با دستور و سخنرانی نمیتوانیم تحولی در علوم انسانی شکل دهیم
ایجاد تحول در علوم انسانی و حرکت به سمت دانشگاه اسلامی، یکی از چالش برانگیزترین موضوعات در حوزه دانشگاه در طی ادوار بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است. موضوعی که امروز همچنان مورد پژوهش و دغدغه اندیشمندان و اساتید کشور است، تا با فهم دقیق از موضوع به سمت پیادهسازی آن بتوان حرکت کرد. از همینرو با دکتر ابوالقاسم پورحسن دانشیار فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در خصوص چالشهای تحول در علوم انسانی به گفتوگو نشستیم.
به عنوان مقدمه بحث بفرمایید مبانی علمی و فلسفی تحول در علوم انسانی را چگونه باید احصا نمود؟
سه مسئله پر اهمیت درباره مبانی تحول علوم انسانی وجود دارد که اگر به درستی به آنها توجه تحول شکل نخواهد گرفت. مسئله اول این است که فهم صحیحی از علوم انسانی داشته باشیم. معتقد نیستم در این چند سالی که مناقشهای بر سر علوم انسانی مطرح کردهایم این فهم صحیح شکل گرفته باشد. به عبارت دیگر گروهی در ایران، تمام علوم انسانی را سکولار میدانند. این فهم نادرست از علوم انسانی است. گروهی هم علوم انسانی را به طور کلی مطلوب میدانند که تنها باید در برخی از مبانی آن تغییراتی صورت بگیرد. این فهم هم فهم کامل نیست. حقیقت این است که علوم انسانی علاوه بر این که محصول عقل جمعی بشر است، تاریخی هم هستند و در بسترها و زمینههایی شکل گرفتهاند که متناسب با هم هستند. بنابراین معتقدم که باید پیش از دست زدن به هر تحولی، از جمله تحول در علوم انسانی با توجه به مبادی آن فهم درست از علوم انسانی صورت بگیرد. نکته دوم این است که دو تغییر مهم را در علوم انسانی مد نظر داریم؛ یکی مبانی علوم انسانی است و یکی روشها و غایاتی است که در علوم انسانی جستجو میکنیم.
لذا معتقد نیستم که این حوزهها از همدیگر تفکیک پذیر هستند یعنی نمیشود در مبانی علوم انسانی خواهان تغییر باشیم، اما روشها همان روشها باشد. یعنی روشها لزوماً روشهای اثبات گرایانه باشند نه روشهای انتقادی و تفسیری یا چندان به غایت علوم اهمیت ندهیم و تمام توجهمان را به مبانی معطوف کنیم. مسئله سوم این است که هنوز نمیدانیم که ضرورت تغییر در مبانی علوم انسانی مهمتر است یا ضرورت تغییر در روشها. این بحث، بحث بسیار مهمی است.
با این وصف، توجه اصلی باید به کدام بخش باشد؟
معتقدم که روشها همگانی و عام هستند، مهمترین توجه ما باید معطوف به تغییر در مبانی باشد. با توجه به این سه نکته به نظر میرسد مهمترین تلاش ما درباره تغییر مبانی علوم انسانی باید این باشد که مبانیای بر اساس آموزههای جامعه خودمان بر اساس ظرفیتهای عقل و بر اساس اندیشهها و آموزههای دینی فراهم آوریم. مجموعه این سه شرط میتواند به مثابه مقدمات و تمهیدات به عنوان تغییر در مبانی علوم انسانی به ما کمک کنند.
آیا این مبانی در جامعه علمی ما تدوین شده است؟
هنوز تلاش جدیای را برای شکل دادن مبانی منسجم برای تغییر علوم انسانی صورت ندادهایم، چه مبانی فلسفی چه دینی چه اجتماعی، نتوانستهایم تدوین کنیم. اگر چه به صورت پراکنده مفرداتی از این مبانی بیان شده، ازجمله مبانیای که در حوزه انسانشناسی داریم اما این مقدار کفایت نمیکند. مبادیای که در حوزه دینی داریم به اینکه غایات علوم همهشان دینی باشند. این سخن، سخن کلی و مبهمی است. من اعتقاد ندارم که درباره تدوین منطقی که از انسجام درونی برخوردار باشد درباره علوم انسانی موفق هستیم یا شدهایم. مفرداتی از این مبانی را تعریف کردهایم. این اجزاء میتواند معرفت شناسی و انسانشناسی دینی باشند، اما همه اینها را به صورت کلی و مبهم بیان کردیم. سخن این است؛ زمانی اینها ثمر بخش هستند و میتوانند در تحول علوم انسانی به درد ما بخورند که یک پیکره منظم و منسجمی از این مبانی را سامان دهیم. لذا باید ترتب آنها بر یکدیگر را بشناسیم. اهمیت و جایگاه آنها را بتوانیم درست تبیین کنیم. بنابراین ذکر کلیات به نحو مُجمل درباره این مبانی نمیتواند چاره ساز باشد.
به نظر شما مراد از علوم انسانی اسلامی چه باید باشد؟
مراد دقیق از علوم انسانی آن نیست که ما فکر کنیم آیهای و روایتی برای همه این علمها بیاوریم، برای اقتصاد بیاوریم، سردر بانکها آیه و روایت بزنیم، اینها بشوند اسلامی! دانشها را براساس تنها یک لیبلی و با ندانستن، تحمیل آموزههای دینی بر دانشهای بشری، ما این را اسلامی بکنیم. نه! من این را عنوان کردم که دانش منطقی برای ظهور دارد.
