روایت هنرمندانۀ پیروزی
اهالی هنر از آثارشان درباره مقاومت و حماسه و نقش موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در حمایت از هنرمندان این عرصه میگویند
سینمای دفاع مقدس مهمترین ژانر سینما
احمد رضا درویش / فیلمساز
تاریخ به ما درس میدهد که میدان عملی جنگ مهمترین عرصه اثرگذار است. ما اهالی سینما حرفهایمان را باید با آثارمان بزنیم تا مردم با فیلم و اثر هنری ارتباط برقرار کنند.
من ۱۷ سال داشتم که در مسیر انقلاب اسلامی قرار گرفتم و ۱۹ سالم بود که شاهد یک حماسه بزرگ در کشورم شدم که حماسه دفاع مقدس است. ما هرچه داریم از این 2 رویداد بزرگ است.
حادثه آزادسازی خرمشهر نگین گرانبهایی در تاریخ معاصر است و یک عرصه عملی و جهادی است که ملت ایران در میدان عمل آن را تجربه کردند که با همه عرصههای دفاع و جنگ دنیا بیرقیب و بینظیر بوده است در صورتی که میدان عملی جنگ عبرتی بزرگ برای امروز و فردای سرزمینمان است.
تاریخ به ما درس میدهد که انتهای همه منازعات بین خیر و باطل، در میدان عمل است. مذاکره و معاهدات خوب است، ولی گرانبهاترین نقطه دفاع مقدس ما، جایی است که در عرصه عمل شکل گرفت؛ آنجا بود که عرصه انتهای جنگ و معادلات مذاکراتی را هم تحت تاثیر قرار داد.
امروز ما در این عرصهها در منطقه با این واقعیت مواجه هستیم که عرصه میدانی، مهمترین عرصه برای اثرگذاری است که ما در منطقه و در حوزه مجاهدتهای مقاومت شاهد آن هستیم.
سینمای ایران افتخار میکند که توانسته یک قدم کوچک و یک قطره از اقیانوس ارزشهای دفاع مقدس را منعکس کند و من از این بابت به عنوان شاگردی از مکتب سینمای نوین ایران به خودم میبالم.
سینمای ایران از سینمای ارزشها و حماسهها تشكیل شده است حماسهای كه ملت ایران برای به دست آوردن آن هشت سال مقاومت كرد تا دشمن نتواند ذرهای از خاك اسلامی را به یغما ببرد. از همین روست كه باید سینماگران خیلی بیشتر به سینمای دفاع مقدس بپردازند و هرچه بهتر حماسههای ماندگار و تاثیرگذار دوران دفاع مقدس را نشان دهند.
هشت سال دفاع مقدس برای ایران منبع نورانی بسیار خوبی است كه میتوانند اهداف انقلاب اسلامی را خوب بیان كند و راهبر مفیدی برای دوستداران اسلام و ارزشهای معنوی است.
به دلیل همین ویژگی بسیار مهم این دوران، باید در حفظ آن تلاش كنیم تا دشمنان این مرز و بوم خلاء آن را در میان مردم مومن ومقتدر ایران، احساس نكنند.
هشت سال دفاع مقدس را میتوان در مقاومت، ایثار و شهادت تعریف كرد پس وظیفه هر هنرمند مسلمان و متعهدی است كه بتواند در این عرصه قدم بردارد و در غیر این صورت سینمای دفاع مقدس رو به فراموشی خواهد رفت.
هنوز هم كسانی هستند كه میتوانند به حفظ ارزشهای جنگ بپردازند و حاضر هستند برای رسیدن به این هدف مهم از همه زندگی خود بگذرند.
از موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نیز سپاسگذاری میکنم که هنرمندان فعال حماسههای دفاع مقدس را حمایت میکند.
در مورد جنگ بخوانید!
محمد میرزاوند / خواننده
بیست و یکم بهمن ماه سال 1365 بود. آقای محمدعلی طاهری از ساری و من، در بخش تک خوانی اول شده بودیم. به ما خبر دادند که آیت الله خامنهای ما را میخواهند تا به خدمتش برویم... با تعدادی از بچههای خراسان، از محل برگزاری جشنواره با اتوبوس راهی دفتر ریاست جمهوری شدیم. اصلاً به دورو برمان توجه نداشتیم. نمیدانستیم به کجا میرویم. قند توی دلمان آب میشد. دوست داشتیم همه مسیر را باز کنند و ما یکسره و بدون معطلی به مقصدمان برسیم و آقای خامنهای را زیارت کنیم.
