دخترانِ حماسه
وجود 7 هزار شهيد زن گواهی میدهد بر نقشآفريني زنان ايراني در دفاع مقدس، نه فقط در پشت جبهه و در فرآيند تدارک، که حضور فيزيکي پررنگ و پرشماري داشته اند در خط مقدم مبارزه با دشمن متجاوز، به خصوص در ماههاي ابتدايي آغاز جنگ.
در نبرد نابرابر 8 سالهاي که بر کشور و مردمانش تحميل شد، شیرزنان ايرانی رنجها کشيدند و خون دلها خوردند و مرارتها بردند بر سر دفاع از باورها، ارزشها، داشتهها و اعتقاداتشان. اصولا واکاوی و پرداختن به دوران پرحماسه و پرفروغ دفاع مقدس بدون لحاظ کردن زنان ايرانی، غیرقابل تصور است.
در پیوند با این نقشآفرینی است که حضور زنان در آثار نمايشي و داستاني شکل گرفته بر محور دفاع مقدس هم پررنگ و تعيين کننده بوده و هست. در اکثر فیلمها و سریالهاي نمايشي مرتبط با مقاومت و جنگ تحمیلی، نشانه و نقشي از حضور تاثيرگذار زنان مشهود و قابل رصد است. این زنان گاهی حتی داراي نقشهاي کليدي و تعیینکننده در آثار نمایشی دفاع مقدس هستند. به بهانه روز 13 خرداد، سالروز ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختران، نگاهی داریم به برخی فیلمها و سریالهای دفاع مقدسی که دختران جوان در آنها نقشهای اساسی و کلیدی داشتهاند. لازم به ذکر است که در این نوشتار، فقط به دختران پرداخته شده، وگرنه آثاری که زنان در آنها نقش محوری داشتهاند بیش از اینهاست.
شیدای «شیدا» (لیلا حاتمی)
سوره مزمل و عطر بهار نارنج
سوره مزمل و عطر بهار نارنج و اکسیر عشق. نوای ملکوتی و روحبخش قرآن، جادوی صدا و دوباره اکسیر عشق. شیدا دختر جوانی که در کسوت پرستار، فرهاد، یک رزمنده مجروح را تیمار میکند، از برای تسکین آلام ناشی از جراحت او قرآن میخواند. فرهاد که در اثر مجروحیت بینایی اش را به طور موقت از دست داده، با شنیدن صدای شیدا که خالصانه و خاضعانه قرآن تلاوت میکند دل در گروی محبت پرستار جواب میبندد. او که در هنگام تلاوت سوره مزمل توسط شیدا عطر بهار نارنج را نیز استشمام میکند عهد مودت میبندد با دختر جوان و به نوعی پاسخ مثبت نیز از او میگیرد. دست حوادث اما میان آن دو جدایی میافکند. فرهاد در پی شیدا، واله و شیداتر میشود. بیماری فرهاد برآمده از جراحتش دوباره عود میکند و درست در بزنگاه کوتاه ماندن دست او از این دنیا، شیدا سر میرسد و با نوای دلنشین تلاوت قرآن احیاگر مرد جوان میشود و نویدگر آغاز راه و شروعی دوباره.
کمال تبریزی در مقام کارگردان فیلم «شیدا» هنرمندانه و تردستانه، عشقی پاک و معصوم را به تصویر میکشد بدون آن که به ورطه شعارزدگی و کلیشهگرایی درافتد. کاراکتر شیدا با بازی تاثیرگذار و ماندگار لیلا حاتمی یکی از بهترین شخصیتهای دختران جوان در آثار دفاع مقدس است. قرابت ویژگیهای کاراکتر شیدا با خصوصیات ذاتی لیلا حاتمی هر چه بیشتر نقش را برای مخاطب باورپذیر و ملموس میکند. شیدای فیلم کمال تبریزی طیفی از دختران جوان را نمایندگی میکند متعلق به اقشار مختلف جامعه، که در سالهای دفاع مقدس فداکارانه و متعهدانه نقش و رسالت تاریخی خود را با پرستاری و نگهداری از رزمندگان مجروح به نهایت درجه ایفا کردهاند. شیدا یکی از فیلمهای تاملبرانگیز و قابل دفاع تاریخ سینمای جنگ است و کاراکتر شیدا بیگمان از جمله بهترین و پردازششدهترین شخصیتهای زن در آثار اینچنینی.
