برای نسلهای آینده
از میان آثار به جا مانده از شهدا کم نیستند آنان که به وقوع آیندهای امیدوارانه و بعضا پیشبینیهایی شگرف اشاره داشتهاند. فصل مشترک بسیاری از آنها اشاره به باز شدن راه کربلا و پیروزی مطلق جبهههای حق بر علیه باطل بود.
این تعابیر آیندهگرایانه از دو منظر قابل تامل و تحلیل است، نخست جنبهی ایمان و توکل و امید و نظر به اشاراتی که امام(ره) از آیندهی جنگ داشتند؛ از این نظرگاه هرآنچه در واقع و نفسالامر اتفاق میافتاد تفاوتی با تصوری که رزمندگان ما از آینده داشتند نداشت، چرا که چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم، چون برای خدا میجنگیم و آینده از آن حزب الله است.
اما دومین منظر که به نظر میرسد از نگاهی عمیقتر، مومنانه و عقلایی برآمده، نظری آیندهپژوهانه داشته و اگر چیزی درباب آینده گفته است نه فقط به اتکا ایمان و وعدههای حق الهی، بلکه اشاره به نوعی پیشگویی معقولانه و نگاه استراتژیک داشته که برآمده از شناخت، تحلیل و هوش بالاست.
جملاتی که سردار شهید محسن وزوایی در آخرین دیدارش با مادر میگوید از این دست است. برادر شهید وزوایی نقل میکند: «بعد از مجروحیت دوم محسن همه پزشکها گفتند باید دوران نقاهت را بگذرانی، اما بعد از مدتی در اواخر بهمن سال 60 دوباره قصد رفتن به جبهه کرد. مادر هیچ وقت جلودار محسن نبود، اما اینبار گفت محسن نرو! دینی به گردنت نیست و تکلیفت را ادا کردی، خدمت تنها در جبهه نیست و کسی از تو انتظار ندارد، محسن گفت مادر این را از من نخواه، من عهدی با خدا بستم که تا پایان جنگ در جبهه باشم. مادر که انقدر اصرار کرد و دید ثمر ندارد در آخر به محسن گفت تو دستت جان ندارد که اسلحه دست بگیری، محسن گفت میتوانم با این یکی دستم کلت بگیرم، باز وقتی مادر دید حرفش اثر ندارد گفت تو اینهمه عشق به کربلا داری اگر بروی شهید بشوی کربلا را هم نمیبینی... محسن در جوابش گفت: مادر جان، ما کربلا را برای خودمان نمیخواهیم برای نسلهای آینده میخواهیم.»
محسن وزوایی در روز دهم اردیبهشت سال شصت و یک به شهادت میرسد، پیش از عملیات آزادسازی خرمشهر و در زمانی که هنوز به ظاهر دست برتر در جنگ با ایران نبوده است، با این حساب چنان با یقین از گشایش راه کربلا برای آیندگان میگوید که در آن موضع زمانی هیچ کس جز آنکه دل در گرو ولایت داشته نمیتوانسته به کُنه سخنِ او آگاه شود.
همانطور که ذکر شد این نظرگاه تنها به اتکا ایمان و امید و توکل نمیتواند باشد، هرچند مقدمهاش این فضائل و حالات روحی و معنوی باشند اما در نهایت وجد و شعوری است که از بینش و تحلیل عقلانی و مومنانه نشأت گرفته است.
شاید آن روزها که رزمندگان در جبهههای جنوب و غرب در سختترین شرایط و با کمترین امکانات در مقابل ارتش مجهز بعث مقاومت میکردند و بسیاری از شهرها و آبادیها را بارها در مرز سقوط و به دست دشمن افتادن میدیدند فکر نمیکردند روزی فرزندانشان با تصاویر امام(ره) و شهدا از نجف تا کربلا را پیاده طی کنند و عجیبتر آنکه توسط میزبانان عراقی خود به بهترین نحو پذیرایی شوند.
آنان که در این سالهای پرشور اربعین حسینی(ع) در عراق حضور داشتهاند این جملهی سردار شهید محسن وزوایی را با جان و دل دریافتهاند، که شهدا کربلا را نه برای خود، که برای ما و نسلهای آینده میخواستند، و به این خواسته نه فقط ایمانی عامیانه، بل اطمینانی سرشار و ایقانی عاقلانه داشتهاند. این جملهی شهید وزوایی تبلور ارادهی حضور جهادگرانی است که جمجمهها را به خدا سپردند تا قلبهای منتظر که هنوز چشم به کربلا نگشودهاند، انتظارشان پایان بگیرد و عهد ازلی خود را با آن خاک بازیابند.
«مادر جان، ما کربلا را برای نسلهای آینده میخواهیم.»... هر بار که این جملهی شهید وزوایی در قلبم تکرار میشود، به تاریخی میاندیشم که حلقههای اشکِ عشق به سیدالشهدا(ع) را در سلاسلِ جوانمردان، دل به دل تا قلبهای شکسته و مضطر ما رساند تا ما با شهادت غریبه نمانیم، و خدا میداند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست. ما نیز اگر بخواهیم حلقهی وصلی در میانِ این سلسله باشیم و این کلمهی حق را در گوشِ زمان تکرار کنیم تا همهی مستضعفینِ دهر با جان بشنوند و قرارِ ابدیِ اهل ولایت پرشورتر بماند باید کربلا را برای نسلهای آینده بخواهیم، کربلا برای ما نیست، کربلا امانتی است الهی که خدا آن را به زمین و اهلش هبه کرده است که مبداء هبوطِ خویش را فراموش نکنند.
کربلا برای همهی نسلهاست، آنچنان که شهدا جنگیدند و آن را برای ما خواستند و حفظ کردند، و پیشتر علّت حضور و جهادِ همهی انبیاء و اولیاء بوده است، هر که به زیارت کربلا رفت فهمید که رازِماندگاری عبور از خویش است، و کربلا آنگاه در تو استقرار مییابد که آن را به نسلهای آینده بسپاری، و اینگونه است که جهاد در مقابل جمود و عزلت هر کدام طریقی است جداگانه که یکی آنی پس از زیارت به حکم «زُر فَانصَرِف» بازمیگردد، که نه خود را اهلِ سکونت میبیند و نه این حقیقتِ جاری را اهلِ ایستایی، و دیگری معتکف کربلا میشود و آن را تنها برای خویش میخواهد.
کربلا برای همهی انسانهاست، از هر سن و مذهب و جنس و جغرافیا و تاریخی که باشد، باید از کربلا بگذرد، چرا که کربلا تنها موقفِ اولیای خاص الهی است و جز آنها هر که باید در عبور خود از کربلا تکلیفش را با خود و خدا روشن کند. انسان و جهان در هر مکتب و مذهبی هر معنایی داشته باشند جز این نیست که در نهایت به آنچه در محل ثبوت در عالم امر استقرار دارد باز میگردند و اثبات زیستنشان اگر به آن عالم برنگردد تمام وجودشان را هبط خواهد کرد، و کربلا ربطِ وثیق هر معنا و مفهومی با عالم امر است.