هرگاه که توانستید در یک جامعه اسلامی، مسلمانان و متفکران مسلمان در یک فرایند طولانی در علم و منطق ظهور علم شریک بشوند و دانشی را سامان بدهند، آن دانش متعلق به برآمدن از متفکران اسلامی است. چطور شما میگویید حلقه وین، مکتب فرانکفورت، پراگماتیستهای آمریکایی، برای اینکه متفکران این حوزهها توانستند این دانش را سامان بدهند و بهنام آنها خوانده میشود. چطور شما الان میگویید میراث ابن سینا، میراث فارابی، میراث ملاصدرا، برای اینکه اینها توانستند در علم، بعد از اینکه داد و ستد کردند، فهمیدند، نقد کردند، هضم کردند، صورت جدیدی از دانش را سامان بدهند. من به این میگویم علوم انسانی اسلامی.
۵۰ سال، ۱۰۰ سال شریک در علم شدید، دانشی را ظهور دادید، این دانش برآمده از پیشداشتهای مسلمانِ فرد در جامعه اسلامی است اما این دانش نباید تنها برای مسلمان باشد. دانش، دانش است. دانش یونیورسال است اما این دانش برآمده از همت شماست و برآمده از سهیم شدن شما در تولید این دانش است و لیبل شما را خواهد گرفت. بدون ظهور دادن دانش و تولید علم نمیتوانید ادعای علوم انسانی اسلامی کرد. زمانی که میگوییم دانشی که ابن سینا سامان داد، بخواهید نخواهید، نام ببرید یا نبرید، ابن سینا متعلق به تمدن اسلامی است، نه تمدن مغربزمین. همچنانکه ارسطو، افلاطون، آکوئیناس، کانت، هگه متعلق به تمدن مغربزمین هستند.
از طرفی نیز نمیتوان با حذف، برچسب زدن و لیبل زدن و تحمیل آیه و روایتی بر دانشهای موجود بشری ادعای علوم انسانی اسلامی کرد. بلکه باید دانش مبتنی بر مقتضیات جامعه دینی و اسلامی سامان داد. هرگاه مسلمانان در یک شراکت طولانی و فرایندی و متکاملی، دانشی را سامان بدهند به نام آنها خوانده میشود. ما به این دانش میگوییم برآمده از پیشآگاهی، فهم، پیشداشتهها و پیشانگارههای متفکران مسلمان هست و این علوم انسانی اسلامی میشود؛ نه باز بهمعنای اسلامی یعنی تخصیص خورده، نه بهمعنای احتراز که غیراسلامی، نه! یعنی برآمده از خواستهها، اقتضائات و پرسشهای جامعه اسلامی است. همچنان که آن دانش برآمده از جامعه غربی است.
به نظر شما چه نهادها و سازمانهایی باید عهده دار تدوین مبانی علمی و فلسفی تحول علوم انسانی باشند؟
امروزه متأسفانه بسیاری از سازمانها و مراکز خود را عهدهدار تحول در علوم انسانی میدانند. دانشگاهها و پژوهشگاهها و شوراها مهمترین نهادها در تحول علوم انسانی هستند. تنها در این مدت به مسائل صوری توجه کردهایم و تلاشهای بسیار ناقص و سکتهای را سامان دادهایم. پژوهشگاهها که باید تولید فکر کنند کار خود را درست انجام نمیدهند. به اساتید و متفکران توجه کافی نمیشود. با دستور و سخنرانی و نسخه دادن و این تلقیهای خام نمیتوانیم تحولی در علوم انسانی شکل بدهیم. ثقل تغییر و تحول در علوم انسانی اساتید، پژوهشگران و متفکران هستند. غفلت وزارت علوم در دوره قبل و دانشگاهها و پژوهشگاه علوم انسانی باید برطرف شود و مراکزی که میتوانند مثمر ثمر باشند باید تغییرات اساسی در آنها صورت بگیرد. وزارت علوم باید مرکزی را به عنوان تولید فکر به خصوص درباب علوم انسانی شکل دهد. انتظار اساتید این است که معاونت پژوهشی وزارت علوم این تغییرات مثبت را ایجاد کند زیرا بدون این تغییرات، علوم انسانیای که مطلوب ما باشد و هیچ تحولی در علوم انسانی شکل نخواهد گرفت.
آیا رسانهها در این فرایند به درستی وظایف خود را شناختهاند و به آن عمل کردهاند؟
متأسفانه در رسانهها نیز علیه علوم انسانی عمل کردهایم که بدترین و مهمترین آن نیز رسانه تلویزیون است که وقتی شما یک برنامه پربینندهای را دارید، یک متفکر علوم انسانی را دعوت نمیکنید. انبوهی از سلبریتیها را میآورید و فکر جامعه را براساس این کمخردی و بیخردی سامان میدهید. هیچکدام از بزرگان حوزه علوم انسانی نمیآیند که بگویند معضل فرهنگ ما چیست، معضل اجتماع ما چیست، معضل رانندگی ما چیست، معضل مناسبات اجتماعی ما چیست، معضل اخلاق ما چیست. این مسئله مهمی است. یعنی شما یک جامعهشناس نمیآورید، یک فیلسوف نمیآورید، یک اقتصاددان نمیآورید که مردم چرا هجوم میبرند و میدانند که خرید دلار و سکه آنها ارزش پول ملی را پایین میآورد. شما وقتی خالی میکنید یک رسانه تأثیرگذاری مانند رادیو و تلویزیون را از متفکران علوم انسانی و یا دعوتی که میکنید یا سلبریتی، پزشک یا مهندس هستند، طبیعتاً به تدریج اقبال به علوم انسانی آنچنان ضعیف میشود که شما با مرگ علوم انسانی مواجه خواهید شد. این اشتباه میتواند به مرگ علوم انسانی در ایران منتهی شود.
اشتباه دوم این بود که علوم انسانی موجود را ندانسته و نفهمیده علوم سکولار، علوم غربی معرفی شد و کسانی این حرف را زدند که هیچ فهم دقیقی از بنیادهای این علوم نداشتند و ندارند. در همین رسانه تلویزیون، در برنامههای متعددی کسانی که هیچ دانش متوسطی از علوم انسانی ندارند، علوم انسانی موجود را علوم غربی و علوم سکولار برمیشمارند.
