سرافراز بر لب کارون
خرمشهر هنوز خرمشهر است، زیبا و با شکوه و پر از حسهای خوب و غریب. انگاری چیزی در این شهر یقه روحت را میگیرد و با روانت بازی میکند. در پسِ کیفور شدن حاصل از تماشای خیابانهای خرم و زیبای شهر، بغضی عجیب گلویت را میفشارد.
* خرمشهر هنوز خرمشهر است، زیبا و با شکوه و پر از حسهای خوب و غریب. انگاری چیزی در این شهر یقه روحت را میگیرد و با روانت بازی میکند. در پسِ کیفور شدن حاصل از تماشای خیابانهای خرم و زیبای شهر، بغضی عجیب گلویت را میفشارد.
* سفر به خرمشهر بیش از آنکه به وسیله و امکانات و وقت نیازمند باشد، محتاج عزم است. باید با اراده، یکهزار کیلومتر را یکسره برانی از تهران تا خرمشهر، آن هم در گرما و شرجی خوزستان که حتی در اردیبهشت ماه هم میتواند نفسگیر باشد.
* خرمی و زندگی را میتوان از بدو ورود به خرمشهر احساس کرد با بلوارها و خیابانهای مرتب و پوشش گیاهی سرزنده و زیبایش. همین ورودی شهر به تنهایی گواهی است که چرا خرمشهر نام گرفته این بندر نشسته بر لب کارون.
* مسجد جامع مقصد نهایی است. مشتاقانه میرانیم به سوی نماد مقاومت نه فقط خرمشهر که تمام ایران در برابر دشمن. نمونه عینی از کارکردهای مختلف مسجد در فرهنگ ایرانی- اسلامی. مسجد جامع خرمشهر، هم محل عبادت بود و هم مرکز هماهنگی، ساماندهی و تجهیز مدافعان شهر.
* در مسیر مسجد جامع تابلوهایی قابل مشاهده است بر سر بعضی از کوی و برزن از جمله کوی طالقانی و ذوالفقاری که در آن آمده: «اینجا متبرک است به خون شهدای مدافع خرمشهر». بغض سنگینتر میشود. ناخودآگاه صدایی در سرم میپیچد: ممد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته...
* و باز در مسیر مسجد جامع و آن پل معروف ایستاده بر کارون؛ پل قدیمی خرمشهر که حالا «آزادی» نام گرفته. تا پل را میبینم تصویر آن پنج رزمندهای جلوی چشمانم میآید که پشت به دوربین در حال حرکت هستند تا ورود بعثیها را به تاخیر بیندازند و مهلتی فراهم آورند هر چند اندک، برای تخلیه شهر از آخرین بازماندگان و مدافعان. پنج رزمندهای که نه تصویر روشنی به یادگار مانده از آنها و نه آنگونه که میگویند کسی از نام و نشانشان چیزی میداند.
* همچنان درگیرم با آن پنج مدافع بر روی پل آزادی. برای این حد از آزادگی و رها بودن عنوانی پیدا نمیکنم. یکی از همراهان میگوید چنین فداکاری و گذشتی را نمیتوان تصور کرد و در باور گنجاند. من اما فکر میکنم هر ایرانی به وقتش و در شرایطتش میتوانست و میتواند یکی از این مدافعان باشد. پای ناموس وسط باشد چه کارهایی که از آدمی برنمیآید.
* اتومبیل را پارک میکنم و پیاده میروم روی پل، درست در همان مسیری که آن مدافعان در عکس میرفتند. بماند که رفتن آنها کجا و رفتار من کجا. حالا فقط تلنگری لازم است تا بغض مانده در گلو بترکد و خودش را آزاد کند.
* تابلوها را میگیرم و به بلوار مسجد جامع میرسم. گنبد فیروزهای مسجد را که میبینم انگاری گمشدهای را پیدا میکنم که سالها در طلبش بودهام. چیزهایی در ذهنم جابهجا میشود؛ عکسهایی که دیدهام از همین گنبد که با خمپاره نیمهویران شده بود.
* روبهروی مسجد ایستادهام و نگاه میکنم در سکوت مطلق. آخ که گنبد و دیوارهای این مسجد چه حرفها دارند برای واگویه کردن از کماندوهای ارتش و بچههای سپاه گرفته تا دانشجویان و نیروهای داوطلب مردمی؛ از مدافعان خرمشهر.