از پیچ و خم چند خیابان گذشتیم. راننده که ترمز دستی را کشید، از جایمان کنده شدیم و پرت شدیم به طرف جلو. دستی به آینه زد و گفت: «دوستان بفرمایین» ذوق و شوق زیادی برای دیدار آقای خامنهای داشتم و دست و پای خودم را گم کرده بودم. صدای قلبم را میشنیدم... بچههای دفتر ریاست جمهوری خیلی به ما احترام میگذاشتند... یک گروه ده نفره بودیم. بعد از تشریفات اداری، بالاخره داخل رفتیم...
همه، دور تا دور دفتر نشسته بودند. چند لحظهای نشستیم. آقای خامنهای تشریف آوردند. خدمت ایشان سلام کردیم. به شوخی گفتند: «شما که میگویید وقت جنگ است، در مورد جنگ بخوانید.»
در آنجا «تا نفس دارم میجنگم»، «ای وطن بی تو دنیا قورسونه» و «دایه دایه» را اجرا کردیم. آیت الله خامنهای ما را تشویق کردند. پشت بندش هم همه برای ما دست زدند. آقای خامنهای به من گفت: «از صدای شما خیلی خوشم آمده».
حرکت موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس درحمایت از هنرمندان حوزه مقاومت کاری شایسته است و من به سهم خودم قدردان این نگاه و حرکت هستم.
چه پاسخی داریم؟!
سید محمد معتمدی / خواننده
من واقعاً نمیدانم اگر زمانی که شهدا از ما سوال کنند که برای کشورتان چه کاری کردهاید، ما چه کاری انجام دادهایم و چه پاسخی داریم. شهدا جان و هستیشان را دادند و ما کار خاصی نکردهایم و اگر هر روز یک آهنگ تولید کنیم و بخوانیم نیز خیلی کار مهمی انجام ندادهایم. شاهد حرفم نیز شعر سعدی است که میگوید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کآنرا که خبر شد خبری باز نیامد
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس با اهتمام در کمک کردن به هنرمندان در عرصه تولیدات ملی به ما یادآوری میکند که تا ابد مدیون آن عزیزانی هستیم که با سپر قرار دادن پیکرشان و با سلاح ایمان در برابر همه متجاوزان ایستادند و ما امروز به بودنشان افتخار میکنیم؛ فخر ما هستند و یادشان را همیشه و نسل در نسل در دل خودمان گرامی خواهیم داشت.
عکاس هم مثل یک سرباز
سعید صادقی / عکاس
روزهایی که بمباران شهرها وجود داشت با شهید «حسن باقری» همکار بودم. وقتی بمباران شد، ایشان به من گفتند «ما دیگر اینجا نخواهیم ماند»؛ فردا صبح ما به خرمشهر رفتیم. وقتی وارد خرمشهر شدیم نور مقاومت را با صداقت بچههای خرمشهر دیدیم.
همه بچهها برای ماندن انقلاب میجنگیدند؛ روزهای اول ما تنها بچههای غریبه در خرمشهر بودیم. فضای دفاع مقدس ما با صداقتها، باورها و اعتمادها دشمن را شکست داد نه اسلحه و سلاح. اسلحههای بچههای رزمنده ما، باورها، صداقتها و اعتمادها بود که دشمن را به زانو در آورد.
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس با رویکرد صحیح خود هنرمندان را در کنار رزمندگان دید. عکاس هم مثل یک سرباز در منطقه بود. وقتی گلوله میآمد فرقی بین عکاس و بسیجی و سردار وجود نداشت. عکسهای ما در باورهای ذهنی تاریخ و نسل امروز اعتبار بیشتری میدهد و باورها را کامل و نشانههای باورها را نمایان میکند.
رزمندگان جبهههای دفاع مقدس زیباترین قلبها را داشتند؛ کسانی که تعلق خاطرشان به این آب و خاک آنها را به دفاع تمام و عیار از میهن واداشت. طبیعتا این حجم از پاکی و صداقت از چشمان مخاطبان این عکس ها نیز دور نمیماند و جوانان امروز که حتی زمان جنگ را لمس نکردهاند با دیدن این تصاویر ارتباط روحی خاصی با آنها برقرار میکنند. تلاش من نیز به عنوان عکاس همین بود، که حس واقعی این رزمندگان که از قلبهایشان بر میآمد را ثبت کنم.