ليلاي «خاک سرخ» (لاله اسکندري)
در پي خویشتن
آگاهي و بازشناخت از هويت خويش آن قدر براي ليلاي «خاک سرخ» اهميت و اصالت دارد که ازدواج و وصال به معشوق را نيمه کاره رها کرده و به سوي سرنوشتي نامعلوم روان مي شود. او در اين راه حتي معشوق ناکامش را نيز از کف رفته ميبيند. لاله اسکندري در يکي از نقشهاي ممتاز تمام عمر بازيگرياش ايفاگر شخصيت دختري از خانواده دورافتاده ميشود که براي پيدا کردن خانوادهاش و به تعبير بهتر، اطلاع از هويت و ريشههايش، راه سخت و صعب العبوري را برميگزيند. هزينههايي که او در اين راه ميدهد؛ گزاف و حتي غيرقابل جبران است؛ از مرگ ناگهاني و شوکآور شوهر در پيش چشمانش گرفته تا آوارگي در شهري جنگزده که جولانگاه سربازان متجاوز شده است. اسکندري پس از «خاک سرخ» در مجموعههاي دفاع مقدسي ديگري هم بازي ميکند، اما هيچ کدام نميتوانند اعتبار سريال حاتميکيا را براي او به ارمغان بياورند.
سمیره «روز سوم» (باران کوثری)
قربانی کردن عشق در راه شرف
معشوقی که ناباورانه در چنگال عاشق دل خسته اسیر است. آزمونی سخت و نفسگیر. ماجرایی برآمده از واقعیت. در روزهای محاصره خرمشهر، رضا به ناچار خواهرش سمیره را که قدرت راه رفتن و دویدن ندارد در حیاط خانهشان دفن میکند تا از برای بردن او دوباره بازگردد. سپردن جگرگوشه به خاک برای حفظ عفت و معصومیت او. سمیره که با دلهره اسارت به دست نیروهای بعثی دست و پنجه نرم کند و از فرط تشنگی و گرسنگی به مرحله موت رسیده است، از گودال بیرون میآید از سر استیصال و در چنگ یک دیوسیرت اسیر میشود. همکار سابق سمیره که دلبسته او بوده و حتی خواستگارش، و حالا در لباس افسری ارتش عراق جزو نیروهای اشغالگر است سر میرسد و دختر جوان را میرهاند اما همچنان عشق محبوب را طلب میکند. رضا با دوستانش برمیگردد تا خواهر را با خود ببرد، فواد اما رضایت نمیدهد به جدایی از معشوقه قدیمی. کشمکش آغاز میشود. از یک سو، رضا و یاران رزمندهاش که فداکارانه آمدهاند تا خواهر دوستشان و به تعبیر بهتر، ناموس خودشان را از بند دشمن برهانند و از سوی دیگر، فواد و خیل نیروهای عراقی که میخواهند مانع شوند. تعقیب و گریز درمیگیرد. رضا و یارانش جان میگذارند بر سر دفاع از ناموس، فواد هم اما کوتاه نمیآید و دست از محبوب نمیکشد. در سکانس پایانی فیلم «روز سوم» سمیره که ناتوان بر روی تخته چوبی حمل میشود تیر خلاص را خود به فواد میزند تا نشان دهد که وطن و شرف مهمتر است از یک عشق قدیمی ریشهدار. فواد، بهتزده و ناباور به زیر آب میرود و سمیره از آب میگذرد و به ساحل نجات و عافیت میرسد.
