اسلام و وحدت جوامع انسانی
اسلام یك «ایدئولوژی انسانی» یا «ایدئولوژی عام» است كه نوع انسان (به تعبیر قرآن «الناس») را مخاطب خویش قرار داده است؛ دقیقا برخلاف ایدئولوژیهای گروهی و قومی. توضیح اینكه ایدئولوژیها دو گونهاند؛
اول، «ایدئولوژی انسانی» كه مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم یا نژاد یا طبقه خاص و داعیه نجات انسان را دارد.
دوم، «ایدئولوژی گروهی» كه مخاطب آن گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیه رهایی و نجات یا برتری همان گروه را دارد.
ایدئولوژی عام و انسانی مانند «ایدئولوژی اسلامی» نوعی شناخت از انسان دارد كه از آن به «فطرت» تعبیر میشود. فطرت از نظر اسلام انسان در جریان خلقت، مقدم بر تأثیر عوامل تاریخی و عوامل اجتماعی، دارای بعد وجودی خاصی شده و استعدادهایی والا كه او را از حیوان متمایز میكند و به او هویت میبخشد، به او داده شده است. طبق این نظر، انسان در متن خلقت از نوعی شعور و وجدان نوعی كه در همه انسانها وجود دارد، بهرهمند شده و همان وجدان فطری به او تعین نوعی و صلاحیت دعوت، مخاطب واقع شدن، حركت و جنبش داده است. این ایدئولوژیها با تكیه بر وجدان فطری مشخص نوع انسان، دعوت خود را آغاز میكنند و حركت میآفرینند. از این رو، مخاطب اسلام «عموم مردم» (الناس) است، نه طبقه یا گروه خاص.1 بنابراین، فرهنگ اسلامی، شكننده محدودیتها و مرزبندیهای جغرافیایی، زمانی، زبانی، نژادی و... است و به راستی میتوان آن را «جهان شمول» دانست.
«اسلام به حكم این كه در جهانبینی خود قائل به فطرت یگانه است؛ هم طرفدار ایدئولوژی یگانه است و هم طرفدار فرهنگ یگانه.»2
افزون بر این، در آیات و روایت اسلامی، آینده جامعه انسانی به صورت «جامعه واحد جهانی تكامل یافته» ترسیم شده و از غلبه نظام فكری و فرهنگی اسلام بر همه آیینها و نظامهای دیگر سخن به میان آمده است. 3 همچنین جهانی شمردن اسلام و مختص ندانستن آن به قوم یا منطقه خاصی، از ضروریات این دین الهی معرفی شده است. 4
در قرآن كریم میخوانیم: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ »5
«ای مردم! شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا به این وسیله یكدیگر را بازشناسید. همانا گرامیترین شما در نزد خداوند، متقی ترین شماست.»
از این آیه شریفه، چند نكته استنباط میشود: 6
اول، انسانها از این جهت كه انسان هستند، با یكدیگر برابرند و هیچ فضیلتی در بین آنان مطرح نیست؛ زیرا همه آنها فرزندان یك پدر و مادر هستند.
دوم، اصل گروهبندیهای قومی در میان انسانها، منشأ تكوینی دارد و در خلقت انسانها در نظر گرفته شده است. اما این تفاوتها تنها به این منظور پدید آمده كه انسانها یكدیگر را بشناسند و بتوانند در نظام اجتماعی، مناسبات و ارتباطات انسانی - كه لازمه آن وجود تمایز و ناهمگونی میان افراد است- برقرار كنند. این نوع تفاوتها، به هیچ رو، معیار برتری و فضیلت نیستند، بلكه تنها موجب پیدایی شناخت متقابل افراد از یكدیگر هستند.
سوم، ملاك حقیقی امتیاز و كرامت در میان انسانها، تقوا و پروای از خداست كه سعادت ابدی انسان را در پی دارد؛ نه وابستگیهای نژادی و قبیلهای و جغرافیایی. از این رو، «همین معنا باعث شده كه اسلام، اعتبار اینگونه انشعابها و چند دستگی و امتیازها را لغو اعلام كند و اجتماع را بر پایه عقیده بنا نهد نه بر پایه جنسیت، قومیت، وطن و امثال آن.»7
بنابراین، وحدت جوامع انسانی بر مدار باورها و ارزشهای اسلامی، از منظر اسلام مطلوبیت دارد و اسلام نگاه تكثرگرایانه به فرهنگهای گوناگون جوامع بشری ندارد و همه آنها را به رسمیت نمیشناسد.8 از آیه 13 سوره حجرات نه تنها نمیتوان كثرتگرایی فرهنگی را استنباط كرد، بلكه بر مبنای توضیحاتی كه ارائه شد، این آیه خودسندی دیگر در تأیید وحدتگرایی فرهنگی از دیدگاه قرآن كریم است. نظام ارزشی اسلام تنها یك حقیقت فرهنگی را برمیتابد و آن توحید و خداپرستی است.
تفاوتهای فرهنگی در قلمرو جهانبینی و ایدئولوژی، ریشه تكوینی و جبری ندارند و قابل اجتناب هستند؛ زیرا عامل اساسی در پدیدآمدن اینگونه تفاوتها، اراده آزاد خود انسان است.
«تفاوتهای فرهنگی تابع متغیرهای طبیعی واجتماعی نیست، بلكه زاییده حسن یا سوءاختیار خود انسانهاست. به عبارت دیگر، اگرچه تأثیر اعدادی و كمكی عوامل طبیعی و اجتماعی در پیدایش تفاوتهای فرهنگی مورد انكار نیست؛ ولی تأثیر ایجابی و تعیینكننده و جبری آنها مقبول و پذیرفتنی نتواند بود. برای مثال، هر انسانی، با هر نژاد و رنگ پوست، خون و اصل و نسب، ملیت و جنسیت، سن و وضع و حال اقتصادی واجتماعی كه داشته باشد، میتواند دریابد كه جهان هستی آفرینندهای یگانه و یكتا دارد و میتواند بپذیرد كه آن آفریدگا را باید پرستید، از همین رو است كه قرآن كریم اختلاف آدمی در امر دین را مستند میكند به سوءاختیار خود آنان و نه هیچ عامل دیگری.»9
با این تعاریف آنچه میتواند وجه تشابه اسلام و لیبرالیسم باشد کاملا متمایز میشود و دامی را که جریان روشنفکری دینی به آن گرفتار شد به سویی دیگر مینهد. بنیانهای نظری فرهنگ غرب خیلی بیشتر از آنچه که مورد قبول واقع شده، قابل نقد و خدشه است.
پینوشت:
1. مرتضی مطهری، مقدمه ای برجهان بینی اسلامی، جلد اول: انسان و ایمان، تهران: انتشارات صدرا، چاپ بیست و ششم، 1384، صص 59-.58
2. همان، ص .61
3. مقدمه ای برجهان بینی اسلامی، جلد پنجم: جامعه و تاریخ، ص .56
4. برای مطالعه تفصیلی به بخش جهانی شدن رجوع كنید.
5. سوره حجرات، آیه .13
6. تفسیر المیزان، جلد هجدهم، ص .489
7. همان، جلدچهارم، ص .198
8. ابعاد دیگری ازاین موضوع در بخش جهانی شدن تبیین شده است.
9. جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، صص 273-.272