* یک ساعتی تا اذان مغرب مانده و در مسجد بسته است. فرصت را غنیمت میدانم و قدمی میزنم در خیابانهای اطراف. چند متر آن طرفتر از مسجد جامع دو خانه حیاطدار با یک خانه دوطبقه قدیمی را میبینم در کنار هم که خمپاره سقفشان را پایین آورده و هنوز جای ترکشها بر تن و بدنشان عیان است. زیربنای خانهها ۴۹۰ متر است. این را از پارچهای میفهمم که در آن آگهی دادهاند برای فروش خانهها و در طبقه بالای ساختمان دوطبقه نصب است. حیف است چنین خانههایی که حکم شواهد و اسناد عینی مقاومت خرمشهر را دارند از دست بروند.
* بر دیوار راهپله خانه دوطبقه که از خیابان مشرف است و دید دارد، جملهای از حضرت امام(ره) نقش بسته است: «خانوادههای شهدا چشم و چراغ این ملتند.» معلوم است که شعار را در زمان جنگ نوشتهاند.
* در کنار این خانهها حسینیه مربعه قرار دارد. همانجا که حسین فخری هر ساله در ظهر عاشورا نوحهسرایی میکند. خرمشهر پر است از حسینیه. پربیراه نیست که این شهر را نجفالثانی میخوانند.
* دیوار خانهها مالامال است از محل اصابت ترکش خمپاره و بمبهای خوشهای. جابهجا در دیوارها و سقفها جای ترکشها خودنمایی میکند. مردم محلی بمبهای خوشهای را خمسه خمسه میگفتند.
* در بلوار مسجد جامع که قدم میزنم، تمام قوه تخیلم را بهکار میگیرم تا خواندهها، شنیدهها و دیدهها از مقاومت مدافعان در این خیابان را در ذهنم بازسازی کنم. مدافعان خرمشهر ۳۵ روز با کمترین امکانات و قلت نیرو در برابر نیروهای مکانیزه دشمن مقاومت کردند. صدام حسین ادعا و توهم تصرف سه روزه خرمشهر را داشت.
* وقتی فکرش را میکنم که بعثیها در فاصله ۳۰۰ متری مسجد جامع کاسه سر شیخ شریف قنوتی را درآورده و مغزش را بر روی آسفالت تفته خیابان ریختهاند، تنم یخ میکند و عرق سردی بر پیشانیام مینشیند.
* خرمشهر همیشه مایه حسد و حسرت دشمنان بوده است در تاریخ. روزگاری پیشتر عثمانیان قصد این بندر تاریخی را کردند و بعد هم نوبت صدام حسین بود که البته هر دو ناکام ماندند و به زبالهدان تاریخ سپرده شدند.
* همچنان در فاز پیادهروی هستم. میروم تا لب کارون و خیابان ساحلی منتهی به پل جدید. جایی را میبینم که به گمانم نامش مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر است. مرکز اما تعطیل است. تابلویی هم که ندارد تا اسم و رسمش را درست و کامل بدانم. نه تابلویی برای اطلاعرسانی است و نه راهنما و نگهبانی حتی. بالا و پایین میکنم و جستوجو. گویا این مرکز بیش و کم همیشه بسته است.
* از جدول کنار خیابان بالا میروم تا دستکم از پشت نردهها سرکی به داخل مرکز بکشم. قبل از هر چیز اتومبیلهای سوختهای که به شکل عمودی در زمین قرار گرفتهاند نظرم را جلب میکند. گویا متعلق به دوران محاصره خرمشهر هستند.
* در همان وضعیت معلق میان زمین و آسمان و از میان نردهها سعی میکنم بخشهای مختلف مرکز را ببینم. گویا بخشی از خرمشهرِ روزهای مقاومت را بازسازی کردهاند. از اینجایی که من هستم فقط اشراف کاملی به ماشینهای سوخته کاشته شده در زمین دارم.
* کسی را نمیبینم تا بپرسم فلسفه این ماشینهای عمود شده چیست؟ به ناچار جستوجویی میکنم در اینترنت. گویا صدام حسین با الگوبرداری از جنگ جهانی دوم ۲۷ تا ۵۰ هزار از ماشینهای فیات و تویوتای غارت شده را به شکل عمودی دور تا دور خرمشهر نصب کرده بوده تا مانع فرود چتربازان و تکاوران ایرانی به شهر شود.
* یک تابلو هم در این مرکز نظرم را جلب میکند و به دلم سخت مینشیند که رویش نوشته: به خرمشهر خوش آمدید. جمعیت ۳۶ میلیون نفر.
* دیگر نزدیک اذان است. دوباره راه مسجد جامع را در پیش میگیرم. مسجد در میانه دو بازار است؛ صفا و سیف.