باران کوثری در قالب کاراکتر سمیره، دختر جوان خرمشهری بازی بینظیری را از خود در فیلم «روز سوم» محمدحسین لطیفی به نمایش میگذارد. سمیره دخترانی را نمایندگی میکند که در سالهای آغازین جنگ، شجاعانه و بیباک کینه دشمن به دل گرفته و از مرز دل و احساس عبور میکنند.
ليلي «در چشم باد» (ستاره صفرآوه)
معصوميت از دست رفته کودکي
تمام عواطف بيژن، قهرمان سريال مسعود جعفري جوزاني در عشق به لیلی، يک دختر تاجيک گره ميخورد. عشقي ريشهدار، ميراث ايام خوش کودکي. ليلي پاي بيژن ميايستد و همراهش ميشود و البته تاوان اين وفاداري را نيز پس مي دهد. ستاره صفرآوه، بازيگر جوان و تازه کار تاجيک به خوبي نبض نقش را در دست ميگيرد و از عهده ايفاي شخصيت يک دختر معصوم که شستشوي مغزي شده و به شدت تحت تاثير افکار بلشويکي است برميآيد. شخصيت او نماد معصوميت از دست رفته کودکي است. با اين حال، اصل خويش را بازمييابد و همراه و همدل عشقش ميشود. ليلي نه فقط در آزمون عشق، که در امتحان وفاداري نيز سربلند بيرون ميآيد.
جعفري جوزاني به خوبي از هنرپيشه تاجيک بازي ميگيرد و صفرآوه نيز نشان ميدهد که خميرمايه هنرنمايي مقابل دوربين را دارد. عيار بالاي ليلي وقتي خودنمايي ميکند که تنها پسر به يادگار مانده از عشق بدون تاريخ مصرفش را به جبهه ميفرستد و شوهر را هم در پي او.
مريم قندي «سفر به چزابه» (عاطفه رضوي)
فداکاری در پس تردیدها
عاطفه رضوي در سالهاي درخشان حرفهاياش از دو فيلم تاثيرگذار و قابل دفاع «آن سوي آتش» و «نرگس» ميرسد به فیلم و سريال «سفر به چزابه» مرحوم رسول ملاقليپور، در نقش مريم قندي، پرستاري که به جبهه اعزام ميشود و در محاصره دشمن قرار ميگيرد و دست سرنوشت با يک مجروح قطع نخاعي همراهش ميکند. مريم قندي يک زن معمولي متعلق به طبقه متوسط آن روزگار است. عاملي که در واقع او را به جبهه جنگ کشانده، در وهله اول بيشتر معذورات شغلي است تا تعهد و احساس تعلق خاطر. پس از همراهي به اجبار و با اکراه اوليه او با رزمنده جوان زخمي و پس از سبک سريهاي کودکانه ابتدايياش، عزم را جزم ميکند تا مجروحش را به هر ترتيبي که شده با خود به پشت خط مقدم ببرد. لفاضیها و آزارهاي کلامي او با جوان رزمنده، آنجا که مثلا از او ميپرسد «شهادت غير از شربت، قرص هم دارد برادر؟!» اوج استيصال و نگرانياش را به خوبي نمايان ميکند. مريم قندي با همه سختيها و مشقات و به رغم اصرار رزمنده مجروح که پافشاري ميکند بگذاردش و برود، در نهايت او را با خود به جايي امن ميرساند و در اين راه البته يکي از پاهايش معيوب ميشود.
عاطفه رضوي به خوبي از پس نقشآفريني شخصيتي برميآيد که به نوعي نماينده بخشي از زنان جامعه سالهاي جنگ است؛ زناني که با وجود ترديدها و شبهههاي اوليه، اگر در موقعيتش قرار بگيرند از بذل جان و مال در راه وطن و باورهايشان دريغ ندارند. عاطفه رضوي يکي از بهترين بازيهاي تمام عمر بازيگرياش را در فیلم و سريال «سفر به چزابه» ارائه داده است. صحنه با خود کشاندن برانکارد رزمنده مجروح در زير بارش گلولههاي دشمن از درخشانترين سکانسهاي آثار دفاع مقدس است.
