در دل آتش
در روزگار سیاه رژیم طاغوت که ابرهای تیره ستم بر حقایق و معارف دین سایه افکنده بود، امواج خروشان ظلم و بیدینی جوانان را در کام تیره خود فرو میبرد و نماز نیز در نظر ظاهر بیرونق گشته و محراب مساجد خلوت شده بود، نماز جماعتش محفل عاشقان و جوانان تشنه دین گردید و سخنان گهربارش آبشاری از معارف وحی را بر سینه تشنگان وادی حق جاری ساخت. زمانی که روشنفکرنمایان سرخورده، دریچه خرد خویش را بر افقهای باطل شرقی و غربی گشوده بودند، حیات خویش را در ظلمت جستجو میکردند، تلاوت قرآن را کهنهپرستی میانگاشتند و کلام الله تنها به مساجد و مجالس عزا محدود میشد، او به قرآن دل داده و نظر میدوخت و از گرمای این خورشید پر فروغ آرامش میگرفت. درس تفسیرش دلهای غبارگرفته را صفا میداد، مأمنی برای جوانان مسلمان و انقلابی بود و اذهان تشنه شیفتگان را از شهد شیرین معارف قرآنی، سیراب میکرد.
رهبر عالیقدر انقلاب اسلامی ایران، حضرت آیت الله سید على خامنهاى فرزند حاج سید جواد حسینى خامنهاى، در روز ۲۴ تیرماه ۱۳۱۸ در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان از سنین نوجوانی، با مقولههای سیاسی کاملا آشنا بود و نخستین جرقههاى سیاسى و مبارزاتى را مجاهد بزرگ اسلام شهید سید مجتبى نواب صفوى به اندیشه ایشان متبادر ساخت. از این رو، آغاز سوابق مبارزاتی وی به سالهای ۳۳ و ۳۴ به بعد بر میگردد. در دوران مبارزه با نظام طاغوتی، به هیچ وجه از زندان، شکنجه، تهدید و تبعید هراسی نداشتند و همواره در پیشانی مبارزات حاضر بود. ایشان از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در مدت شش سالی که در قم اقامت کردند، علاوه بر تحصیل از محضر بزرگانی چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى و علامه طباطبائى، به مسایل سیاسی روز توجه نموده و در حرکتی که حضرت امام خمینی (قدس سره) علیه رژیم استبدادی و وابسته پهلوی شروع کردند، حضور جدی داشتند.
حضرت آیت الله خامنهای در همان سالها و همزمان با حرکت انقلابى امام خمینى (ره) علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکاییپسند پهلوى دوم، از سوى ایشان مأموریت یافتند که پیام امام را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامههاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرم و افشاگرى علیه اقدامات باطل شاه، اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند و خود نیز براى تبلیغ، عازم بیرجند شدند. آن حضرت در مجموع، شش بار توسّط ساواک دستگیر شدند. فعالیت ایشان در بین سالهاى ۱۳۵۰ـ۱۳۵۳ در قالب درسهاى تفسیر و ایدئولوژى، در سه مسجد کرامت، امام حسن(ع) و میرزا جعفر مشهد مقدس تشکیل میشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق به ویژه جوانان آگاه و طلّاب انقلابى را به این سه مرکز مىکشاند تا با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا شوند. همین فعالیتها موجب شد تا در دى ماه ۱۳۵۳ ساواک وی را بازداشت نماید. سختىهایى که حضرت آیت الله خامنهای در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان، فقط براى کسانی که آن شرایط را دیدهاند قابل فهم است. ایشان همچنین در اواخر سال ۱۳۵۶، مجددا دستگیر و براى مدت سه سال به ایرانشهر تبعید شدند اما در اواسط سال ۱۳۵۷ و با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان انقلابى، شرایط آزادیشان فراهم گردید. درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى(ره) از پاریس به تهران، و از سوی ایشان «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیتهاى مبارزى چون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... در ایران تشکیل گردید، آیت الله سید علی خامنهای نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد.
بعد از پیروزی انقلاب سرلشکر قرنی که از امرای انقلابی ارتش بود به ریاست مشترک ستاد ارتش انقلابی منسوب شد. ارتش آینده حالا باید بر روی افسران جوان خود سرمایهگذاری میکرد و این امر زمانبر بود. تازه برخی گروهکهای چپگرا و التقاطی مثل گروههای چریکهای فدایی خلق و منافقین علنا میخواستند که ارتش منحل شود اما امام خواستار ماندن ارتش برای کشور و انقلاب بود. آیت الله خامنهای نیز با این نظر امام همراه بود و به امور ارتش رسیدگی بیشتری میکرد. ارتشیان نیز که میدیدند یک سید روحانی آشنایی خوبی با ارتش و مسائل نظامی دارد تعجب کرده بودند. این تجربه به سالهای زندان او بر میگشت. سالهایی که در زندانهای نظامی در کنار نظامیان حبس میکشید و در هم صحبتی آنان با فضای ارتش آشنا شده بود. در آن روزها کردستان صحنه فعالیت گروهکهای چپ و جداییطلب شده بود. این عناصر به پادگانهای ارتش حمله میکردند. سرلشکر قرنی به نیروهای ارتش دستور مقاومت داده بود. دولت موقت اما بر خلاف ارتش میخواست با مذاکره و سازش به تجزیهطلبان کردستان امتیاز بدهد.
کمی بعد نهاد جدیدی به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از جوانان انقلابی که دارای سابقه مبارزه طولانی با رژیم شاه بودند تشکیل شد. یکی از افسران ارتشی به اسم یوسف کلاهدوز، داوطلبانه به عضویت سپاه درآمد تا در آموزش و سازماندهی سپاه پاسداران مشارکت کند. اما سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای تبدیل شدن به یک سازمان نظامی حرفهای فقط به آموزش نیاز نداشت. روز 7 فروردین 1358، آیت الله خامنهای از سوی امام در جلسه شورای انقلاب مسائل مختلفی را مطرح کرد تا این نهاد جدید به شکل یک سازمان رسمی و حرفهای درآید. خصوصا که حالا پاسداران در کردستان به پاسداران مرزهای ایران تبدیل شده بودند و در برابر تجزیهطلبان مبارزه میکردند.
اول خرداد 1358، بازرگان نخست وزیر دولت موقت برای دیدار امام به قم رفت. در این دیدار امام نسبت به برخی گزارشات که از ارتش میرسید اظهار نگرانی کرده بود. بازرگان تصمیم گرفت تا از ستاد مشترک ارتش بازدید کند. آیت الله خامنهای در کنار بازرگان برای بازدید از ستاد مشترک ارتش عازم شد و این اولین بازدید وی از ستاد مشترک ارتش بود. جایی که برای اولین بار وی با یک نظامی خوش فکر ارتش به نام سرتیپ فلاحی آشنا شد. بعد از این بازدید بود که بازرگان برای ارائه گزارش دوباره به قم و نزد امام رفت. این بار آیت الله خامنهای نیز به خدمت امام آمده بود. قرار شد تغییراتی در فرماندهی ارتش انجام شود. امام در همین جلسه نمایندگی خود را در ارتش به آقای خامنهای سپرد. با این اتفاقات روز 3 خرداد 1358، آیت الله خامنهای در جلسه شورای انقلاب شرکت کرد تا مطلب مهمی را مطرح کند، اینکه سران انقلاب باید به ارتش توجه بیشتری کنند، نباید با بد بینی به ارتش نگاه شود.
در روزهای آخر تیر ماه 58 آیت الله خامنهای با تصمیم شورای انقلاب، معاونت امور انقلاب را در وزارت دفاع به عهده گرفت. در تابستان آن سال برخی از عناصر دولت موقت این پیشنهاد را مطرح کرده بودند که کشور به سلاحهای پیشرفته آمریکایی نیاز ندارد و باید این سلاحها را به آمریکاییها پس داد و پولش را برای سازندگی کشور گرفت. ایشان که هم تحرکات مسلحانه گروهکها در داخل کشور و هم تحرکات مرزی رژیم بعث را میدید در روز 22 مرداد 1358 ابلاغیه مهمی صادر کرد. از این به بعد هرگونه لغو و یا عقد قرارداد باید با هماهنگی معاونت امور انقلاب وزارت دفاع باشد. این سند مهم باعث شد تا مسئله پس دادن سلاحهای پیشرفته برای همیشه از بحثهای دولت موقت حذف گردد. آیت الله خامنهای در مقام نماینده امام در ارتش و معاونت امور انقلاب وزارت دفاع چند برنامه دیگر هم داشت. نخستین برنامه تشکیل اداره سیاسی ایدئولوژیک ارتش بود که بعدها به اسم عقیدتی سیاسی یکی از ارکان اصلی ارتش شد. وقتی در 27 شهریور 1358 تقی ریاحی از وزارت دفاع استعفا میدهد و دکتر چمران وزیر دفاع میشود، مسئله اخراج مستشاران نظامی آمریکا سرعت میگیرد و حالا مسئله اصلی خودکفایی ارتش بر سر زبانها بود. شاید هیچ کاری به اندازه کلید زدن خودکفایی ارتش اهمیت نداشت. بچههای ارتش برای اولین بار میگفتند ما میتوانیم بسازیم. در نهایت با حمایتهای حضرت آیت الله خامنهای تشکیلاتی با نام جهاد خودکفایی در ارتش ایجاد شد. در روز 3 آذر 1358 سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز به آیت الله خامنهای واگذار گردید. همان روزها ایشان برای مقابله با گروهکهای ضد انقلاب تجزیه طلب در کردستان از محمد بروجردی در سپاه غرب خواست تا روابط گستردهای با مردم کرد برقرار کند، روابطی که مقدمه تاسیس گروه پیشمرگان کرد مسلمان بود.
