میدانی که به رنگ سرخ درآمد!
صبح 17 شهریور سال 57 میدان ژاله حال و هوای دیگری داشت جمعیت به رغم اعلام حکومت نظامی از ساعت 6 صبح توسط ارتشبد اویسی فرماندار نظامی تهران و خط و نشانهای دولت شریف امامی از سمت میدان شهناز سابق (میدان امام حسین علیه السلام) به سمت میدان ژاله سراریز شده و دعوت روحانی هم محلی خود را لبیک گفته بودند و خود را برای یک تظاهرات آرام و مخالفت با رژیم پهلوی مهیا کرده بودند. ارتش و نیروهای نظامی در میدان مستقر شده بودند و مرتب از مردم میخواستند که متفرق شوند حال آنکه جمعیت در هدف خود استوار بود و دو روز قبل نیز از تپههای قیطریه لبیک گویان میثاق خود با حضرت حق متعال برای اقامه کلمه حق و برائت از مشرکان را تمرین کرده بود، و امروز برای ایشان روز موعود بود.
تانکهای ارتش از سمت میدان شهناز به سمت میدان ژاله به جمعیت نزدیک میشد و حلقه محاصره تنگ تر. تعدادی از مردم به نشانه صلح و برادری بر روی زمین نشستند و تعدادی با افسران نظامی مشغول گفتگو، جمعیت ارتش ابتدا کم بود اما کم کم نیروهای نظامی اضافه میشدند. جمعیت زیاد از سمت خیابان نیروی هوایی با شعار «زیر بار ستم نمیکنیم زندگی، جان فدا میکنیم در ره آزادگی، مرگ بر این شاه، مرگ بر این شاه.» که همراهشان عکسهای امام بود به سمت میدان نزدیک میشدند. از سمت دیگر راهپیمایان تا چهارراه دلگشا آمده بودند و به سمت خیابان فرحآباد میرفتند. همین جا بود که یکی از موتورسواران خبر داد که امروز روزی عادی نیست و تعداد ماموران از روزهای دیگر بیشتر است.
ناگهان بانگ تهدید افسر گارد شاهنشاهی بلند شد و مردم را تهدید به گلوله باران کرد، آرامش رمضانی هنوز در احوالات جمعیت هویدا بود و کسی را پروای جان نبود. گلولهها پی در پی به سمت جمعیت روانه شد و دهها نفر در خون خود غلتیدند، جویهای میدان و خیابانهای اطراف به رنگ سرخ درآمد و صدای یا حسین و استغاثه جمعیت به آسمان رسید.
سربازی حُر وار به دفاع از مردم پرداخت و فرمانده جلاد خود را هدف قرارداد و خود سربدار شد.
عکاس فاجعه 17 شهریور چنین روایت میکند: «من از نظامیان عکس گرفتم، تقریبا ساعت 9 صبح بود، دیدم مردم از سمت میدان خراسان وارد شدهاند و خیابانها شلوغ شده بود و آتش روشن کرده بودند. دود همه خیابان را گرفته بود.من رفتم بالای درختی روبهروی پمپ بنزین و سعی کردم از بالا از جمعیت حاضر عکس بگیرم که یکی از نیروهای انتظامی مردمی به من گفت که اگر تیر هوایی هم بزنند، تو را از بالای درخت مثل گنجشک به پایین میاندازند. من هم از درخت پایین آمدم. وسط میدان قرار گرفتم و دیدم از سمت نیروی هوایی هم جمعیت گستردهای رسید.انتهای جمعیت معلوم نبود.حتی شاید صد هزار نفر جمعیت در میدان جمع شده بود. ساعت 9 و 30 دقیقه بود. وقتی جمعیت از طرف میدان امام حسین (ع) و خراسان به میدان شهدا رسیدند، جمعیت خیابان نیروی هوایی هم رسید و میدان شهدا در محاصره جمعیت قرار گرفت. از این طرف همه مردم، زن و بچهها، تماشاچی بودند و در سوی دیگر، یک نفربر نظامی در میدان بود تا فضا کنترل شده باشد. من هم یک لحظه دیدم هیچ عکاس دیگری جز من نیست و من تنها وسط میدان مانده بودم، هیچ عکاسی را نمیدیدم. نیروهای نظامی هم دائما اذیتم میکردند که عکس نگیرم و تهدید میکردند. مردم شعار میدادند و یک لحظه دیدم، بیسیم زنگ خورد و فرماندهای گفت که «ما تنها 60 نیرو اینجا داریم، مردم اگر بخواهند جلو بیایند ما را پِرس میکنند. ما کاری نمیتوانیم انجام بدهیم، برای ما کمک بفرستید.»
