مرگ سینما و همچنین پدرم
«مرگ سینما و همچنین پدرم» که توسط فردی به نام دنی روزنبرگ در سرزمینهای اشغالی ساخته شده است. نکته حائز اهمیت در این فیلم این است که داستان آن به ایران ارتباط مییابد و جالبتر آنکه از بین انواع موضوعات متعدد مرتبط با ایران، این فیلم به توانمندی موشکی جمهوری اسلامی ایران توجه کرده است!
روایت فیلم
سازنده این فیلم سعی کرده است به ترکیبی از واقعیت و فیلم برسد و دو جهان مختلف یعنی جهان داستانی و جهان واقعی را به شکلی تو در تو روایت کند. این فیلم ترکیبی است از جهان زندگی یک فیلمساز که سرشار از صحنههای رئالیستی و خام از زندگی او در کنار همسر باردار و پدر و مادرش است با جهان دیگری که متعلق به فیلمی است که او در حال ساختش است و بازیگران آن هم اعضای خانوادهاش هستند. از این جهت داستان فیلم دارای نوآوری و جذابیتی است که میخواهد مخاطب را پای تماشای خود بنشاند.
داستان فیلم به این شکل پیش میرود که یک فیلمساز در حال ساختن فیلمی است و ماجرای آن داستان مردی است که در نیمههای شب دوستی به او تلفن میکند و میگوید خبر محرمانهای دارد که هنوز اعلام نشده است. او سپس میگوید جنگندههای اسرائیلی به ایران حمله کردهاند و به زودی ایران در تلافی این حمله، اورشلیم (قدس) را با موشکهای خود مورد هدف قرار خواهد داد. این مرد هم که پدر کارگردان نقشش را بازی میکند، مادرش، پسرش و نوهاش (یعنی چهار نسل مختلف) را سوار خودرو میکند تا از اورشلیم خارج شوند و از موشکباران در امان بمانند. خود کارگردان در این فیلم با نام آصف به ایفای نقش میپردازد.
اما داستانی که دنی روزنبرگ در حال کارگردانیاش است با واقعیت محیط اطرافش ترکیب میشود؛ بدین ترتیب که پدرش دچار بیماری میشود و آخرین روزهای عمرش را میگذراند. در نتیجه فیلمبرداری در نیمه کار متوقف میشود. همین واقعیت به داستان فیلم هم سرایت میکند و پدر کارگردان که نقش فیلمساز را در فیلم اصلی بازی میکند دچار بیماری میشود و بعد از مدتی از دنیا میرود.
از اینجا کارگردان ناچار به ترکیب نوعی فیلم در فیلم میشود که میخواهد به ترکیب چند لایه در سطوح مختلف برسد. در لایه اول آصف در حال کارگردانی فیلمی است که پدر و مادر و همسرش در آن بازی میکنند. این لایه از فیلم را به عنوان واقعیت مستند در حال جریان میپذیریم. از سوی دیگر بازیگر نقش آصف در حال بازی در نقش کارگردان اصلی فیلم است. به این ترتیب لایه دیگری شکل میگیرد که فیلمساز میخواهد در عین حال با ترکیب مرگ واقعی پدرش با دو داستان جاری در طول فیلم، به روایت پیچیدهای برسد. البته فیلمساز در این پیچیدگیها گرفتار شده و در نهایت در ترکیب واقعیت و قصه موفق نیست.
ترکیب سینما و واقعیت و روایت فرآیند فیلمسازی در یک فیلم، سوژه چندان تازهای نیست. شاید فیلمساز میخواهد در تجربه اول فیلمسازی خود، با چند لایه کردن روایت و پیچیده کردن محتوا در فضایی ساده، از کلیشههای مرسوم بگریزد؛ اما خامی تصاویر و شیوه مستندسازی شبیه به بداههپردازی، گاه تصاویر خسته کنندهای ایجاد میکند که نمیتواند تماشاگر را در جهان فیلم درگیر کند.