در ماههای پایانی سال 1358 انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد. ابوالحسن بنی صدر برنده این انتخابات بود. او آشکارا با رویکرد حزب جمهوری اسلامی که آیت الله خامنهای نیز از بنیانگذاران آن بود مخالفت میکرد. بنابراین آن حضرت در 5 اسفند 1358 از سمتهای نظامی خود استعفا داد. اما گزارشهای مختلف و نگرانکننده از اوضاع نظامیان به ویژه پس از حادثه طبس و شهادت محمد منتظر قائم موجب شد تا امام روز 20 اردیبهشت آیت الله خامنهای و مصطفی چمران را به عنوان نمایندگان خود در شورای عالی دفاع ملی تعیین کند، شورایی که عالیترین تصمیم گیرنده مسائل نظامی کشور بود و رئیس جمهور بنی صدر بر آن ریاست میکرد. در این حکم جدید امام به آیت الله خامنهای دستور داده بود تا هر هفته گزارش وضعیت ارتش را به ایشان ارائه کند. برای همین بود که آیت الله خامنهای دفتری به عنوان دفتر مشاورت نظامی تشکیل داد. شب 18 تیر ماه یکی از خلبانان نیروی هوایی خبری بزرگ را آشکار نمود. یک شبکه نفوذی در داخل ارتش که از خارج کشور و توسط شاپور بختیار آخرین نخست وزیر شاه هدایت میشد برنامه کودتایی را طراحی کرده بودند. آیت الله خامنهای این مطلب را به مقامات دیگر کشور از جمله شخص امام منتقل کرد. در یک عملیات سریع شبکه کودتاچیان شناسایی شده و سران و اعضای کودتا دستگیر شدند. در اعترافات مشخص شد که جلسات کودتاچیان درست بعد از رفتن آقای خامنهای از ارتش شروع شده بود.
تابستان آن سال تعرضات مرزی عراق بسیار آشکار و علنی شده بود. تیرهای هشدار حالا به هدف اصلی خود نزدیک میشدند. شبح جنگ آنقدر نزدیک بود که همه آن را حس میکردند. با این وجود رئیس جمهور هیچ اعتنایی به امور دفاعی نداشت و حتی جلسات شورای عالی دفاع را نیز برگزار نمیکرد. آن هم در شرایطی که تجاوزات مرزی عراق به ایران روندی افزایشی داشت.