ليلاي «گل پامچال» (ستاره جعفري)
بزرگ شدن با جنگ
ليلاي سريال «گل پامچال» نماینده دختران معصوم اين مرز و بوم است که ناخواسته و لاجرم با جنگ و عوارضش درگير شدهاند و هزينه ميدهند. او همه خانوادهاش را در چشم بر هم زدني از دست ميدهد و به همراه يک آشنا که عمو ميخواندش، با بازي مرحوم داوود رشيدي، آواره ميشود و ميرود در پي تنها برادري که برايش باقي مانده است. دست سرنوشت لیلا را به شمال کشور ميکشاند و او در سرزميني که از لحاظ اقليمي و جغرافيايي با زادگاهش در تضاد کامل است مامني مييابد در قالب خانوادهاي که البته مردش به جبهه رفته و با هزار و يک مشکل دست و پنجه نرم ميکند. ليلاي تنها، چاره و ناچار اين خانواده را همان پناهگاه گمشده خود ميپندارد و دل ميدهد و محبت ميکند و البته عاطفه ميبيند. مادر خانواده او را ميپذيرد؛ در مقام عضو جديد و فراتر از آن، به عنوان فرزند و يکي از دخترانش. ليلا که تشنه محبت است دل به خانواده جديدش ميدهد و در نهايت براي هميشه با آنها ميماند؛ البته شايد کمي خوشبينانه و فراواقعي. هر چه هست او با جنگ قد ميکشد و بزرگ ميشود. جنگ قربانيان زيادي دارد؛ مظلومترين و بيگناهترينشان بيگمان کودکان، و ليلاي «گل پامچال» يکي از اين هزاران هزار.
شیرین «بوی پیراهن یوسف» (نیکی کریمی)
دختر خارج نشین و دایی غفور
دختر جوان خارجنشینی که به وطن رجعت کرده تا برادر را بیابد؛ برادری که در جنگ تحمیلی به اسارت گرفته شده است. یگانه انگیزه شیرین برای بازگشت به کشور یافتن و گرفتن خبر از برادر است. آشنایی او با دایی غفور، یک راننده تاکسی در فرودگاه که خود نیز گمشدهای دارد اما اتفاقات تازهای را رقم میزند و مسیر جدیدی را پیش پای او میگذارد. شیرین همدل میشود با دایی غفور که او نیز چشم به راه بازگشت فرزندش، یوسف از اسارت است و در این طی طریق، جهانبینی و نگاهش به زندگی و وقایعی که در اطرافش میگذرد عوض میشود. شیرین از جمله دخترانی جوان است که به شکل مستقیم با جنگ و مناسباتش درگیر نشده و اصولاً دغدغههایی از جنس دیگر دارد. مسیر قصهای که ابراهیم حاتمیکیا در فیلم «بوی پیراهن یوسف» در پیش پای او میگذارد اما از شیرین انسان دیگری میسازد. شیرین و دایی غفور هر دو در موسم آزادشدن و بازگشت اسرای ایرانی به وطن، گمشدههای خود را مییابند با این تفاوت که دختر جوان خارج نشین، دیگر آن شیرین نازپرورده و فانتزی نیست.
نیکی کریمی که پیش از این در آثاری از جنس دیگر و در قالب کاراکترهای متفاوتی ایفای نقش کرده است، با شخصیت شیرین «بوی پیراهن یوسف» به نوعی توانایی خود را در عرصه بازیگری به چالش میکشد و الحق و انصاف از پس این نقشآفرینی به خوبی بر میآید. فیلم «بوی پیراهن یوسف» جدای از آن که آغاز راهی است برای کارگردانش در بهرهگیری از بازیگران حرفهای و شناخته شده در آثارش، برای نیکی کریمی نیز بهانه و محملی است برای آزمودن خود در قالب نقشهای جدید. مسیری که با فیلم «برج مینو» ادامه پیدا میکند.