ابرچالشهایی که زمینهای برای سقوط رژیم پهلوی شد
اگر بخواهیم عوامل شکلگیری انقلاب اسلامی را بیان کنیم باید چند ابرچالش میان مردم ایران و رژیم پهلوی را مورد بررسی قرار دهیم که البته در کنار و حاشیه آنها، چالشهای متعدد دیگری نیز وجود داشت. اولین و مهمترین ابرچالش، ضدیت رژیم پهلوی با اسلام بود که در این چارچوب مجموعهای از اقدامات در دوران حاکمیت پهلوی بر ایران با هدایت و حمایت قدرتهای بیگانه به اجرا درآمدند. البته در این زمینه، دوران پهلوی را باید به دو دوره تقسیم کرد.
در دوره اول که همان دوران پادشاهی رضاشاه باشد، اقدامات ضداسلامی با خشونت و به صورت کاملا آشکاری صورت میگرفت مانند ماجرای کشف حجاب که معروف و مشهور است و یا محدودیتهای بسیار زیاد برای حوزههای علمیه و انجام مراسم مذهبی و فعالیت روحانیون و غیره که چهره ضداسلامی این رژیم را در آن دوران کاملا آشکار و عیان میساخت. اما بعد از سال 1320 که رضاخان از ایران فرار کرد و محمدرضا به پادشاهی رسید با توجه به اوضاع و احوال جدید، چه بسا که دیگر امکان ادامه آن سیاستهای خشونتآمیز و آشکار علیه اسلام و جامعه اسلامی وجود نداشت و فضا و شرایط جدیدی شکل گرفت که اگرچه بظاهر با گذشته متفاوت بود اما ذات و جوهره اسلامستیزی رژیم پهلوی همچنان بر همان منوال ادامه داشت بدین خاطر که سیاستگذاران اصلی و حاکمان واقعی بر ایران یعنی قدرتهای بزرگ غربی، همچنان همان قبلیها بودند. بنابراین در این دوران مسائلی مانند کشف حجاب اجباری منتفی شد و به نوعی آزادی حجاب در کشور بر قرار شد و یا محدودیتهای شدید در مورد برگزاری مراسم مذهبی ملغی گردید و روحانیون و حوزههای علمیه هم از آزادی عمل بیشتری برخوردار گشتند. حتی در مراحل بعدی، خود شاه و بعدها فرح دیبا همسر او اقدام به تظاهر مذهبی میکردند و بعضا به اماکن زیارتی از قبیل حرم امام رضا (ع) هم میرفتند. یا در بعضی از مراسمات مذهبی مانند عاشورا در برخی مساجد و مجالس خاص شرکت میکردند. اینها البته ظاهر قضیه بود اما در باطن، سیاستهای ضد اسلامی منطبق بر خواست آمریکا و انگلیس در ایران همچنان در جریان بود. طبعاً مردم هم این قضیه را خوب متوجه شده بودند. مردم میدیدند که در ظاهر مسائلی مانند کشف حجاب در کار نیست اما سیاست اسلامستیزی با شدت از طرف رژیم در حال اجرا بود. بنابراین با گذشت زمان، هرچه بر عمق و وسعت اینگونه سیاستها و اقدامات اسلامزدا افروده میشد، تضادهای مردم با رژیم پهلوی هم بیشتر و عمیقتر و آشکارتر میشد. دلیل این تضادها هم این بود که مردم ما ذاتا و عمیقا یک ملت پایبند به اسلام و مذهب تشیع بودند و استمرار چنین وضعیتی برایشان قابل پذیرش و تحمل نبود.
ابرچالش دوم مردم با رژیم پهلوی، وابستگی تام و تمام آن به بیگانگان بود. شاه بظاهر قیافه یک حاکم مستقل، مقتدر و ایرانپرست را به خودش میگرفت. در این زمینه تظاهرات مشخصی هم داشت. برگزاری جشنهای 2500 ساله یکی از نمونههای تظاهر به قدرت و ایرانپرستی محمدرضا پهلوی بود. همچنین در نطقهای خود بر قدرت ایران و استحکام رژیم پهلوی تأکید میکرد و تلاش داشت تا ایران را به عنوان یک قدرت بزرگ منطقهای نشان بدهد. اما علیرغم تمامی این تبلیغات و تظاهرات، مردم این واقعیت را بخوبی درک میکردند که رژیم پهلوی تا مغز استخوان، یک رژیم وابسته و تابع سیاستهای امریکا است. نمونههای این وابستگی را مردم دیده بودند. کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد 32 یکی از نمونههای بارز این وابستگی بود که بویژه نیروهای مبارز مذهبی و اقشار تحصیلکرده و روشنفکران متعهد با توجه به اطلاع عمیقی که از این مسأله داشتند، در سخنرانیها و یادداشتهای خود به تشریح این واقعه و آثار و تبعات و پیامدهای آن میپرداختند و افکار عمومی عامه مردم را از کنه ماجرا آگاه میساختند. یکی دیگر از وجوه عمیق وابستگی ایران به آمریکا و انگلیس در دوران پهلوی وابستگی نظامی بود و البته جالب اینکه شاه روی قدرت نظامی ارتش شاهنشاهی خیلی مانور میداد. اما با وجود این که محمدرضا ارتش شاهنشاهی را پنجمین قدرت برتر نظامی دنیا میخواند، در این زمینه نیز تسلط و حاکمیت آمریکا بر امور نظامی ایران کاملا برای مردم ما ملموس بود و صدالبته که این وابستگی برای خود پرسنل ارتشی بیش از هر قشر دیگری معلوم و ملموس بود و آنها هم در دل از آنچه میگذشت ناراضی بودند. حالا بگذریم از این که اخلاق و رفتار متکبرانه و آمرانه نظامیان آمریکایی بعلاوه برخی رفتارهای اهانت آمیز و حرمتشکن آنها، بیش از پیش بر انزجار پرسنل ارتش از آنها میافزود.
وجه دیگر وابستگی هم مربوط به حوزه اقتصادی میشد که تمامی سطوح اقتصاد و صنعت و تا حد زیادی کشاورزی را در بر میگرفت. در واقع شرکتها و کمپانیهای آمریکایی و اروپایی تمامی عرصههای اقتصادی به معنای اعم آن را در ایران در سلطه خود داشتند و این واقعیتی بود که در پیش چشم مردم ما قرار داشت. در حوزه فرهنگ و علم و دانش نیز وابستگی در حد بسیار زیادی به چشم میخورد که آثار و تبعات خاص خود را داشت به صورتی که حتی نوعی احساس مرعوبیت را در جامعه و برترانگاری غربیها را در افکار عمومی حاکم ساخته بود. در حوزه سیاستهای منطقهای و برونمرزی هم شاه به نحو بارز و آشکاری دنبالهرو آمریکا و در واقع یکی از اقمار آمریکا محسوب میشد. به این ترتیب، مجموعه این قضایا یک ابرچالشی به نام وابستگی و بلکه نوکری رژیم پهلوی نسبت به بیگانه علیالخصوص آمریکا و در مرتبه بعد انگلیس را برای مردم ایران درست کرده بود که باید گفت این وضعیت برای ملت مسلمان ایران بسیار تلخ و ناگوار بود. شاید نسل جوان امروز که آن دوران را ندیدهاند، نتوانند میزان تلخی این ماجرا را به صورت واقعی حس کنند. اما آنهایی که در آن زمان بودند و در آن فضا زندگی و تنفس میکردند، این تلخی وابستگی و نوکری را در عمق وجود خود حس کرده بودند و نوکری اجانب را از مسلمان بودن و ایرانی بودن خودشان به دور میدانستند. غیرت ایرانی و اسلامی مردم ایران اجازه نمیداد در کشوری زندگی کنند که اربابی به نام آمریکا داشته باشد. امروز ترامپ رئیس جمهور آمریکا طی سخنانی صریح و آشکار میگوید: عربستان برای ما مثل یک گاو شیر ده است و این سخن او بارها و بارها از سوی رسانهها تکرار و بازپخش میشود. اما ما از طرف مسئولان و همچنین مردم عربستان هیچ واکنش و اعتراض و تظاهراتی نسبت به این جمله توهینآمیز ترامپ نمیبینیم. ما در دوران پهلوی هرگز چنین نطقی را از رؤسای جمهور آمریکا در مورد ایران و مردم ایران ندیدیم و نشنیدیم چراکه مسئولان امریکایی جرأت بیان این چنین حرفهایی علیه مردم ایران را نداشتند و بالعکس آنها هر موقع که میخواستند درباره رژیم پهلوی و مردم ایران حرف بزنند، ادب و احترام را در ظاهر رعایت میکردند. اما با تمام این اوصاف، مردم ایران آنقدر آگاه و هوشیار و حساس بودند که واقعیات موجود در پشت این حرفها و تعریف و تمجیدها را بخوبی میدیدند و فریب این گونه ظاهرسازیها را نمیخوردند و نمیتوانستند بپذیرند که دنبالهرو آمریکا باشند. این وابستگی را کاملا درک و لمس میکردند و هیچ چیزی نمیتوانست ناراحتی مردم ایران را از این مسأله فروبنشاند.
ابرچالش بعدی مردم ایران با رژیم پهلوی، استبداد و دیکتاتوری شدید این رژیم بود. این استبداد از همان ابتدای روی کار آمدن رضاشاه آغاز شد و تا پایان حیات این رژیم در سال 57 ادامه داشت. البته در این میان میتوان سالهای 1320 الی 1332 را تا حدی استثناء کرد چراکه بعد از فرار رضاشاه و روی کار آمدن شاه جوان و اوضاع و احوال خاص آن دوران، اساساً امکان برقراری همان دیکتاتوری سنگین دوران رضاشاهی وجود نداشت اما به هرحال بعد از کودتای 32 و ساقط کردن دولت دکتر مصدق، مجدداً شاه گام در همان مسیر پدرش گذاشت و بخصوص بعد از تأسیس ساواک در سال 35 جو سرکوب و اختناق را بر کشور حاکم ساخت. به هرحال این وضعیت بشدت موجب ناراحتی و عصبانیت مردم ایران را فراهم آورده بود و جامعه در پی راهی برای خلاصی از آن بود.
موضوع دیگری که البته آن را در حد یک چالش میدانم و نه یک ابرچالش، وضعیت اقتصادی بود. در آن دوران اقتصاد ایران تقریبا به طور کامل وابسته به درآمدهای نفتی بود و اگرچه ایران صاحب منابع نفتی عظیم و درآمدهای بالایی از آن بود اما به دلیل سیاستهای غلط اقتصادی حاکم بر کشور، مردم در تنگنای اقتصادی قرار داشتند. این سیاستهای غلط یا دیکته شده از طرف غربیها بود و یا ناشی از تصمیمات اشتباه حاکمیت. به هر ترتیب اقتصاد ایران در آن زمان اقتصاد ضعیفی بود. البته این را هم باید بگویم که ما شاهد یک رفاه نسبی در فاصله سالهای 52 تا 56 بودیم. دلیل این رفاه نسبی هم بالا رفتن قیمت نفت بود. اما شاه بجای اینکه از این افزایش درآمدهای نفتی به نفع توانمندسازی زیرساختهای اساسی کشور استفاده بکند عمدتا این درآمدهای نفتی را صرف مسائل نظامی و یا واردات کالاهای مصرفی کرد. لذا در مقطع سالهای 52 تا 56 از لحاظ خورد و خوراک و پوشاک و امثالهم که عمدتا هم وارداتی بودند - و نه تولید داخل- وضع