روز 31 شهریور 1359، روزی که رژیم بعث به ایران حمله کرد، آیت الله خامنهای در کارخانه جنرال بود، که تصمیم گرفت به سمت ستاد مشترک ارتش برود. آن جا منتظرش بودند. او را به اتاق جنگ بردند. در آن لحظات که همه فرماندهان نگران بودند، آقای خامنهای پیشنهاد داد که اگر فرماندهان نظامی تا این اندازه نگران هستند، حتما نگرانی مردم بیشتر است و اولین وظیفه این شورا باید دلداری به مردم باشد. همه از این پیشنهاد استقبال کردند و از خود او خواستند، تا به قلم خودش پیامی بنویسد و با صدای خودش آن پیام را از طریق رادیو برای مردم ایران بخواند. در پنج روز نخست جنگ، 20 هزار کیلومتر از خاک کشور، به اشغال دشمن درآمده بود. روز 4 مهر ماه، آیت الله خامنهای در نماز جمعه، آمریکا را صحنه گردان اصلی جنگ اعلام میکند. ایشان با این که امام جمعه تهران، نماینده مردم تهران در مجلس، نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع و مسئول دفتر مشاورت امام(ره) درارتش بود، اما شوق زیادی برای حضور در جبهه داشتند. سرانجام روز 5 مهرماه از راه رسید و ایشان پس از کسب اجازه از امام (ره) به همراه دکتر چمران عازم جبهه شدند. شامگاه آن روز در تاریکی مطلق، هواپیمای آنها در اهواز به زمین نشست و سپس به سمت جایی رفتند که مقر لشکر92 زرهی اهواز بود. فرماندهان خبرهای خوبی نداشتند. روی کالکها معلوم بود، دشمن برای رسیدن به اهواز یعنی قلب خوزستان، فقط 12 کیلومتر فاصله دارد. اگر اهواز سقوط میکرد، خوزستان از دست رفته بود. لشکر 92 و نیروهای دفاعی اهواز آمادگی عملیات نداشتند. اولین وظیفهای که آیت الله خامنهای در آن لحظه احساس میکرد، سر و سامان دادن به نیروهای دفاعی اهواز بود. صبح روز 6 مهر59، برخی از فرماندهان نظامی با یک پیشنهاد پیش آیت الله خامنهای آمدند. اگر ایران، در دشتهای منطقه غرب اهواز، آب میانداخت، حرکت تانکهای دشمن، غیرممکن میشد. ایشان با طرح، موافق بود. مقدمات یک سیل مصنوعی در برابر تانکهای دشمن فراهم گردید و دشتهای اطراف کرخه ناگهان با سیلی مصنوعی زیر آب رفت و تانکهای دشمن به گل نشستند. با این حال کارهای دیگری هم وجود داشت. آیت الله خامنهای و چمران، تشکیلات ستاد جنگهای نامنظم را راهاندازی نمودند. نیروهای مردمی و عشایر از سراسر کشور در این ستاد نامنویسی میکردند تا برای دفاع از کشور، راهی جبهه شوند.
اما در تهران، مشکلاتی وجود داشت. بنی صدر، رئیس شورای عالی دفاع، جلسات شورای عالی دفاع را مدتها قبل از شروع سراسری جنگ تشکیل نداده بود. در 20 مهرماه 1359 امام(ره) طی حکمی، به آیت الله خامنهای و چمران ابلاغ کردند که چه انتظاراتی از شورا دارند. بعد از این ابلاغیه، بنی صدر مجبور شد اولین جلسه شورای عالی دفاع را فردای همان روز در تهران برگزار کند. بنی صدر با حضور سپاه در جنگ نیز مخالف بود و میگفت اگر پاسدارها میخواهند باشند، نباید به عنوان یک نیروی مستقل عمل کنند. با این وجود هیچ کدام از عملیاتهایی که در آن دوران انجام شد موفقیتآمیز نبود. با این شکستها رژیم بعث روی محور جنوب ابتکار عمل را در دست خود میدید. هشدار آیت الله خامنهای در روز 3 آبان 1359 به رئیس جمهور و یک روز قبل از سقوط خرمشهر نیز چندان مورد توجه بنی صدر قرار نگرفت و خرمشهر، خونین شهر شد. اختلاف نظر نظامی، طبیعی بود. اما بنی صدر به عنوان فرماندهی کل قوا، به نیروهای سپاه توجهی نداشت و این کار موجب اختلاف بیشتری میشد.
با این حال آیت الله خامنهای امکانات لازم برای نیروهای نظامی را فراهم میکرد و میکوشید، نقاط ضعف تیپها برطرف شود. آن روزها، اهواز هم از غربت روزهای اول درآمده بود. مردم از جاهای مختلف کشور آمده بودند. خوشحالی دیدن این صحنهها، اندوه اختلافات را از دل آیت الله خامنهای میزدود. در این روزها دشمن برای رسیدن به اهواز حملات خود را به سوسنگرد آغاز کرده و خطر سقوط آن قریبالوقوع بود، اما بنی صدر همچنان توجهی به آن نداشت. آیت الله خامنهای، یکشنبه 25 آبان، شخصا به اهواز رفت. تنها نیروهایی که از سوسنگرد دفاع میکردند، 20 نفر پرسنل نیروی هوایی و تعدادی از بچههای سپاه و جنگهای نامنظم بودند. همان شب، سپاه و نیروهای شهید چمران، تصمیم به انجام عملیات برای شکست حصر سوسنگرد گرفتند. توپخانه باید پشتیبانی میکرد و تیپ 2 لشکر 92 اهواز هم باید پای کار میآمد. بنی صدر قول داده بود تیپ دو از لشکر 92 خوزستان وارد عملیات میشود. اما ناگهان خبر آمد تیپ دو از ورود در عملیات منع شده است. خبر شوکه کننده بود. آیت الله خامنهای ابتکار عمل را به دست میگیرد و قلم به دست دو نامه برای فرماندهی تیپ و تیمسار فلاحی فرمانده نیروی زمینی ارتش مینویسد و آنها را از عواقب عدم همکاری مطلع مینماید. این نامهها سرنوشت عملیات سوسنگرد را عوض میکند و فردای آن روز با وجود ممانعتهای بنی صدر، تیپ دوم لشکر 92 زرهی نیز با اقدامات خود سهم مهمی در شکست حصر سوسنگرد ایفا مینماید.
21 بهمن 1359 آیت الله خامنهای به جبهه ی جدید رسانهای جنگ میرود و برای رایزنی راهی هند میشود. ایشان مواضع جمهوری اسلامی در جنگ را با مسلمانان کشورهای دیگر مطرح کرد. سخنرانی او در میان مسلمانان، تاثیر زیادی داشت. مواضع ایران انقلابی با شور و هیجان شنیده میشد و مورد استقبال قرار میگرفت.
در حالی که کشور در حال گفتگو با طرفهای خارجی، نیاز به اتحاد داشت، فضای داخلی کشور دوباره متشنج شد. 14 اسفند بنی صدر در سالگرد درگذشت مصدق در دانشگاه تهران حرفهایی زد که مردم را نسبت به وضعیت سیاسی بدبین میکرد. منافقین نیز به حمایت از او پرداختند. فردای همان روز 15 اسفند1359 در همین مکان، آیت الله خامنهای برای جلوگیری از تفرقه در اتفاقات ناخوشایند دیروز سکوت کرد و در عوض موضع رسمی جمهوری اسلامی را در قبال هیات میانجی خارجی اعلام نمود.
به طور کلی آیت الله خامنهای میکوشید تا به امر امام، نقش بنی صدر را در حوادث ناگوار کشور برجسته نکند اما مشکلاتی که بنی صدر ایجاد میکرد، تمامی نداشت. در همین روزها در پادگان گلف اهواز، آیت الله خامنهای با جوانی آشنا شد که واحد شناسایی سپاه را راهاندازی کرده بود. حسن باقری که سابقهی خبرنگاری در روزنامهی جمهوری اسلامی را داشت توانسته بود واحد شناسایی در سپاه را راهاندازی کند و از درون خطوط دشمن اطلاعات ارزشمندی را برای استفادهی سپاه و ارتش به دست بیاورد. در فضای مسموم سیاستزدگی، این لحظات، نور امیدی برای جبهههای جنگ در دل دورانی بود که رییس جمهور وقت به چنین جوانانی باور نداشت، جوانانی که میتوانستند سرنوشت جنگ را عوض کنند.
سال 1360 در حالی آغاز شد که آیت الله خامنهای تصمیم گرفت به جبههی غرب کشور برود. در ابتدا، ایشان با بالگرد به ارتفاعات مرزی کرمانشاه رفت و مواضع دشمن را در غرب کشور از نزدیک بررسی کرد و سپس راهی پادگان ابوذر شد و در جمع رزمندگان سخنرانی کرد. 30 فروردین آیت الله خامنهای با عشایر قلخانی هم دیدار کرد که در سیاه چادرهای زیبای خود زندگی میکردند. عشایر با تفنگهای برنوی خود از مرزها دفاع میکردند و نیروهای آنان در برابر دشمن سنگر داشتند. هفتم اردیبهشت نوبت به بازدید از مریوان رسید. در مریوان فرماندهی سپاه شهر، احمد متوسلیان به دیدن آیت الله خامنهای آمد. ایشان همراه احمد متوسلیان راهی دزلی شدند. متوسلیان به آیت الله خامنهای توضیح داد که منطقهی مرزی دزلی را از تصرف ضد انقلاب آزاد کرده است. اردیبهشت سال 1360، جبهه جنوب دوباره محل رفت و آمد آیت الله خامنهای شد. خصوصا خطرناکترین بخش آن، یعنی آبادانی که در محاصره قرار داشت.
