجا به نردهها آویزان میکنند و همه زندانیان را به حیات میآورند و به صف میکنند تا ببینند و مثلاً رعب و وحشت به دل آنها بیفتد و روحیه آنان تخریب شود و به آنها بگویند بزرگ شما که اندرزگو بود و از همه شما زرنگتر بود گرفتیم و کشتیم تا دیگران حساب کار دستشان بیاید. برخی از زندانیان آنجا این خاطره را برای بنده تعریف کردند و زندانیان میگویند از اولین سؤالهایی که از همه بازداشتشدگان در همان ابتدا میپرسیدند این بود که عکسی از آقای اندرزگو نشان میدادند و میپرسیدند این را میشناسید؟
در واقع رژیم تصور میکرد در آن روزهای آخر حیات منحوس خود اگر این افراد را از بین ببرد میتواند روند انقلاب قریبالوقوع را فلج کند، ولی نمیدانست هر چه این خونها ریخته شود جوشش انقلاب بیشتر میشود و به برکت خون شهدا انقلاب پیروز شد و حکومت اسلامی شکل گرفت و الحمدلله ولایتفقیه که آرزوی همه این مبارزان بود در کشور حاکمیت پیدا کرده است و انشاءالله قدر آن را بدانیم.
شهید اندرزگو به نوعی تقطه کانونی و حلقه واسط گروهها و افراد مبارز بوده است و شاید تنها کسی بوده که تا آخر زندان نرفته و همیشه از دسترس ساواک دور بوده و با همه در ارتباط بوده است. ولی ظاهراً در این زمینه تحقیق و بررسی جامعی نشده است.
بله. ساواک همه را تحت فشار گذاشته بود و بسیاری از افراد به زندان رفته بودند. ساواک واقعاً سیستم امنیتی قوی و مجهزی بود و کارشناسان اسرائیلی و آمریکایی در آن فعالیت داشتند و آموزش میدادند و لذا موفق شده بود بعد از تبعید امام واقعاً تمامی مبارزان را متلاشی کند و گروهها را از هم بپاشد. برخی را اعدام کرده یا کشته بود، برخی را زندانهای طویلالمدت انداخته بود و خیلی را با نظارت و رعب و تهدید محدود کرده بود؛ تا جایی که افراد میترسیدند حتی کوچکترین ارتباطی با هم بگیرند. بسیاری از مبارزان به ناچار به افغانستان و لبنان و کشورهای دیگر میرفتند و ساواک به قدری نفوذی داشت که آنان را هم شناسایی میکرد و به محض بازگشت به ایران بازداشت میکرد. رهبر معظم انقلاب میگفتند با اینکه ما همسایه شهید اندرزگو در مشهد بودیم ایشان هرگز با من مراواده و رفتوآمد نمیکرد و گاهی هم که از سر علاقه به دیدار من میآمد آخر شب میآمد و من به خانواده خودم هم نمیگفتم ایشان کیست و مثلاً میگفتم آقای دکتر فلانی است.
با این حال شهید اندرزگو حالت محوری داشت و همه او را قبول داشتند و با اینکه میترسیدند با ایشان ارتباط داشته باشند و خود ایشان هم پرهیز داشت که با افراد ارتباط مستقیم بگیرد، ولی با همه گروهها به انحای مختلف ارتباط داشت و ایفای نقش میکرد. مثلاً آیتالله جنتی میگفتند در لبنان میان نیروهای انقلابی اختلافی افتاد که آقای اندرزگو آمدند آنجا و اختلافات را برطرف کردند. همچنین قضیه جذب ایشان از سوی سازمان مجاهدین خلق به همین دلیل بود که هم تجربه زیادی داشت، هم مبارز زیرکی بود، هم دست به اسلحه بود و آموزشهای چریکی در لبنان و ایران دیده بود و هم نقش محوری در میان گروههای مختلف داشت.