ماه ترور؛ ماه خون
صحنهآرایی خیابانی و لشکرکشی فلهای سازمان منافقین (مجاهدین خلق) در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ فضای حاکم بر یک انقلاب نوپا را که با جنگی ناخواسته و تحمیلی عجین شده بود، بیش از پیش سنگین و پیچیده کرد. رهبران سازمان که میپنداشتند در روز ۳۰ خرداد نظام را ساقط خواهند کرد، حالا نه تنها انقلاب را پا برجا میدیدند که نیروهایشان نیز تار و مال و بسیاری از اعضا و حتی هوادارانشان دستگیر و راهی زندان شده بودند.
عزل ابوالحسن بنی صدر از ریاست جمهوری تنها چند روز پس از ۳۰ خرداد، ضربه محکم و فلج کننده دیگری بود که بر پیکره سازمان منافقین وارد آمد. رهبران سازمان و در راسشان مسعود رجوی که تحلیلها و پیشبینیهای خود را نقش بر آب میدیدند، در پسِ اعلام فاز مسلحانه در ۳۰ خرداد، خط دیگری را در پیش گرفتند و آن، ترور مسئولان و مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی بود. به این ترتیب، تیر سال ۱۳۶۰ شد ماه خون، ماه ترور و ماه شهادت. در واقع، فرآیند حذف فیزیکی مقامات جمهوری اسلامی توسط سازمان منافقین از تیرماه کلید خورد و البته تا یکی دو سال بعد ادامه داشت، هر چند در گذر زمان و در پی تشدید هوشیاری نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و افزایش گزارشهای مردمی رو به افول نهاد و کمرنگ شد.
فاز جدید ترور
منافقین خط ترور مسئولان نظام جمهوری اسلامی را وارد فاز جدیدی کردند با بمبگذاری دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به تاریخ ۷ تیر. اگر پیش از این تاریخ، عمده ترورهای رخ داده در پس از انقلاب به حذف فیزیکی یک شخص توسط گروههای کوچک چند ده نفره محدود میشد، منافقین در ۷ تیر و متعاقب آن ۸ شهریور، مسئولان نظام را به شکل گروهی مورد هدف قرار دادند. ترور شخصیتهایی همچون سپهبد محمدولی قرنی، آیت الله مرتضی مطهری، حاج مهدی عراقی و آیت الله محمد مفتح و تلاشهای ناکام برای حذف فیزیکی مقاماتی از جمله آیت الله سیدعلی خامنهای و حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی عموما فقط فرد مورد نظر را شامل میشد و جنبه عمومی نداشت. از اتفاق، یک روز پیش از ۷ تیر گروهک فرقان اقدام به ترور ناموفق آیت الله خامنهای در مسجد ابوذر تهران کرده بود.
واقعه ۷ تیر و به دنبال آن ۸ شهریور، پروسه ترور را وارد فاز جدیدی کرد و سویهای وسیعتر و خوفناکتر به آن بخشید. بمبگذاری سازمان منافقین در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی که اعضایش برای بررسی انتخابات ریاست جمهوری آینده دور هم جمع شده بودند، شهادت آیت الله سیدمحمد بهشتی و بیش از ۷۰ نفر از اعضای حزب را به دنبال داشت و انصافا ضربهای کاری و خسرانی جبرانناپذیر بر نهال نورس و نازک انقلاب بود، همچنان که شهادت محمدعلی رجایی رئیس جمهور و محمدجواد باهنر نخست وزیرش و وزرای کابینه نوپای انقلابی.