باورها و اعتماد بسیجیهای هشت سال دفاع مقدس پاک بود. چهرههایی که در عکسهایم میبینیم اکثرا جوانان و نوجوانانی هستند که بر اساس همان اعتقادات پاک شان به سوی جبهههای جنگ رهسپار شدند. باورهایی که از احساس تعلق آنها به این آب و خاک نشأت میگرفت. این رزمندگان کسانی بودند که هم باورهای اعتقادی داشتند و هم ایمان قلبی. در واقع با توجه به میزان امکانات و تسهیلات نظامی ایران و در مقابل حمایت قدرتهای جهان از ارتش عراق در آن زمان، همین باورهای صادقانه بود که دشمن را از پای درآورد و دفاع مقدس را جاودانه کرد.
حقیقت این است که ما یکی از هولناکترین چهرههای جنگ را در آن سالها تجربه کردیم اما تابش نور همبستگی که با صداقت قلب این رزمندگان همراه شد مرزهای ایران را از گزند بیگانگان حفظ کرد.
خوشحالم که کتاب من دراین موزه دیده شد
فریبا طالش پور / نویسنده
زنان در حوزههای مختلف دفاع مقدس حضور داشتند که باید به این نقش پرداخته شود و خوشحالم که در این زمینه فعالیت میکنم.
دهه 80 به همت مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری و با همکاری اساتیدی چون علیرضا کمری و ناهید سلمانی سلسله کتبی درباره فعالیت زنان در خرمشهر به چاپ رسید که کتاب «پوتینهای مریم» خاطرات مرحومه مریم امجدی از جمله این کتابها بود.
ایشان دختری 17 ساله بود که در آن زمان با اسلحه کلت و ژ3 همپای مردان در برابر دشمن ایستاد و خط آتش بست. وی از معدود زنانی بود که در مبارزه مستقیم حضور داشت و در عرصه امدادگری تا آخرین روزهای دفاع خرمشهر در شهر بود.
اطمینان دارم بعد از خواندن این مجموعه خاطره، تصویر یک دختر 17 ساله خرمشهری را در حالیکه یک کلت رولور دور کمرش بسته و با یک اسلحه ژ سه دوخشابه پابهپای مردان در برابر دشمن خط آتش میبندد، برای همیشه به ذهن میسپارید. من این کار را بدون هیچ دخل و تصرف، به همان ترتیب گویش راوی تدوین و بازنویسی کردم. به این ترتیب در سندیت اثر خدشهای وارد نشده و این مجموعه در تاریخ شفاهی جنگ از جمله آثار قابل استناد به شمار میآید.
خوشحالم اولین جایی که از من برای نوشتن این کتاب تجلیل کرده است موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است که جایی برای یادآوری آن روزهای پرشکوه است.
شعر غریبانه صید عینی بود
پرویز بیگی حبیب آبادی / شاعر
۲۷ آذرماه ۱۳۶۰ به همراه جمعی از دوستانم برای شعرخوانی، عازم خطوط مقدم شدیم. از تهران به اهواز، از اهواز به آبادان و سپس از آبادان به محله کوتشیخ رفتیم. از آنجا بود که من توانستم خرمشهری را که پنج سال در آن زندگی کرده بودم، دوباره ببینم. شهری که فروریخته بود و بالای ساختمان بانک ملی، پرچم دشمن در اهتزاز بود. ما مینگریستیم و میگریستیم و سختترین لحظههای زندگی برای من و هنرمندان همان لحظات بود.
شعر «غریبانه» نگاه عینی من به اطراف بود. بیت به بیت این شعر، آن چیزی بود که اتفاق افتاد. شعر غریبانه صید ذهنی نبود، بلکه یک صید عینی بود. از اهواز که حرکت کردیم، 40 کیلومتر بعد خمپارههای دشمن به استقبال ما آمدند؛ مینیبوس ما مورد اصابت قرار نگرفت، اما ماشین پشت سر ما، مورد اصابت قرار گرفت که بیت «افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی» اشاره به آن صحنه است. بیت «ابوذر» اشاره به پیرمردی است که در آبادان به استقبالمان آمد.
غریبانه را من شاید در عرض نیمساعت سرودم. بسیار از من سوال شده که چگونه این شعر سروده شد. حتما شهیدان میخوانند و من فقط کاتب بودم و میسرودم . خوشحالم که موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس فضایی را فراهم کرده تا برای مخاطبانش آن فضای معنوی و زیبا را تکرار کند؛
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه ...