جنگ؛ بیست سال بعد
سینمای دفاع مقدس قدمتی سی و هفت ساله داشته و بخش مهمی از تولیدات سینمای ایران را در تمامی این سالها به خود اختصاص داده است. سینمایی که مردم ایران با پوست و گوشت و استخوان خود آن را لمس کرده و خاطرات زیادی از آن دارند.
در سالهای ابتدایی دهه هشتاد، سینمای دفاع مقدس که در انتهای دهه هفتاد با یک رکود نسبی مواجه شده بود با دو فیلم «دوئل» ساخته احمدرضا درویش و «مزرعه پدری» به کارگردانی زنده یاد رسول ملاقلیپور به اوج رسید. بهخصوص از لحاظ تکنیکی هر دو فیلم سرآمد تمامی فیلمهای جنگی پیش از خود به حساب میآیند. دوئل که بخش مهمی از مراحل فنیاش را خارج از ایران سپری کرده، قصهاش در روزهای آغازین جنگ با محوریت جوانی به نام زینال میگذرد که میخواهد جلوی بردن یک گاوصندوق حاوی طلا توسط اسکندر و گروهش را بگیرد و در این مسیر با موانع و حوادث مختلفی روبرو میشود. در بخش زمان حال، با زینال مسن و درهم شکستهای مواجه میشویم که پس از سالهای طولانی اسارت به ایران بازگشته و در حالی روانه زادگاهش میشود که اسکندر و بقیه انتظارش را میکشند. دوئل هم به مانند دیگر ساختههای درویش از دو تکه متفاوت تشکیل شده که به یکدیگر وصل هستند. در نیمه نخست با قصه ملتهب و تکان دهندهای از روزهای آغازین جنگ مواجه میشویم که ساختار فنی فوق العادهای داشته و تماشاگر را سر جایش میخکوب میکند. درگیری اسکندر و گروهش با زینال و همراهانش بر سر گاوصندوقی مشکوک، نقطه عطف نیمه نخست فیلم به حساب میآید که داستان را به بهترین شکل به حرکت وا میدارد. در نیمه دوم، سکون بیشتری بر داستان حاکم شده و تنشها از سطح به عمق حرکت کرده و در لایههای زیرین به حرکت خود ادامه میدهند. برای نمونه هم میتوان به مثلث عاشقانه شکل گرفته در عشیره اشاره کرد که پای زینال هم به واسطه نسبت فامیلی با یکی از آنها به میان کشیده میشود. درویش در پرداخت شخصیتها خوب عمل کرده و به زینال، یحیی و اسکندر لایههای زیادی بخشیده است. زینال که در قامت قهرمان داستان نشسته، شخصیت پرفراز و فرودی داشته و مخاطب گاه واکنشهای متضادی به او نشان میدهد. درست نقطه مقابل یحیی که به وظیفه سربازی اش عمل کرده و در نهایت هم به شهادت میرسد. اسکندر هم در قطب منفی کار، خوب و باورپذیر از کار درآمده و از تضادش با زینال و یحیی درام پرکششی خلق شده است که تا پایان مخاطب را همراه خود نگه میدارد. درویش در دوئل به لحاظ کارگردانی پختگی خاصی نشان داده و کاری در سطح استانداردهای بینالمللی ارائه کرده است که نمونه آن را در سکانس نفسگیر حمله هواپیماهای عراقی به ایستگاه قطار پر از جمعیت دیدهایم. بازیهای پژمان بازغی، کامبیز دیرباز بسیار چشمگیر است.
داشمشتیها در جنگ
مزرعه پدری ادامه منطقی همان مسیری است که زنده یاد ملاقلی پور از سفر به چزابه آغاز کرده و در قارچ سمی به فضایی کاملا انتزاعی ختم شده است. او در این فیلم بار دیگر به فضای سفر به چزابه بازگشته و با استفاده از جریان سیال ذهن و شکستن زمان، قصه خود را روایت کرده است. داستان نویسندهای به نام محمود شوکتیان که برای جلسه نقد و بررسی کتابش به اهواز آمده که با دیدن دختر یکی از همرزمهای شهیدش به گذشته و زمان جنگ پرتاب میشود. ملاقلیپور این قصه سخت و پیچیده را به گونه ای روایت کرده که مخاطبان از طیفهای مختلف قادر به برقراری ارتباط با آن هستند. در فلاش بکها، محمود شوکتیان را در حالی میبینیم که به جبهه اعزام شده و در گروهانی به سر میبرد که شخصیتهای مختلفی در آن حضور دارند. از جمله یک راننده مسن قدیمی که روی بازویش هم خالکوبی داشته و اساسا از جنس دیگر افراد گروهان نیست. جالب اینکه با وجود گذشتن بخش مهمی از فیلم در جنگ، اثر چندانی از انفجارهای پیاپی و گلوله باران البته به جز یکی دو سکانس در فیلم نمیبینیم و کارگردان بیشتر روی تعلیق درونی آن کار کرده است. بخشهای مربوط به حضور روح همسر شوکتیان در زمان جنگ، آنچنان که باید با فضای فیلم جفت و جور نشده و از آن بیرون میزند. هرچند که ملاقلیپور برای این حضور دلیل محکمی داشته و آن هم جایی است که آخرین گلولهای که از لوله توپ شلیک میشود به خانه محمود اصابت کرده و همسر و فرزندانش را شهید کرده است. در پرداخت شخصیتها نیز ظرافت خاصی به کار رفته که اوج آن را در شخصیتی معروف به محمد سکوت با بازی درخشان جمشید هاشم پور میبینیم. شخصیتی برگرفته از واقعیت که تحت تاثیر فضای جبهه و جنگ قرار گرفته و شجاعت فوقالعادهای از خود نشان میدهد. محمود شوکتیان هم پیچیدگیهای خاص خود را داشته و قادر به همراه کردن مخاطب با خود است.