منافقین چه اهدافی را دنبال میکردند؟
در اینجا میتوان مداقهای داشت بر چرایی ورود سازمان منافقین به فاز ترور مقامات جمهوری اسلامی و اهدافی که از این خباثت دنبال میکردند. رهبران سازمان و به طور مشخص مسعود رجوی که پیشبینیهای خود را از سقوط نظام در روز ۳۰ خرداد نادرست میدیدند، در تحلیل و اشتباهی دیگر، بر این باور بودند که حذف رهبران کاریزماتیک و مسئولان پرنفوذ جمهوری اسلامی میتواند حکم تیر خلاص را به نظام داشته باشد. رجوی، موسی خیابانی و دیگر سردمداران سازمان معتقد بودند از آنجا که نظام فرصت کادرسازی را در سه سالی که از پیروزی انقلاب گذشته، نداشته است حذف فیزیکی مسئولان فعلی میتواند کشور را در یک بحران و آشفتگی سیاسی و اجتماعی فرو ببرد. از سوی دیگر، ترور مقامات و مسئولان، یک پیامد و دستاورد دیگر را نیز به دنبال داشت که همانا بیآینده کردن نظام بود. سازمان منافقین میپنداشت که با انداختن ستونهای نظام از جمله آیت الله بهشتی، انقلاب اسلامی را با یک فروپاشی قریبالوقوع مواجه خواهد کرد. رهبران سازمان از این حقیقت تاریخی غافل بودند که رویش و زایش، از الزامات اولیه و اصلی یک انقلاب مردمی است و نظام از بطن خود کادرسازی میکند.
مسعود رجوی با خاماندیشی محض تصور میکرد مردم با ترور مقامات نظام از انقلاب سرخورده شده، به خیابانها ریخته و با سازمان همراه میشوند. به عبارت بهتر، هدف سازمان از خط ترور مسئولان انقلاب، آوردن عنصر اجتماعی به خیابانها بود. غافل از آنکه، شهادت مظلومانه هر یک از چهرهها و مسئولان انقلاب که در میان مردم محبوبیت داشتند، نه تنها باعث دلزدگی توده جامعه از انقلاب نمیشد که وفاداری و همراهی بیشتر آنها را نیز در پی داشت.
دلایل موفقیتهای نسبی اولیه چه بود؟
سوال قابل طرح در اینجا میتواند حول دلایل موفقیتهای نسبی اولیه منافقین در ترور مسئولان نظام باشد. چرا سازمان توانست در بازه زمانی تیر تا شهریور ۱۳۶۰ ضربههای متوالی و هولناکی را به انقلاب وارد و بسیاری از مقامات ارشد را حذف فیزیکی کند؟! پاسخ به این پرسش نگاهی جامع و چندسویه را به اوضاع و مناسبات برقرار در سال ۱۳۶۰ میطلبد.
اول، کشور در آن سال درگیر تکاپو در دو جبهه بود؛ یکی جبهههای جنگ با عراق و دیگری، مبارزه و سرکوب گروههای مسلح معاند و فتنهآفرینیهایشان. نظام نوپای جمهوری اسلامی باید نیروها و امکانات خود را در این دو جبهه تقسیم میکرد و به کار میگرفت و طبیعی است که دفاع از کشور در برابر دشمن خارجی در اولویت باشد.
دوم، فرآیند مبارزه با دشمنان داخلی یعنی گروههای معاند بسیار غامضتر بود در قیاس با چشم در چشم شدن با خصم بیگانه. اصولاً رویکرد منافقگونه و مزورانهای که این گروهها و اعضایشان در پیش گرفته بودند، حتی فرآیند شناسایی آنها را نیز پیچیده و دشوار کرده بود. از سوی دیگر، انقلاب و هرج و مرج جاری در روزهای منتهی به پیروزی آن، این امکان را به گروهکها داده بود تا به اسلحه و ادوات نظامی دسترسی پیدا کنند.
سوم، هر انقلابی به زمان نیاز دارد تا پا بگیرد و جانی در تن و توشهاش بیاید و رهبرانش رمز و رموز سیاست و کشورداری بیاموزند و به ثبات برسد. نه فقط در انقلاب اسلامی که در دیگر انقلابهای بزرگ دنیا هم آشفتگیهای سالهای ابتدایی، مقولهای عادی و طبیعی است، خاصه انقلاب ایران که از همان روز پس از پیروزی با انواع و اقسام دسایس و خباثتهای دشمن خارجی و داخلی مواجه بود. فتنه آفرینیهای بقایای سلطنت طلبان، گروههای چپ مارکسیست از فداییان خلق و پیکار گرفته تا حزب توده و راه کارگریها، مجاهدین خلق، فرقان و... به انضمام حمله همه جانبه و غافلگیرکننده یک کشور خارجی تا بن دندان مسلح، میتوانست هر انقلابی را از پا بیندازد و به اضمحلال ببرد. الطاف خفیه الهی، رهبری داهیانه امام خمینی(ره) و همراهی و وفاداری مردم بود که انقلاب ایران را از همه این گردنهها به سلامت گذراند و به سرمنزل ثبات و آرامش رساند.