مردم بهتر شده بود. از اوایل سال 56 عوارض سیاستهای غلط اقتصادی خود را نشان داد و پدیدههایی مثل حاشیهنشینی، بیکاری و بحرانهایی مثل گرانی و تورم به وجود آمد. اگر به مطبوعات آن دوران مراجعه شود تمامی این بحرانها ملاحظه خواهد شد. این چالش اقتصادی به تشدید چالشهای دیگری که در جامعه بود کمک کرد. بر اساس این چالشها در جامعه، شرایط کاملا مستعد اشتعال و انفجار در جامعه شکل گرفت و سرانجام یکی دو جرقه موجب شد این انفجار صورت گیرد و منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57 شود. وفات دکتر علی شریعتی در خرداد سال 56 موجی را در جامعه ایجاد کرد و هنوز این موج در جریان بود که با درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی در نجف، موج بسیار بزرگتری برخاست و با برپایی مجالس بزرگداشت ایشان در سراسر ایران که در واقع اظهار ارادت به حضرت امام و واکنشی آشکار به رژیم پهلوی بود، فضای عمومی جامعه دچار یک دگرگونی عمیق گشت و در نهایت چاپ یک مقاله توهینآمیز نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات، منجر به اشتعال خشم مردم و قیام بزرگ انقلابی ملت ایران علیه رژیم ضداسلام، وابسته، مستبد و ناتوان اقتصادی پهلوی منجر شد.
حتی با فرض اینکه وضع اقتصادی مردم ایران در آن دوران بسیار خوب باشد باز هم انقلاب صورت میگرفت چراکه اوضاع و احوال اقتصادی عامل اصلی در وقوع انقلاب نبود. همانگونه که گفتم ابرچالشهای مردم با رژیم یکی تضاد رژیم پهلوی با اسلام و دین مردم بود و دوم وابستگی رژیم پهلوی به غرب و همچنین استبداد و دیکتاتوری سنگین و سیاه دوره پهلوی بود. این سه عامل ابرچالشها و علل اصلی انقلاب بودند. وضعیت بد اقتصادی در ردههای بعدی قرار داشت. یعنی حتی اگر وضع اقتصادی خوب هم میشد اینطور نبود که مردم به رژیم پهلوی رضایت بدهند. کمااینکه در طول سالهای 52 تا 56 که رفاه نسبی وجود داشت؛ تضاد مردم با رژیم پهلوی کم نشده بود. در همان زمان جنبشهای دانشجویی و نهضت روحانیون وجود داشت. نفرت مردم نسبت به وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا هم وجود داشت و از استبداد حاکم هم بشدت ناراضی بودند. اگر این تضاد با آن عرض و طول وجود نمیداشت، قطعا آن موج و طوفان ایجاد نمیشد. در واقع شکلگیری قیام اسلامی مردم ایران بدین دلیل نبود که مردم وضع اقتصادیشان خراب باشد و به این خاطر دنبال انتقام از شاه باشند و بعد با روی دادن وقایعی مانند درگذشت دکتر شریعتی و حاج آقا مصطفی، طوفان اعتراضات به راه بیفتد. آن شور و انگیزه مردم برای قیام علیه رژیم پهلوی، ریشه در سالیانی دراز داشت و عصبانیت و ناامیدی مردم از رژیم پهلوی بنا به دلایلی بود که عرض کردم. البته ناگفته نماند اگر حاجآقا مصطفی فرزند یک مرجع تقلید مبارز که بر اساس مخالفت با اقدامات ضداسلامی و ضدملی رژیم پهلوی از کشور تبعید شده بود، نبود برای مردم آنقدر سخت و غیر قابل تحمل نبود. مردم به خاطر گرانی اجاره خانه و تورم و دیگر کمبودها در مراسم ختم ایشان شرکت نکردند بلکه بخاطر اینکه ایشان فرزند یک عالم شیعی مبارز بود در مراسمهای ایشان حضور پیدا کردند.