زمانی که علوم سکولار معرفی میشود بهتدریج ذهن جامعه معطوف به کنار گذاشتن این علوم میشود و فهم از علوم انسانی اسلامی، علومی غیر از این علوم است در نتیجه نمیتوان از دستاوردهای عقل جمعی بشر که منتهی به این علوم شده استفاده کرد و باید از صفر شروع شود. در ۴۰ سال اخیر چنین فهم اشتباهی شکل گرفت و نتوانستیم هیچ حرکت مهم و هیچ فرایند نیرومندی را درباب علوم انسانی سامان بدهیم. نهتنها به علوم انسانی اسلامی نزدیک نشدیم بلکه حتی درباب علوم انسانی نیز دچار تنزل شدیم.
راهکار برای برون رفت از وضع موجود و پیمودن راه در مسیر درست از نظر شما چیست؟
ابتدا نیازمند این هستیم که اشتباهات خود را جبران کرده و فهم خود را اصلاح کنیم، ما هنوز در درون یا نگاه حذف هستیم در نگاه علوم انسانی اسلامی یا در درون نگاه برچسب زدن هستیم. هر دو راه اشتباهی هستند. در نگاه اول تمام دستاوردهای بشری را از دست میدهیم، در نگاه دوم دانشی که متعلق به شما نیست و شما در آن سهیم نیستید و آن را اعتباراً و نادرست از آن خود میکنید، دانشی که هیچکدام از پرسشها و مقتضیات شما مبنای ظهور آن نیستند.
در ابتدا نیازمند فهم دقیقی از ماهیت و ذات «علوم انسانی اسلامی» هستیم. فهم ما از قید اسلامی برای علوم انسانی چیست؟ آیا مراد این است که دو دسته دانش اسلامی و غیراسلامی داریم؟ و این دانشهای اسلامی تنها برای مسلمانان و تنها برای جامعه اسلامی یا تنها براساس مصادر صرفِ دینی و بدون ابتنا بر عقل بشری باشد، که این فهم غلطی است. این فهم غلط هنوز در جامعه ما موجود است و مؤدی به تأسیس مراکزی شده که ادعای علومی که محصول عقل بشری است، مانند فیزیک، مانند شیمی، مانند کشاورزی، مانند ریاضی و اصرار میکند که برچسبهای دینی بر آنها بزنیم. نه، اینگونه بهدست نمیآید.
جامعه ما هنوز تمنای علوم غربی را دارد و براساس زیستجهان این علوم در غرب دارد دانشگاههای خود را سامان میدهد، بیدلیل ادعای تولید علوم انسانی را میکند. اگر این جامعه در یک تلاش مضاعفی بتواند شریک در علم بشود، میتواند چنین ادعایی بکند. لذا من قائل به امتناع نیستم، قائل به امکان هستم اما نه امکان سادهلوحانه و خوشبینانه. یعنی این امکان باید متوقف باشد بر اینکه شما منطق ظهور علوم را بدانید.
این دو اشتباه منجر به فرآیندی میشود که ممکن است به مرگ علوم انسانی یا به مرگ فهم علوم انسانی بینجامد. تا زمانی که این دو اشتباه را اصلاح نکنیم و فهم اصیلی از علم نداشته باشیم، فهم درستی از علوم انسانی نداشته باشیم و فهم دقیقی از علوم انسانی اسلامی نداشته باشیم، ما واجد علوم انسانی اسلامی نخواهیم شد.
وضعیت کنونی آثار و مطالعات و تحقیقات در این حوزه چگونه است و چه پیشرفتهایی به دست آمده؟
ادعای علوم انسانی اسلامی دو کار مستقل را میطلبد که کار نخست، گذار است. یعنی عبور از خطوط و مرزها و محدوده علوم انسانی است. این گذار لزوماً یک گذار معرفتی است و باید با گسستی بنیادین صورت گیرد. تلقی میکنم تا کنون این اتفاق نیافتده است. ما هیچ نوشته مهمی در علوم انسانی در ایران نداریم که بتواند اهمیت گسست بنیادین معرفتی را نشان دهد. اکثر نوشتههای ما در حد پرسش در باب علوم انسانی موجود است. ما هیچ شیوهای را در باب چگونگی گذار طراحی نکرده ایم.
چگونه این گسست را سامان دهیم؟ با انقطاع؟ و یا با بازسازی و اصلاح؟ آیا با شروعی سراسر متفاوت در باب علوم که خاستگاه صرف الهی و دینی داشته باشد؟ یا ما هنوز به درستی تفاوت میان علوم انسانی برخاسته از تجربه انسان و برساخته انسان، و علوم خالص دینی را پذیرفته و میپذیریم، و یا اینکه علوم انسانی اسلامی را به طور کامل علم برخاسته از مبداء الهی میدانیم. یعنی برای عقل بشر شأنی قائل نیستیم و به برساخته بودن این علوم هیچ اعتقادی نداریم. اینها پرسشهای بنیادین مطرح شده است.
بسیاری از آثار که امروزه در ایران شکل گرفته است تنها بر سکولار بودن و عرفی و دنیوی بودن علوم انسانی امروز مغرب زمین تأکید میکنند که اینها خود راز ظهور علوم انسانی اسلامی است. ولی در واقع ما تنها در حد پرسش، توانسته ایم مقداری از دغدغههایی را که در باب علوم انسانی امروزی داشتهایم را شکل دهیم. حتی برخی از این پرسشها پرسشهای ناقصی نیز هستند.
یعنی ما سراسر علوم انسانی امروزی را غربی و علومی صرفاً سکولار میدانیم. در حالی که این فهم کاملاً نادرست است. به هر حال سخن این است که ما هنوز آثار شایستهای شکل ندادیم و اندیشهای تولید نکردهایم.
راز شکل دادن علوم انسانی اسلامی ظهور تفکر است. یعنی باید دست به خلق نظریه بزنیم. باید از حیث معرفتی و روش در باب علوم انسانی اسلامی تفکراتی را تولید کنیم. هنوز نتوانستهایم هیچ تفکری را در باب شیوه گسست شکل دهیم. بنابراین این موضوع نشان دهنده این است که ما هیچ تلاش گستردهای را در این باب هنوز صورت ندادهایم. ما هنوز در این پرسش از اینکه باید علوم انسانی اسلامی داشته باشیم یا خیر متوقف شدهایم. این توقف سبب شده است که ما نتوانیم دست به تولید فکر بزنیم.
چرا محققان ترجیح میدهند آثار غربی را ترجمه کنند تا اینکه خود دست به تولید محتوا بزنند آیا ورد به عرصه تحقیق در باب علوم انسانی اسلامی پیچیده است یا از این حیث که در ترجمه بار ارزشی مطالب به دوش نویسنده است و مترجم از این حیث مسئولیت کمتری دارد.
بنده به طور کلی با ترجمه مخالف نیستم. ترجمه بهرهمندی از آثار و دستاوردهای عقلی دیگران است. اما در جامعه ما بیش از حد در ذیل ترجمه اندیشیده میشود. یعنی مهم ترین متفکران ما کسانی هستن که دست به ترجمه زدهاند و مشهورترین متفکران ما نیز مترجمان ما هستنند. ترجمه صرف جامعه را از شکل دادن نظریه و تفکر باز میدارد. در عین حالیکه میتواند کمک بکند، میتواند مانند شمشیر دو لبه عمل نماید.
بنابراین میتوان گفت که ما بیش از حد به ترجمه آثار دیگران قناعت کردهایم. ترجمه، تنها به عنوان مقدمات و تمحید باید اندیشیده شود در حالیکه در جامعه ما بصورت یک اصل درآمده است. دانشگاهها و کلاسهای درس دائماً در حال تکرار نظریات مغرب زمین هستند. در بسیاری از موارد، که ما از سنت خود میتوانیم بهره بگیریم به آن بی توجه هستیم و یا درآن باب مطالعه نداریم. به عنوان مثال در باب احیای تمدن اسلامی، در مطالعه بسیاری از آثار موجود، به دیدگاههای مغرب زمین در باب تمدن پناه برده شده است. اعم از تعریف و شکل دادن و ظهور تمدن. یعنی نظریه خطی، نظریه پیشرفت و نظریه ثروت تماماً برگرفته از سنّت مغرب زمین است. ما به درستی به سنت خود مراجعه نکرده و خوانش انتقادی از سنت خود نداریم. این مطلب نشان از این دارد که ترجمه در عین حالیکه میتواند سبب انتقال دانش بشود، میتواند سبب رکود در تولید اندیشه و فکر شود.
ما از حیث تولید فکر بسیار فقیر هستیم. ما حتی نتوانستیم آنچه را که بومیترین و درونیترین اندیشههایمان که مربوط به سنّت خودمان است، نظریاتی شکل دهیم. ما همچنان به دیدگاههای مستشرقان در باب سنت اسلامی و مطالعات شرقی چشم دوختهایم. این موضوع میتواند خطراتی چون انقطاع ما از خوانش درونی از سنت و اندیشه خودمان داشته باشد.
علل ورود پیدا نکردن اندیشمندان و اساتید به مطالعه سنت و اندیشههای بومی چیست؟
تولید فکر، تلاش و کوششی مستمر و بنیادین میطلبد. جامعه دانشگاهی و محققانی را نیاز دارد که از سوی قدرت مورد حمایت قرار بگیرند. دانشگاهیان و محققان در جامعه ما کم اهمیت تلقی میشوند و هیچ حمایت جدی و بنیادینی از آنها صورت نمیگیرد. عملاً دولتها و قدرت سیاسی توجه جدّی به تحقیق و اهمیت تحقیق دراز مدت ندارند. دانشگاهها و روسای آن و وزارت علوم هیچ افق تعریف شدهای برای تولید فکر ندارند. محقق و اندیشمند تک و تنهاست. به این شکل نمیتوان اندیشهای را شکل داد. اگر انسجام درونی میان علم قدرت و ثروت بوجود نیاید، به سادگی نمیتوان دست به تولید اندیشه زد. تولید اندیشه نیازمند برنامهریزی منطقی و درونی طولانی مدت است. یعنی اینکه یک جامعه باید از انبوهی از محققان پژوهشگران و تیمهای تحقیقاتی استفاده کند تا در بیست سال آینده اش بتواند دست به تولید یک اندیشه و تئوری بزند.
ما بطور کلی شتاب زده عمل میکنیم و بر اساس دستورالعملها میاندیشیم. تولید علم با دستور و نسخه پیچی منافات دارد. باید در یک ظرف کاملاً آزادانه دست به تحقیق و پژوهش زد. با پشتوانهای که قدرت سیاسی، دولت و نهادهای علمی در جامعه بوجود میآورند. بتوان امیدوار بود که اندیشه ای شکل گرفت که هنوز مقدمات آن در ایران فراهم نیست. وزارت علوم و دانشگاهها هیچ توجهی به اهمیت بنیادین تولید فکر ندارند و تنها به حجم اندوه مقالات میاندیشند تا بتوانند رتبههای علمی و رنکینگ خود را افزایش دهند. این موضوع بی توجهی محض و عدم الطفاط مدرنِ خطرناکی است که در جامعه و مراکز علمی ما وجود دارد. تا زمانی که قدر و ارزش استاد، پژوهشگر، محقق و اندیشمند را ندانیم نمیتوانیم دست به تولید فکر بزنیم.
بدون حمایت همه جانبه و بدون برنامهریزی گسترده و داشتن افق بنیادی برای آینده نمیتوان دست به تولید فکر زد. تولید فکر با گفتن واژهها و دستورالعمل و سفارش دست نیافتنی است. این واقعیتی است که در تاریخ بشر شکل گرفته است.
به عنوان مقدمه بحث بفرمایید مبانی علمی و فلسفی تحول در علوم انسانی را چگونه باید احصا نمود؟
سه مسئله پر اهمیت درباره مبانی تحول علوم انسانی وجود دارد که اگر به درستی به آنها توجه تحول شکل نخواهد گرفت. مسئله اول این است که فهم صحیحی از علوم انسانی داشته باشیم. معتقد نیستم در این چند سالی که مناقشهای بر سر علوم انسانی مطرح کردهایم این فهم صحیح شکل گرفته باشد. به عبارت دیگر گروهی در ایران، تمام علوم انسانی را سکولار میدانند. این فهم نادرست از علوم انسانی است. گروهی هم علوم انسانی را به طور کلی مطلوب میدانند که تنها باید در برخی از مبانی آن تغییراتی صورت بگیرد. این فهم هم فهم کامل نیست. حقیقت این است که علوم انسانی علاوه بر این که محصول عقل جمعی بشر است، تاریخی هم هستند و در بسترها و زمینههایی شکل گرفتهاند که متناسب با هم هستند. بنابراین معتقدم که باید پیش از دست زدن به هر تحولی، از جمله تحول در علوم انسانی با توجه به مبادی آن فهم درست از علوم انسانی صورت بگیرد. نکته دوم این است که دو تغییر مهم را در علوم انسانی مد نظر داریم؛ یکی مبانی علوم انسانی است و یکی روشها و غایاتی است که در علوم انسانی جستجو میکنیم.
لذا معتقد نیستم که این حوزهها از همدیگر تفکیک پذیر هستند یعنی نمیشود در مبانی علوم انسانی خواهان تغییر باشیم، اما روشها همان روشها باشد. یعنی روشها لزوماً روشهای اثبات گرایانه باشند نه روشهای انتقادی و تفسیری یا چندان به غایت علوم اهمیت ندهیم و تمام توجهمان را به مبانی معطوف کنیم. مسئله سوم این است که هنوز نمیدانیم که ضرورت تغییر در مبانی علوم انسانی مهمتر است یا ضرورت تغییر در روشها. این بحث، بحث بسیار مهمی است.
با این وصف، توجه اصلی باید به کدام بخش باشد؟
معتقدم که روشها همگانی و عام هستند، مهمترین توجه ما باید معطوف به تغییر در مبانی باشد. با توجه به این سه نکته به نظر میرسد مهمترین تلاش ما درباره تغییر مبانی علوم انسانی باید این باشد که مبانیای بر اساس آموزههای جامعه خودمان بر اساس ظرفیتهای عقل و بر اساس اندیشهها و آموزههای دینی فراهم آوریم. مجموعه این سه شرط میتواند به مثابه مقدمات و تمهیدات به عنوان تغییر در مبانی علوم انسانی به ما کمک کنند.
آیا این مبانی در جامعه علمی ما تدوین شده است؟
هنوز تلاش جدیای را برای شکل دادن مبانی منسجم برای تغییر علوم انسانی صورت ندادهایم، چه مبانی فلسفی چه دینی چه اجتماعی، نتوانستهایم تدوین کنیم. اگر چه به صورت پراکنده مفرداتی از این مبانی بیان شده، ازجمله مبانیای که در حوزه انسانشناسی داریم اما این مقدار کفایت نمیکند. مبادیای که در حوزه دینی داریم به اینکه غایات علوم همهشان دینی باشند. این سخن، سخن کلی و مبهمی است. من اعتقاد ندارم که درباره تدوین منطقی که از انسجام درونی برخوردار باشد درباره علوم انسانی موفق هستیم یا شدهایم. مفرداتی از این مبانی را تعریف کردهایم. این اجزاء میتواند معرفت شناسی و انسانشناسی دینی باشند، اما همه اینها را به صورت کلی و مبهم بیان کردیم. سخن این است؛ زمانی اینها ثمر بخش هستند و میتوانند در تحول علوم انسانی به درد ما بخورند که یک پیکره منظم و منسجمی از این مبانی را سامان دهیم. لذا باید ترتب آنها بر یکدیگر را بشناسیم. اهمیت و جایگاه آنها را بتوانیم درست تبیین کنیم. بنابراین ذکر کلیات به نحو مُجمل درباره این مبانی نمیتواند چاره ساز باشد.
به نظر شما مراد از علوم انسانی اسلامی چه باید باشد؟
مراد دقیق از علوم انسانی آن نیست که ما فکر کنیم آیهای و روایتی برای همه این علمها بیاوریم، برای اقتصاد بیاوریم، سردر بانکها آیه و روایت بزنیم، اینها بشوند اسلامی! دانشها را براساس تنها یک لیبلی و با ندانستن، تحمیل آموزههای دینی بر دانشهای بشری، ما این را اسلامی بکنیم. نه! من این را عنوان کردم که دانش منطقی برای ظهور دارد.
هرگاه که توانستید در یک جامعه اسلامی، مسلمانان و متفکران مسلمان در یک فرایند طولانی در علم و منطق ظهور علم شریک بشوند و دانشی را سامان بدهند، آن دانش متعلق به برآمدن از متفکران اسلامی است. چطور شما میگویید حلقه وین، مکتب فرانکفورت، پراگماتیستهای آمریکایی، برای اینکه متفکران این حوزهها توانستند این دانش را سامان بدهند و بهنام آنها خوانده میشود. چطور شما الان میگویید میراث ابن سینا، میراث فارابی، میراث ملاصدرا، برای اینکه اینها توانستند در علم، بعد از اینکه داد و ستد کردند، فهمیدند، نقد کردند، هضم کردند، صورت جدیدی از دانش را سامان بدهند. من به این میگویم علوم انسانی اسلامی.
۵۰ سال، ۱۰۰ سال شریک در علم شدید، دانشی را ظهور دادید، این دانش برآمده از پیشداشتهای مسلمانِ فرد در جامعه اسلامی است اما این دانش نباید تنها برای مسلمان باشد. دانش، دانش است. دانش یونیورسال است اما این دانش برآمده از همت شماست و برآمده از سهیم شدن شما در تولید این دانش است و لیبل شما را خواهد گرفت. بدون ظهور دادن دانش و تولید علم نمیتوانید ادعای علوم انسانی اسلامی کرد. زمانی که میگوییم دانشی که ابن سینا سامان داد، بخواهید نخواهید، نام ببرید یا نبرید، ابن سینا متعلق به تمدن اسلامی است، نه تمدن مغربزمین. همچنانکه ارسطو، افلاطون، آکوئیناس، کانت، هگه متعلق به تمدن مغربزمین هستند.
از طرفی نیز نمیتوان با حذف، برچسب زدن و لیبل زدن و تحمیل آیه و روایتی بر دانشهای موجود بشری ادعای علوم انسانی اسلامی کرد. بلکه باید دانش مبتنی بر مقتضیات جامعه دینی و اسلامی سامان داد. هرگاه مسلمانان در یک شراکت طولانی و فرایندی و متکاملی، دانشی را سامان بدهند به نام آنها خوانده میشود. ما به این دانش میگوییم برآمده از پیشآگاهی، فهم، پیشداشتهها و پیشانگارههای متفکران مسلمان هست و این علوم انسانی اسلامی میشود؛ نه باز بهمعنای اسلامی یعنی تخصیص خورده، نه بهمعنای احتراز که غیراسلامی، نه! یعنی برآمده از خواستهها، اقتضائات و پرسشهای جامعه اسلامی است. همچنان که آن دانش برآمده از جامعه غربی است.
به نظر شما چه نهادها و سازمانهایی باید عهده دار تدوین مبانی علمی و فلسفی تحول علوم انسانی باشند؟
امروزه متأسفانه بسیاری از سازمانها و مراکز خود را عهدهدار تحول در علوم انسانی میدانند. دانشگاهها و پژوهشگاهها و شوراها مهمترین نهادها در تحول علوم انسانی هستند. تنها در این مدت به مسائل صوری توجه کردهایم و تلاشهای بسیار ناقص و سکتهای را سامان دادهایم. پژوهشگاهها که باید تولید فکر کنند کار خود را درست انجام نمیدهند. به اساتید و متفکران توجه کافی نمیشود. با دستور و سخنرانی و نسخه دادن و این تلقیهای خام نمیتوانیم تحولی در علوم انسانی شکل بدهیم. ثقل تغییر و تحول در علوم انسانی اساتید، پژوهشگران و متفکران هستند. غفلت وزارت علوم در دوره قبل و دانشگاهها و پژوهشگاه علوم انسانی باید برطرف شود و مراکزی که میتوانند مثمر ثمر باشند باید تغییرات اساسی در آنها صورت بگیرد. وزارت علوم باید مرکزی را به عنوان تولید فکر به خصوص درباب علوم انسانی شکل دهد. انتظار اساتید این است که معاونت پژوهشی وزارت علوم این تغییرات مثبت را ایجاد کند زیرا بدون این تغییرات، علوم انسانیای که مطلوب ما باشد و هیچ تحولی در علوم انسانی شکل نخواهد گرفت.
آیا رسانهها در این فرایند به درستی وظایف خود را شناختهاند و به آن عمل کردهاند؟
متأسفانه در رسانهها نیز علیه علوم انسانی عمل کردهایم که بدترین و مهمترین آن نیز رسانه تلویزیون است که وقتی شما یک برنامه پربینندهای را دارید، یک متفکر علوم انسانی را دعوت نمیکنید. انبوهی از سلبریتیها را میآورید و فکر جامعه را براساس این کمخردی و بیخردی سامان میدهید. هیچکدام از بزرگان حوزه علوم انسانی نمیآیند که بگویند معضل فرهنگ ما چیست، معضل اجتماع ما چیست، معضل رانندگی ما چیست، معضل مناسبات اجتماعی ما چیست، معضل اخلاق ما چیست. این مسئله مهمی است. یعنی شما یک جامعهشناس نمیآورید، یک فیلسوف نمیآورید، یک اقتصاددان نمیآورید که مردم چرا هجوم میبرند و میدانند که خرید دلار و سکه آنها ارزش پول ملی را پایین میآورد. شما وقتی خالی میکنید یک رسانه تأثیرگذاری مانند رادیو و تلویزیون را از متفکران علوم انسانی و یا دعوتی که میکنید یا سلبریتی، پزشک یا مهندس هستند، طبیعتاً به تدریج اقبال به علوم انسانی آنچنان ضعیف میشود که شما با مرگ علوم انسانی مواجه خواهید شد. این اشتباه میتواند به مرگ علوم انسانی در ایران منتهی شود.
اشتباه دوم این بود که علوم انسانی موجود را ندانسته و نفهمیده علوم سکولار، علوم غربی معرفی شد و کسانی این حرف را زدند که هیچ فهم دقیقی از بنیادهای این علوم نداشتند و ندارند. در همین رسانه تلویزیون، در برنامههای متعددی کسانی که هیچ دانش متوسطی از علوم انسانی ندارند، علوم انسانی موجود را علوم غربی و علوم سکولار برمیشمارند.
زمانی که علوم سکولار معرفی میشود بهتدریج ذهن جامعه معطوف به کنار گذاشتن این علوم میشود و فهم از علوم انسانی اسلامی، علومی غیر از این علوم است در نتیجه نمیتوان از دستاوردهای عقل جمعی بشر که منتهی به این علوم شده استفاده کرد و باید از صفر شروع شود. در ۴۰ سال اخیر چنین فهم اشتباهی شکل گرفت و نتوانستیم هیچ حرکت مهم و هیچ فرایند نیرومندی را درباب علوم انسانی سامان بدهیم. نهتنها به علوم انسانی اسلامی نزدیک نشدیم بلکه حتی درباب علوم انسانی نیز دچار تنزل شدیم.
راهکار برای برون رفت از وضع موجود و پیمودن راه در مسیر درست از نظر شما چیست؟
ابتدا نیازمند این هستیم که اشتباهات خود را جبران کرده و فهم خود را اصلاح کنیم، ما هنوز در درون یا نگاه حذف هستیم در نگاه علوم انسانی اسلامی یا در درون نگاه برچسب زدن هستیم. هر دو راه اشتباهی هستند. در نگاه اول تمام دستاوردهای بشری را از دست میدهیم، در نگاه دوم دانشی که متعلق به شما نیست و شما در آن سهیم نیستید و آن را اعتباراً و نادرست از آن خود میکنید، دانشی که هیچکدام از پرسشها و مقتضیات شما مبنای ظهور آن نیستند.
در ابتدا نیازمند فهم دقیقی از ماهیت و ذات «علوم انسانی اسلامی» هستیم. فهم ما از قید اسلامی برای علوم انسانی چیست؟ آیا مراد این است که دو دسته دانش اسلامی و غیراسلامی داریم؟ و این دانشهای اسلامی تنها برای مسلمانان و تنها برای جامعه اسلامی یا تنها براساس مصادر صرفِ دینی و بدون ابتنا بر عقل بشری باشد، که این فهم غلطی است. این فهم غلط هنوز در جامعه ما موجود است و مؤدی به تأسیس مراکزی شده که ادعای علومی که محصول عقل بشری است، مانند فیزیک، مانند شیمی، مانند کشاورزی، مانند ریاضی و اصرار میکند که برچسبهای دینی بر آنها بزنیم. نه، اینگونه بهدست نمیآید.
جامعه ما هنوز تمنای علوم غربی را دارد و براساس زیستجهان این علوم در غرب دارد دانشگاههای خود را سامان میدهد، بیدلیل ادعای تولید علوم انسانی را میکند. اگر این جامعه در یک تلاش مضاعفی بتواند شریک در علم بشود، میتواند چنین ادعایی بکند. لذا من قائل به امتناع نیستم، قائل به امکان هستم اما نه امکان سادهلوحانه و خوشبینانه. یعنی این امکان باید متوقف باشد بر اینکه شما منطق ظهور علوم را بدانید.
این دو اشتباه منجر به فرآیندی میشود که ممکن است به مرگ علوم انسانی یا به مرگ فهم علوم انسانی بینجامد. تا زمانی که این دو اشتباه را اصلاح نکنیم و فهم اصیلی از علم نداشته باشیم، فهم درستی از علوم انسانی نداشته باشیم و فهم دقیقی از علوم انسانی اسلامی نداشته باشیم، ما واجد علوم انسانی اسلامی نخواهیم شد.
وضعیت کنونی آثار و مطالعات و تحقیقات در این حوزه چگونه است و چه پیشرفتهایی به دست آمده؟
ادعای علوم انسانی اسلامی دو کار مستقل را میطلبد که کار نخست، گذار است. یعنی عبور از خطوط و مرزها و محدوده علوم انسانی است. این گذار لزوماً یک گذار معرفتی است و باید با گسستی بنیادین صورت گیرد. تلقی میکنم تا کنون این اتفاق نیافتده است. ما هیچ نوشته مهمی در علوم انسانی در ایران نداریم که بتواند اهمیت گسست بنیادین معرفتی را نشان دهد. اکثر نوشتههای ما در حد پرسش در باب علوم انسانی موجود است. ما هیچ شیوهای را در باب چگونگی گذار طراحی نکرده ایم.
چگونه این گسست را سامان دهیم؟ با انقطاع؟ و یا با بازسازی و اصلاح؟ آیا با شروعی سراسر متفاوت در باب علوم که خاستگاه صرف الهی و دینی داشته باشد؟ یا ما هنوز به درستی تفاوت میان علوم انسانی برخاسته از تجربه انسان و برساخته انسان، و علوم خالص دینی را پذیرفته و میپذیریم، و یا اینکه علوم انسانی اسلامی را به طور کامل علم برخاسته از مبداء الهی میدانیم. یعنی برای عقل بشر شأنی قائل نیستیم و به برساخته بودن این علوم هیچ اعتقادی نداریم. اینها پرسشهای بنیادین مطرح شده است.
بسیاری از آثار که امروزه در ایران شکل گرفته است تنها بر سکولار بودن و عرفی و دنیوی بودن علوم انسانی امروز مغرب زمین تأکید میکنند که اینها خود راز ظهور علوم انسانی اسلامی است. ولی در واقع ما تنها در حد پرسش، توانسته ایم مقداری از دغدغههایی را که در باب علوم انسانی امروزی داشتهایم را شکل دهیم. حتی برخی از این پرسشها پرسشهای ناقصی نیز هستند.
یعنی ما سراسر علوم انسانی امروزی را غربی و علومی صرفاً سکولار میدانیم. در حالی که این فهم کاملاً نادرست است. به هر حال سخن این است که ما هنوز آثار شایستهای شکل ندادیم و اندیشهای تولید نکردهایم.
راز شکل دادن علوم انسانی اسلامی ظهور تفکر است. یعنی باید دست به خلق نظریه بزنیم. باید از حیث معرفتی و روش در باب علوم انسانی اسلامی تفکراتی را تولید کنیم. هنوز نتوانستهایم هیچ تفکری را در باب شیوه گسست شکل دهیم. بنابراین این موضوع نشان دهنده این است که ما هیچ تلاش گستردهای را در این باب هنوز صورت ندادهایم. ما هنوز در این پرسش از اینکه باید علوم انسانی اسلامی داشته باشیم یا خیر متوقف شدهایم. این توقف سبب شده است که ما نتوانیم دست به تولید فکر بزنیم.
چرا محققان ترجیح میدهند آثار غربی را ترجمه کنند تا اینکه خود دست به تولید محتوا بزنند آیا ورد به عرصه تحقیق در باب علوم انسانی اسلامی پیچیده است یا از این حیث که در ترجمه بار ارزشی مطالب به دوش نویسنده است و مترجم از این حیث مسئولیت کمتری دارد.
بنده به طور کلی با ترجمه مخالف نیستم. ترجمه بهرهمندی از آثار و دستاوردهای عقلی دیگران است. اما در جامعه ما بیش از حد در ذیل ترجمه اندیشیده میشود. یعنی مهم ترین متفکران ما کسانی هستن که دست به ترجمه زدهاند و مشهورترین متفکران ما نیز مترجمان ما هستنند. ترجمه صرف جامعه را از شکل دادن نظریه و تفکر باز میدارد. در عین حالیکه میتواند کمک بکند، میتواند مانند شمشیر دو لبه عمل نماید.
بنابراین میتوان گفت که ما بیش از حد به ترجمه آثار دیگران قناعت کردهایم. ترجمه، تنها به عنوان مقدمات و تمحید باید اندیشیده شود در حالیکه در جامعه ما بصورت یک اصل درآمده است. دانشگاهها و کلاسهای درس دائماً در حال تکرار نظریات مغرب زمین هستند. در بسیاری از موارد، که ما از سنت خود میتوانیم بهره بگیریم به آن بی توجه هستیم و یا درآن باب مطالعه نداریم. به عنوان مثال در باب احیای تمدن اسلامی، در مطالعه بسیاری از آثار موجود، به دیدگاههای مغرب زمین در باب تمدن پناه برده شده است. اعم از تعریف و شکل دادن و ظهور تمدن. یعنی نظریه خطی، نظریه پیشرفت و نظریه ثروت تماماً برگرفته از سنّت مغرب زمین است. ما به درستی به سنت خود مراجعه نکرده و خوانش انتقادی از سنت خود نداریم. این مطلب نشان از این دارد که ترجمه در عین حالیکه میتواند سبب انتقال دانش بشود، میتواند سبب رکود در تولید اندیشه و فکر شود.
ما از حیث تولید فکر بسیار فقیر هستیم. ما حتی نتوانستیم آنچه را که بومیترین و درونیترین اندیشههایمان که مربوط به سنّت خودمان است، نظریاتی شکل دهیم. ما همچنان به دیدگاههای مستشرقان در باب سنت اسلامی و مطالعات شرقی چشم دوختهایم. این موضوع میتواند خطراتی چون انقطاع ما از خوانش درونی از سنت و اندیشه خودمان داشته باشد.
علل ورود پیدا نکردن اندیشمندان و اساتید به مطالعه سنت و اندیشههای بومی چیست؟
تولید فکر، تلاش و کوششی مستمر و بنیادین میطلبد. جامعه دانشگاهی و محققانی را نیاز دارد که از سوی قدرت مورد حمایت قرار بگیرند. دانشگاهیان و محققان در جامعه ما کم اهمیت تلقی میشوند و هیچ حمایت جدی و بنیادینی از آنها صورت نمیگیرد. عملاً دولتها و قدرت سیاسی توجه جدّی به تحقیق و اهمیت تحقیق دراز مدت ندارند. دانشگاهها و روسای آن و وزارت علوم هیچ افق تعریف شدهای برای تولید فکر ندارند. محقق و اندیشمند تک و تنهاست. به این شکل نمیتوان اندیشهای را شکل داد. اگر انسجام درونی میان علم قدرت و ثروت بوجود نیاید، به سادگی نمیتوان دست به تولید اندیشه زد. تولید اندیشه نیازمند برنامهریزی منطقی و درونی طولانی مدت است. یعنی اینکه یک جامعه باید از انبوهی از محققان پژوهشگران و تیمهای تحقیقاتی استفاده کند تا در بیست سال آینده اش بتواند دست به تولید یک اندیشه و تئوری بزند.
ما بطور کلی شتاب زده عمل میکنیم و بر اساس دستورالعملها میاندیشیم. تولید علم با دستور و نسخه پیچی منافات دارد. باید در یک ظرف کاملاً آزادانه دست به تحقیق و پژوهش زد. با پشتوانهای که قدرت سیاسی، دولت و نهادهای علمی در جامعه بوجود میآورند. بتوان امیدوار بود که اندیشه ای شکل گرفت که هنوز مقدمات آن در ایران فراهم نیست. وزارت علوم و دانشگاهها هیچ توجهی به اهمیت بنیادین تولید فکر ندارند و تنها به حجم اندوه مقالات میاندیشند تا بتوانند رتبههای علمی و رنکینگ خود را افزایش دهند. این موضوع بی توجهی محض و عدم الطفاط مدرنِ خطرناکی است که در جامعه و مراکز علمی ما وجود دارد. تا زمانی که قدر و ارزش استاد، پژوهشگر، محقق و اندیشمند را ندانیم نمیتوانیم دست به تولید فکر بزنیم.
بدون حمایت همه جانبه و بدون برنامهریزی گسترده و داشتن افق بنیادی برای آینده نمیتوان دست به تولید فکر زد. تولید فکر با گفتن واژهها و دستورالعمل و سفارش دست نیافتنی است. این واقعیتی است که در تاریخ بشر شکل گرفته است.