* در بازار صفا و به بهانه خرید آب وارد مغازهای میشوم که صاحبش سن و سالدار است و جاافتاده. تا میآیم حرفی بزنم میپرسد شما بچه اینجا هستی؟ پاسخ میدهم نه، از تهران آمدهام. در چشمم نگاه میکند و میگوید: دیر آمدی، گذشت زمانی که اینجا خبرها بود!
* بطری آب به دست بیرون میآیم و به حرف دوپهلو اما معنادار مغازهدار میانسال فکر میکنم. منظورش چه بود؟ اشاره داشت به روزهای جنگ و مقاومت یا کنایه زد به رونق و آبادانی خرمشهر در گذشته؟! خبرهایی که او میگفت مربوط به کدام مقطع تاریخی است؟
* یکی از رفقا توصیه کرده فلافل روبهروی مسجد جامع و سمبوسه دکه کناریاش را از دست ندهم. فلافل فروشی که بسته است اما دکه سمبوسه بهراه و پرکار. به حال و هوای شکم رسیدگی میشود با یک سمبوسه داغ و تند، و البته آن رفیق چقدر درست گفته بود انصافا.
* صدای اذان میکشاندم به طرف مسجد. مسجد جامع خرمشهر را سال ۱۳۷۱ بازسازی کردهاند.
* حیاط اصلی را به بانوان اختصاص دادهاند و ورود آقایان ممنوع است. به ناچار دوری میزنم و از کوچه بغلی وارد مسجد میشوم.
* قبل از هر چیز نقاشیهای کشیده شده از تمثال شهدا که قدمتشان به ۴۰ سال قبل و زمان آزادسازی خرمشهر میرسد نظرم را جلب میکند. شهید مهدی آلبوغبیش، شهید عبدالله مومن، شهید امیر تحریری، شهید سعیدالله عسگری، شهید ابراهیم قاطعی و جمعی دیگر از شهدا.
* در تابلویی که جلوی مسجد نصب شده میخوانم که مسجد جامع خرمشهر ۱۲۰ سال قدمت دارد و جزو معدود ساختمانهایی بوده که پس از آزادسازی شهر همچنان به شکل نیمهسالم باقی مانده است. این تابلو همچنین میگوید که مسجد جامع خرمشهر یادآور شهدایی مانند محمد جهانآرا، بهروز مرادی، بهنام محمدی و محمد دشتی است.
* و باز در این تابلو میخوانم بنایی مشابه این مسجد تاریخی در باغموزه دفاع مقدس در تهران ساخته شده است. همچنین مسجد جامع در سال ۱۳۹۰ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده.
* مردم در مسجد نماز میخوانند. بوی گلاب میآید. داخل مسجد هم حس خوبی دارد، انگاری پر از انرژیهای مثبت. هنوز هم برکت و اثر حضور شهدا و مدافعان در این مسجد جاری و ساری است.
* لختی در مسجد درنگ میکنم و میمانم. حال و هوایش را دوست دارم. عجلهای هم برای رفتن نیست.
* بیرون که میآیم دوباره روبهروی مسجد و گنبد و گلدستههایش میایستم. نمیدانم چرا یاد سریال «در چشم باد» مسعود جعفری جوزانی میافتم و آن سکانس معروف که بیژن ایرانی، پسر نادیدهاش را پس از سالها درست جلوی مسجد جامع میبیند و همان وقت، خمپارهای به گنبد مسجد اصابت میکند و یکی از ترکشهایش به بیژن میخورد و در آغوش پسر شهید میشود.
* خرمشهر ۵۷۸ روز بعد از سقوط، یعنی سوم خرداد سال ۱۳۶۱ آزاد میشود در قالب عملیات بیتالمقدس. مردم ایران شهرشان را پاره تنهشان را در آغوش میگیرند. آزادسازی خرمشهر از اعیاد ملی ایرانیان است. آنهایی که سن و سالشان قد میدهد حتماً به خاطر دارند شور و شعف مردم را پس از شنیدن آزادسازی شهر.
* آزادسازی خرمشهر یکی از نوستالژیهای نسلهای اول و دوم پس از انقلاب اسلامی است. اسکناسهای ۲۰۰ تومانی را یادتان هست که تصویر رزمندگان پس از آزادسازی خرمشهر و در جلوی مسجد جامع بر رویش نقش بسته بود؟
* مردم خرمشهر محروم هستند و مظلوم. حیف است چنین مردمان شریفی ناامید و بدبین باشند نسبت به آینده. مسئولان رسیدگی کنند لطفاً.
* و در پایان یادی کنیم از همه شهدای دفاع مقدس و به ویژه شهدا و مدافعان خرمشهر با ذکر یک صلوات.