حدود 10 یا 15 دقیقه بیشتر طول نکشید که یک هلیکوپتر روی ساختمان اداره برق نشست. ارتش هم از سوی میدان امام حسین (ع) آمد و مردم را از پشت سر محاصره کرد. در بیسیم صدایی آمد که همه را محاصره کنید، تیراندازی شروع شد. من در بین نیروهای نظامی ایستاده بودم. بین مردم هم میرفتم اما آن لحظه وسط نیروهای نظامی بودم. مردم پا به فرار گذاشتند. نیروهای نظامی تیرهوایی میزدند. مردم وحشتزده بودند و هر جا کوچهای یا گذری میدیدند فرار میکردند. من دیدم که شش نفر روی هم ریخته بودند تا یک نفر فرار کند. مردم تا آن روز در تهران چنین اتفاقی را ندیده بودند
تصویرگر فاجعه کشتار میدان شهدا اینگونه ادامه میدهد: «تیراندازی چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما دیدم که دیگر هیچ کس اطراف میدان نیست. یک نفر یکی از جنازهها را میکشید و یک نفر هم، جنازه دیگری را در آغوش گرفته بود. شهدا بر روی زمین بودند. مردم همه وسایلشان مثل دوچرخه را رها کرده بودند و فرار کردند. آمبولانسها اطراف میدان نمیآمدند و مردم جنازه یا زخمیها را روی شانهها میبردند، زیرا اگر ارتشیها جنازه را میبردند، خانوادهها را اذیت میکردند.»
رژیم به فوریت ماشینهای آب پاش به سمت میدان گسیل داشت تا زمین را از خون سرخ شقایقها پاک کند غافل از آنکه نهال نوپای انقلاب مردم ایران با خون مجاهدان اسلام آبیاری شد و به درختی تناور تبدیل گردید و چند ماه بعد در بهمن همان سال ثمره داد.
میدان ژاله دیگر میدان شهدا بود و 17 شهریور عاشورای مردم تهران در مقابله با سپاه یزدیان طاغوت، پیر و مرادشان از دیار حبیب اینگونه پیام فرستاد: «چهره ایران امروز گلگون است و دلاوری و نشاط در تمام اماکن به چشم میخورد. آری این چنین است راه امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سرور شهیدان امام حسین علیه السلام. ای کاش خمینی در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته میشد. باید علما و روشنفکران ملت در زیر چکمه دژخیمان خرد شوند تا کسی خیال آزادی به خود راه ندهد. شما ای ملت محترم ایران که تصمیم گرفتهاید خود را از شر رژیم شاه خلاص گردانید، در رفراندومی که در سوم و چهارم شوال در برابر ناظران سراسر جهان انجام دادید، به دنیا نشان دادید که رژیم شاه جایی برای خود در ایران ندارد.»
دیگر اهالی میدان ژاله، نام میدان را جز به اسم شهدا نبردند. خیابان غربی مجاهدین اسلام نام گرفت تا دل هر حق طلبی را به بهارستان آزادی و استقلال رهنمون سازد. خیابان شرقی جز پیروزی مگر میتوانست نام دیگری به خود بگیرد. و مبدا حرکت مردم مزین به نام امام حسین علیه السلام شد که به راستی آغاز حقیقی هر حرکت حق طلبانهای در طول تاریخ است.