نفوذ هوشمندانه و سیستماتیک
چهارم، گروهکهای معاند و به طور مشخص، سازمان منافقین از آشفتگیهای اولیه سالهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب نهایت سوءبهره را برده و به شکل هوشمندانه و سیستماتیکی به داخل ارگانهای نظام نفوذ و یارگیری کرده بودند. در خوشبینی و حس امید به آینده جاری در ایام پس از انقلاب، ناکسانی توانسته بودند خود را به عنوان عناصر انقلابی و مردمی در سازمانهای کشوری و ارگانهای نظامی وارد کنند و فتنه بیافرینند. برای مثال، حضور و تاثیر محمدرضا کلاهی به عنوان نفوذی منافقین در حزب جمهوری اسلامی نقش عمدهای در بمبگذاری در دفتر حزب و شهادت آیت الله بهشتی و یارانش داشت. از این نفوذیهای سازمان در ارگانهای مختلف و نهادهای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی زیاد میتوان نمونه آورد. فقط چند فقره از مثالهایش میشود؛ حضور عباس زریباف به عنوان مسئول بخش سازمان مجاهدین در واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یا نقش نفوذیای به نام الماس عوضیار در مقام مسئول ستاد خبری اطلاعات سپاه. مثال دیگر، محمدحسین درخشان از محافظان محسن رضایی یکی از نفوذیهای منافقین بوده است. حکایت مسعود کشمیری و نفوذش در نهاد نخست وزیری را هم که همه میدانند. مثال فراوان است از نفوذ اعضای منافقین در سطوح بالا و پایین سازمانهای حساس و حتی اطلاعاتی جمهوری اسلامی در سالهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی.
قابل قیاس نبودن مجاهدین با فرقان
پدیده مذموم ترور البته برای انقلاب، مردم و مسئولان واژه و مقوله ناآشنا و تازهای نبود. پیش از سازمان منافقین، گروهک فرقان هم اقدام به ترور شخصیتها و مسئولان نظام کرده و انقلاب را از بهرهمندی از شخصیتهایی همچون آیت الله مطهری، آیت الله مفتح و حاج مهدی عراقی محروم ساخته بود. حجم کار و ابعاد عملیات منافقین با فرقان اما از هیچ لحاظ قابل قیاس نیست. فرقان گروهکی بود با حداکثر ۱۰۰ نفر عضو که عموماً ترورهای انفرادی داشتند و البته در اغلب آنها ناکام ماندند. سازمان منافقین (مجاهدین خلق) اما تشکیلاتی بود شامل تعداد زیادی عضو، هوادار و سمپات که ساختاری منسجم داشتند و به شدت قوانین و الزامات تشکیلاتی و اطلاعاتی را رعایت میکردند. از سوی دیگر، بسیاری از اعضای سازمان آموزشهای نظامی و خرابکارانه دیده بودند و با کارهای اطلاعاتی آشنایی داشتند. همین آشنایی با مناسبات اطلاعاتی بود که نه تنها نفوذ اعضای منافقین را در وزارتخانهها، سازمانها و نهادها میسر ساخته که برای مدت به نسبت مدیدی نیز مخفی نگه داشته بود. از طرفی دیگر، امکانات و تجهیزات منافقین نه فقط با فرقان که با هیچ گروه و سازمان دیگری قابل مقایسه نبود. سازمان منافقین نه تنها در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب و در پوشش خلع سلاح پادگانها و کلانتریها، اقدام به مصادره و ذخیرهسازی مقدار قابل توجهی سلاح و ادوات نظامی کرده بود که با تکیه و به تعبیر بهتر، سوءاستفاده از پیشینه رهبران اولیهاش و دفاعیههای آنان در دادگاههای سالهای ۵۰ و ۵۱ توانسته بود تعداد قابل توجهی را بهخصوص از میان دانشآموزان و دبیرستانیهای کم سن و سال به خود جلب و عضوگیری کند. شاید این حجم امکانات انسانی و نظامی و ضریب بالای نفوذ در دستگاههای انقلابی بود که باعث میشد تا حملات تروریستی منافقین با چنین تبعات و خسارتهای عظیم و جبرانناپذیری همراه باشد. مخلص کلام اینکه، در مقام مقایسه، حجم و عمق حملات تروریستی منافقین در تیر سال ۱۳۶۰ و ماههای پس از آن، از هیچ نظر شباهتی با عملیاتهای تروریستی گروههای دیگر و از جمله فرقان نداشت.
بازخوانی عملکرد سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی
چنین پیچیدگی ساختاری و تشکیلاتی در سازمان مجاهدین خلق (منافقین) نشانهای است از بزرگی و قداست کار نیروهای امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی در مبارزه با این سازمان و خنثی کردن خباثتهای بیشمارش. درست است که انقلاب اسلامی در سالهای ابتدایی پس از پیروزیاش از نقطه ضعفهایی رنج میبرده و با کم و کاستیهایی مواجه بوده است، اما نباید غافل ماند از عملکرد فوقالعاده نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در مواجهه با دشمنان قسمخورده و کینهورز داخلی. مطالعهای درباره گروهکهای ریز و درشت فعال در اوایل انقلاب، تعداد اعضا، میزان امکانات و تجهیزات نظامی، ضریب نفوذ در نهادها و شخصیتهای انقلابی، پشتیبانی از سوی برخی کشورها و سازمانهای خارجی، اتخاذ رویکرد عوامفریبانه و منافقانه و... گواهی میدهد به کارآمدی و موفقیت نیروهای انتظامی، امنیتی و اطلاعاتی انقلاب در مواجهه با دشمنان نظام و دفع و خنثی کردن توطئهها و اقدامات خرابکارانهشان.
ضروری است در یک بازخوانی جدید، توجه ویژهای شود به سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی در سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب و ارزشگذاری دوبارهای صورت گیرد بر عملکرد این سازمانها و بهخصوص شهدایی که جان خود را بر سر امنیت مردم و استقلال کشور و پایداری انقلاب فدا کردهاند.
باز هم تحلیلهای اشتباه رجوی و انتقام از مردم
پیشبینی و تحلیل مسعود رجوی باز هم اشتباه از آب درآمد. برخلاف تصور رجوی، مردم نه تنها با ترور مسئولان نظام به خیابانها نریختند و با سازمان منافقین همراه نشدند که بیشتر از همیشه پای کار انقلابشان ایستادند. در اینجا بود که سازمان فاز جدیدی را به ترور مسئولان نظام منضم کرد و آن، خط ترور مردم عادی کوچه و خیابان تحت عنوان «زدن سرانگشتان اختناق» بود. خط انتحار هم آمد و چه نوجوانان و جوانان سادهلوح و فریب خوردهای که بر اثر القائات سازمان، نارنجک به خود بسته و جان مردم بیدفاع را گرفتند. گویی که سازمان و سردمدارانش با ورود به فاز واهی زدن سرانگشتان اختناق میخواستند به نوعی انتقام خود را از مردم بگیرند. سازمان منافقین حالا با فراموش کردن همه آن شعارهای پر زرق و برق در حمایت از خلق محروم و ستمدیده، چشم در چشم با همین خلق شده بود و آنها را همچون برگ خزان در کف کوچه و خیابانها میریخت. منافقین خط ترور در پس از ۳۰ خرداد را با مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی آغاز کردند، سپس به ائمه جمعه رسیدند و در ادامه، امامان مساجد محلهها و مردم کوچه و خیابان و هر کسی را که ظاهری اسلامی و انقلابی داشت مورد هدف آتش کینه و بغض خود قرار دادند.
تمام فعالیتهای تروریستی سازمان مجاهدین خلق با همه نفوذ و امکانات و نیروهایی که در اختیار داشت، در نهایت به حذف فیزیکی کمتر از ۲۰۰ نفر از مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی ختم شد؛ اعضای این سازمان اما در کنشی کور، بزدلانه و کینهتوزانه هزاران نفر از خلقی را که مدعی مبارزه برای آنها بودند به خاک و خون کشیدند، از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان و کودک و نوزاد حتی. تیرماه سال ۱۳۶۰ مطلعی بود برای نشستن داغ ننگ ابدی بر پیشانی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از بابت ترور مردم مظلوم و بیدفاع و مسئولانشان؛ همان خلق قهرمانی که سالها از آن دم میزدند.