اخراجیها ساخته مسعود ده نمکی، دومین تجربه سینماگران ایران در تلفیق دو سینمای دفاع مقدس و کمدی است که به شدت هم مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته و ده نمکی را به ساخت قسمتهای دوم و سوم آن ترغیب کرد. فیلم داستان جوانی به نام مجید ملقب به سوزوکی است که در محلهای قدیمی در جنوب شهر همراه مادر و خواهرش زندگی میکند و به دختر میرزا علاقمند است. مجید برای به دست آوردن دل میرزا و دخترش همراه تعدادی از بچه محلهایش روانه جبهه میشود. او در آنجا پس از ماجراهای بسیار متحول شده و سرانجام در یک عملیات به شهادت میرسد. ده نمکی در اخراجیهای ۱ سراغ تیپهایی آشنا برای مخاطب رفته و با کنار هم قرار دادن آنها شوخیهای بامزهای را تدارک دیده است. در واقع از دل تضاد میان مجید و دوستانش با فضای جبهه و جنگ است که شوخیهای خوبی شکل گرفته و نوشته شده است که در اجرا هم قابل قبول از کار درآمده است. همچنین باید به نقش اکبر عبدی هم در محبوب شدن فیلم اشاره کرد که در نقش بایرام لودر، شیرینی خاصی به فیلم بخشیده و در کنار دیرباز، امیرفضلی و اوسیوند تیم یکدستی را تشکیل دادهاند. ده نمکی پس از موفقیت همه جانبه این فیلم، در سالهای بعد قسمت دوم و سوم این فیلم را هم تولید کرد که آنها هم مورد توجه مخاطبان سینمای ایران قرار گرفتند.
بازتاب جنگ در زندگی
عرفان وسلوک معنوی یکی از تمهای همیشگی سینمای دفاع مقدس به حساب میآید که در دهههای هفتاد و هشتاد رشد چشمگیری داشته و به خلق آثار قابل توجهی هم ختم شده است. دستهای خالی ساخته ابوالقاسم طالبی یکی از این نمونهها است که از فیلمنامهای حساب شده بهره گرفته و قهرمان آن قابلیت همذات پنداری دارد. فیلم داستان امیرحسین رزمندهای است که سالها در اسارت بوده و پس از بازگشت به ایران نیز به خاطر موجگرفتگی در یکی از آسایشگاههای جانبازان بستری است. ورود دوباره او به خانه و دیدار با دختر جوانش(حوریه)، قصه را وارد مرحله تازهای کرده و امیرحسین را در موقعیتی قرار میدهد که باید دخترش را از چوبه دار به خاطر پاپوشی که برایش دوخته شده، برهاند. طالبی در دستهای خالی از عشق به عنوان عامل پیش برنده داستان بهره گرفته و عشق پدر به دختر و بالعکس و علاقه میان امیرحسین و همسر فداکارش(مریم)را به تصویر کشیده است. در عین حال روی مفهومی به نام معجزه هم به خوبی مانور داده که در آخر هم به نتیجه میرسد. سه بازیگر اصلی فیلم به خصوص خسرو شکیبایی ستونهای فیلم به حساب میآیند که بخش مهمی از بار فیلم را به دوش کشیدهاند. پس از دستهای خالی به فیلم خوب رخشان بنی اعتماد(گیلانه) میرسیم. فیلمی که محور آن را یک جانباز جنگ و مادرش تشکیل میدهند که در روستایی در شمال ایران زندگی سادهای دارند. آنچه که به این فیلم تشخص و اهمیت بخشیده، رابطه سرشار از مهر مادرانه گیلانه به فرزندش اسماعیل است که روز به روز وضعیت جسمی بدتری پیدا کرده و مادر را در وضعیت بغرنجتری قرار میدهد. انتظار این مادر و فرزند برای رسیدن مسافری از جنوب درست شب تحویل سال ۱۳۸۱، نقطه عطف فیلم است که مخاطب را در انتظار برای رسیدن فرد مورد نظر قرار میدهد. علاوه بر کارگردانی هوشمندانه بنی اعتماد، باید به بازیهای درخشان بهرام رادان و فاطمه معتمدآریا در نقشهای اسماعیل و گیلانه اشاره کرد. به خصوص معتمدآریا که به عنوان مادر یک جانباز باورپذیر فوقالعادهای در بازیاش موج میزند و در خلق هرچه بهتر این نقش از زبان بدن به بهترین شکل ممکن بهره گرفته است.
یکی از فیلمهای مطرح دهه هشتاد سینمای دفاع مقدس، اتوبوس شب ساخته کیومرث پوراحمد است که برشی کوتاه از ماههای ابتدایی جنگ را نشان تماشاگران خود میدهد. داستان پسر نوجوانی که همراه رانندهای میانسال باید تعدادی اسیر عراقی را به پشت جبهه منتقل کنند و در این مسیر با مشکلات مختلفی روبرو میشوند. پوراحمد در اتوبوس شب دست به ریسک بزرگی زده و تقریبا تمامی فیلم را در محیط سربسته اتوبوس فیلمبرداری کرده که قابلیت بالقوه خسته و کسل کردن تماشاگر را دارد. اما این اتفاق به واسطه دکوپاژ خوب پوراحمد و حضور بازیگری بزرگ به نام خسرو شکیبایی و چهرهای تازه وارد اما خوشآتیه به نام مهرداد صدیقیان رخ نداده است. دیگر نکته مهم فیلم، سیاه و سفید بودن تصاویر آن است که وجوه مستندگونه کار را پررنگ کرده و در عین حال فضای چرک و تیره جنگ را به رخ تماشاگران فیلم میکشاند. رابطه میان سرباز نوجوان و مرد راننده هم عالی از کار درآمده و تنشهای شکل گرفته میان این دو از نقاط قوت فیلمنامه اتوبوس شب به حساب میآید که در پیشبرد داستان نقشی کلیدی دارد. اتوبوس شب در عین حال یک پایان بندی فوقالعاده دارد که اثرگذاریاش را به اوج رسانده و تا مدتی ذهن تماشاگران را به خود مشغول میکند.
به نام پدر ساخته ابراهیم حاتمیکیا، یکی دیگر از فیلمهایی است که به اثرات و ضایعات ناشی از جنگ توجه نشان داده و داستان دختری به نام حبیبه است که هنگام کار روی تپهای باستانی در خوزستان، پایش روی یک مین خنثی نشده رفته و به شدت مجروح میشود. این در حالی است که سالها پیش و به هنگام جنگ، این مینها توسط پدر حبیبه(مهندس ناصر شفیعی) برای جلوگیری از ورود دشمن روی این تپه کاشته شده است. حاتمیکیا در به نام پدر دست روی موضوعی گذاشته که میتواند در هر جنگی اتفاق افتاده و دو نسل را در وضعیتی بغرنج قرار دهد. فیلم شروعی خوب با ضرباهنگ مناسب داشته و تا رسیدن به نقطه عطف نخست(امضای رضایتنامه توسط پدر برای عمل جراحی دختر)، پرشتاب پیش میرود. داستانک مربوط به معدنهای کشف شده توسط ناصر و آدمهایی که به دنبال او برای گرفتن حق کشف معدنها هستند، به خوبی با قصه اصلی جفت و جور شده و به موازات آن پیش میآید تا اینکه در سکانسهای پایانی به آن گره میخورد. پایان امیدوارکننده فیلم که در متن آن ناصر شفیعی در حال خنثی کردن مین حضور دارد، دیگر نقطه قوت فیلم است که تماشاگر را با امید به آینده روانه خروجیهای سالن سینما میکند.