تنها راه آبادان، راه هوایی بود. آبادانیها در بدترین شرایط، شهر را نگه داشته بودند، آیت الله خامنهای سوار بر بالگردهای هوانیروز از بندر ماهشهر به سمت آبادان پرواز کرد و در روستایی نزدیک آبادان فرود آمد. آیت الله خامنهای با رزمندگان آبادان صحبت کرد و به آنان روحیه داد. ایشان در همراهی با شهید محمد جهانآرا، برای عبور به سمت مرکز شهر باید از وسط خانهها عبور میکردند. از همین مسیر آیت الله خامنهای به کوت شیخ رفت. به آخرین منطقه خرمشهر که هنوز اشغال نشده بود.
روز بیست خرداد چهلم شهادت شیرودی، آیت الله خامنهای راهی تنکابن شد تا در مراسم یادبود این شهید سخنرانی کند. ساعت 12 شب رادیو خبری سرنوشتساز برای جنگ پخش کرد. خبر عزل بنی صدر که از تهران میآمد. با شنیدن خبر آیت الله خامنهای سریع به سمت تهران حرکت کرد. فرماندهان ارتشی نگران بودند، امام به آنان اطمینان داد که عزل بنی صدر، از فرماندهی کل قوا هیچ تغییری در ماموریتهای نیروهای ارتش به وجود نخواهد آورد. بنی صدر بعد از عزل از فرماندهی کل قوا ناگهان ناپدید شد. جلسه شورای عالی دفاع در بیست و نهم خرداد بدون بنی صدر تشکیل شد. اما یکی از اعضای جلسه که بیشتر اوقات غایب بود، این بار حضور داشت. هیچ کدام از اعضای شورا نمیدانستند که این آخرین باری است که چمران را میبینند. همان روز چمران عازم جبهه بود. روز سیام خرداد 1360، طرح عدم کفایت سیاسی رییس جمهور مطرح شده بود. بامداد روز 31 خرداد در حالی میدمید که از جبهه جنوب خبر آمد که مصطفی چمران در دهلاویه به شهادت رسیده است. آن روز که دومین روز مذاکرات بررسی عدم کفایت بنی صدر بود، آیت الله خامنهای بعد از ماهها سکوت، لب به سخن گشود. همان روز مجلس طرح عدم کفایت بنی صدر را تصویب کرد و به جماران فرستاد. اول تیر خبر آمد که بنی صدر با امضای امام از ریاست جمهوری نیز عزل شده است. پنج روز بعد، روز ششم تیرماه، آیت الله خامنهای به دیدار امام در جماران رفته بود. وقتی بیرون آمد یکی از خلبانان ارتش به نام عباس بابایی را دید. آنها به اتفاق هم و برای اقامه نماز به سمت مسجد ابوذر رفتند. بعد از نماز آیت الله خامنهای مشغول سخنرانی شدند که ترور ایشان در همان زمان صورت گرفت. آیت الله خامنهای در آن لحظات در آستانه شهادت قرار داشتند. تصاویر شهدا، جنگ و دوستان نزدیکی مثل شهید چمران که به تازگی جهان را ترک کرده بودند، خاطرات روزها و ماههای اخیر او را شکل میدادند. کسی چه میدانست، شاید آن لحظات آخرین ساعتهای آزمون الهی برای آیت الله خامنهای بود. تقدیر اما سرنوشت دیگری رقم زد.
رهبرى که تجلى تقواست، جامعه را به سمت تقوا سوق مىدهد، انسان زاهد و سادهزیست که ورع را در وجود خود نهادینه ساخته، منشأ قناعت و روابط خوب انسانى خواهد بود. مقام معظّم رهبری به مانند امام خمینی(ره)، پیشوایى شجاع و غیورى است که براى پاسدارى از جامعه از جان و آبروى خود مىگذرد و در صف مقدم نبرد با دشمنان قرار مىگیرد. این ویژگی و علاقه نه از سرِ استفاده ابزاری جهت پیشبرد اهداف سیاسی، بلکه مطابق آموزههای دین اسلام، از روی اعتقاد به وظیفه خدمت به جامعه صورت میپذیرد.