تحلیل فیلم
فیلم از جر و بحث پدر و پسر درباره سینما آغاز میشود. پدر خسته از همه چیز حاضر نیست که به بازی ادامه دهد و به پسرش میگوید که بر همسر باردارش متمرکز شود، اما پسر اصرار دارد که این فیلم همه چیز اوست. از همین جا با آن که با تصاویری به شدت رئالیستی و مستندگونه روبهرو هستیم، دیالوگها و اصرار پسر تبدیل به نوعی تلاش روشنفکرانه برای روایت ارزش سینما میشود؛ ارزشی که به شکل شعارگونه میخواهد اهمیت رسانههای نوین را در مدیریت جامعه نشان دهد. همچنین کارگردان از تقابل دو نسل که یکی صرفاً بر زندگی ارام خانوادگی خود تأکید دارد و دیگری بر حضور اجتماعی مبتنی بر رسانه و سینما تکیه میکند.
از طرفی فیلمساز میخواهد با مرگ پدر و پایان متفاوتی که بهناچار برای فیلمش در نظر میگیرد از نسلی حرف بزند که در حال انقراض است و نوع تفکر آن به پایان خواهد رسید و نسل دیگری که امتداد خواهد یافت. فیلم با روایت وجهی طنزآلود از رفتار جنونآمیز این پدر در قبال ترس از حمله ایران، میخواهد به روانشناسی نسلی برسد که وارث هولوکاست و مصائب و ترسهای آن است و نمیخواهد دیگر درگیر جنگ و مصیبت شود، اما جنگ و درگیری ناگزیر است و نسل جدید ناچار است در آن ورود کند و باید برای آن چارهای بیابد. همچنین فیلمساز به نوعی تداوم مصائب قوم یهود در گذشته و خصوصاً در دوره حکومت نازیسم در آلمان را به نمایش بگذارد و چنین القا کند که ایران هماکنون همان خطر و همان سرنوشت تلخ مشابه با هولوکاست را میتواند برای یهودیان رقم بزند. این مفهومسازی در بخشی از فیلم خیلی پررنگ نمود پیدا میکند؛ زمانی که مرد برای بردن مادر پیرش به خانه او میرود و به او میگوید: «حمله کردند!» مادر میپرسد: «آلمانها؟» و پسر میگوید: «نه، ایرانیها!».
اما فیلم در نهایت خامتر از آن است که بتواند در لایههای گوناگونش به روانشناسی یک نسل بپردازد و حتی فیلمساز در روایت خودش به عنوان شخصیت اصلی فیلم هم به موفقیت کامل نمیرسد. اما آنچه در این میان مهم است دغدغه و نگرانی یک شخصیت فرهنگی و هنری در میان جامعه صهیونیستی درباره منازعات ایران و اسرائیل است. وقتی یک فیلمساز وجهه همت خود را بر تولید فیلمی درباره حمله موشکی مستقیم و بیواسطه ایران به سرزمینهای اشغالی قرار میدهد و در این مسیر خانواده خود را نیز درگیر میکند و حتی پدر خود را از دست میدهد، میتوان به نگرانی و اضطراب حاکم بر جامعه اسرائیل از تقابل با ایران و حمله احتمالی ایران به رژیم صهیونیستی پی برد.
فیلم مرگ سینما و همچنین پدرم آشکارا نشان میدهد که افکار عمومی و خصوصاً طبقه فرهنگی و نخبگانی اسرائیل نسبت به ایران و جنگ احتمالی با این کشور حساس است و برای بازگو کردن آن و بازتولید این نگرانی در دیگر آحاد جامعه تلاش و هزینه میکند. نکته دیگری که شایان ذکر است این است که مقامات رسمی و دولتی صهیونیست نیز از تولید و اکران چنین فیلمی جلوگیری نکرده و نخواستهاند این نگرانی عمومی از توان موشکی ایران را پنهان نگه دارند.
اما از اینها مهمتر این سئوال است که مدیران جشنواره کن که یکی از معتبرترین و حرفهایترین رویدادهای سینمایی جهان است و هر فیلمی نمیتواند از فیلترهای ارزیابی حرفهای و تخصصی آن عبور کند چگونه چنین فیلم ضعیف و ناموفقی را به عنوان یکی از فیلمهای منتخب خود به جهان معرفی میکند و آن را از سطح پایینی که حتی در تلویزیون ملی رژیم صهیونیستی هم فیلمی ضعیف محسوب میشود به سطحی بسیار بالا و جهانی میرساند و آن را در معرض دید جهانیان قرار میدهد و شایسته اکران در جشنوارههای دیگری همچون اسکار و گلدن گلوب برمیشمارد.