واقعیت بعد از واقعه
روزهای آغاز جنگ منبعی مناسب برای نگارش فیلمنامههای سینمای دفاع مقدس و تولید فیلم است که روز سوم ساخته محمدحسین لطیفی و ملکه به کارگردانی محمدعلی باشه آهنگر از شاخصترین این آثار در دهه هشتاد به حساب میآیند. لطیفی در روز سوم سراغ قصهای واقعی رفته و به آخرین روزهای مقاومت مردم خرمشهر از زاویه قصهای پرتعلیق نگریسته است. سمیره و رضا برادرش در روزهای محاصره خرمشهر به ناچار از هم دور شده و سمیره که پایش هم شکسته در خانه خود را مخفی میکند. این در حالی است که خواستگار سابق عراقیاش که لباس نظامی به تن کرده به دنبال سمیره میگردد. روز سوم قصه آشنا و پرتعلیقی دارد که به خوبی تماشاگرانش را تحت تاثیر قرار داده و به همذاتپنداری با قهرمانهایش فرا میخواند. سمیره همان قهرمانی است که فیلمی از جنس روز سوم به آن نیاز داشته و گیر افتادنش در خانه، به موتور حرکت فیلم تبدیل شده و پایان فوقالعادهای را هم رقم میزند. سکانس حرکت رضا و دوستانش در حالی که برانکارد سمیره مجروح را به دوش میکشند، ماندگارترین سکانس فیلم و تصویری است که در ذهن مخاطب حک شده است. در میان بازیگران این فیلم باید به بازی متفاوت و دیدنی حامد بهداد در نقش افسر عراقی اشاره کرد که یکی از بهترین ضدقهرمانهای تاریخ سینمای دفاع مقدس به حساب میآید. باشه آهنگر هم در ملکه تلاش کرده تا یک فیلم جنگی متفاوت و ماندگار خلق کند که در این راه موفق نشان داده است. قصه دیدهبانی به نام سیاوش که برای دیدهبانی دیدگاه بالای پالایشگاه را انتخاب کرده و در کارش هم موفق نشان میدهد تا اینکه روح دیدهبان قبلی(جمشید)به سراغش آمده و او را وارد فضای دیگری میکند. باشه آهنگردر حالی قهرمان داستانش یعنی سیاوش را به عنوان دیدهبان به مخاطب معرفی میکند که با سیاوش پایان فیلم زمین تا آسمان فرق کرده است. در این تغییر هم تنها عنصری که نقش داشته، جنگ و اثرات آن است که روی روند پیشرفت داستان هم نقش قابل ملاحظهای دارد. پس از فیلمنامه خوب فیلم نوشته محمدرضا گوهری و باشه آهنگر، به بازیهای روان و تاثیرگذار میلاد کی مرام، حمیدرضا آذرنگ و مهدی سلطانی میرسیم که جلوی دوربین علیرضا زرین دستی قرار گرفتهاند که در ملکه یکی از شاهکارهای دوران کاریاش را خلق کرده است.
سینمای کودک و نوجوان نیز به مانند دهههای شصت و هفتاد، در این دوره زمانی هم کم و بیش فعال بوده و آثاری را در این رابطه خلق کرده است. از جمله این آثار میتوان به فیلمهای کودک و فرشته ساخته مسعود نقاشزاده و اپیزودهای دوم و سوم فیلم خداحافظ رفیق به کارگردانی بهزاد بهزادپور اشاره کرد که در هردوی آنها کودکان و نوجوانها نقشی کلیدی به عهده دارند. کودک و فرشته داستان دختری دبیرستانی به نام فرشته است که در نخستین روز جنگ و پس از حمله هوایی هواپیماهای دشمن، خانواده خود را گم کرده و جستجویی طولانی را برای یافتن آنها آغاز میکند که در نهایت به پیدا کردن پیکر برادر شهیدش ختم میشود. کودک و فرشته از جمله فیلمهایی است که قهرمانش یک نوجوان دختر است که در مسیری سخت و پرمانع قرار گرفته و در آخر به یک بلوغ فکری میرسد. نقاشزاده تلاش زیادی درخلق شخصیت فرشته به خرج داده و بازی خوبی هم از مونا احمدی در این نقش گرفته است. وی در عین حال در کارگردانی سکانسهای جنگی هم مسلط نشان داده و مخاطب را کاملا با فضای فیلم درگیر میکند. اپیزود دوم فیلم خداحافظ رفیق درباره یک گروه فیلمبرداری است که در منطقه تفحص شهدا در حال تصویربرداری هستند که با دو نوجوان مواجه میشوند و از آنها هم تصویر میگیرند در حالی که این دو روح شهدایی هستند که پیکرشان در همان منطقه مدفون شده است. دیده شدن این دو توسط گزارشگر و تصویربردار هم پیشزمینهای است برای شهادت این دو که به خوبی به تصویر کشیده شده و تاثیرگذاری خوبی دارد. در اپیزود دیگر این فیلم، دختربچهای حضور دارد که هر روز دسته گل در دست به انتظار بازگشت پدری مینشیند که شهید شده اما دختر آن را باور ندارد. در این اپیزود که قصه لطیف و شاعرانهای دارد، مخاطب با مریم همراه شده و در آخر نیز بابت سرنوشت غمانگیز و تکاندهندهی او احساس ناراحتی میکند. بهزادپور در انتخاب بازیگر نقش دختربچه عالی عمل کرده و بخش مهمی از موفقیت این اپیزود را به این شکل رقم زده است.