نظریه ولایت فقیه جوهرهي انقلاب اسلامي است
تا زمان امام خمینی (ره) هيچ فقيهي را سراغ نداريم كه گفته باشد غير فقيه يا غير مأذون از جانب فقیه ميتواند متصدّي امور جامعهي اسلامي باشد. هيچ فقيهي قائل نيست كه حكومت در زمان غيبت امام زمان (عج) ميتواند به دست غير فقيه جامع الشرايط داده شود، مگر در وقت اضطرار.
برخي قبل از انقلاب بودند كه الآن هم به نوعي ديگر سر و كلّهشان کم و بیش پيدا میشود، تزشان اين است: «اسلام منهاي روحانيّت». تز اسلام منهاي روحانيّت، مثل تز طبابت بدون پزشك تعجبآور است! اسلام بدون روحانيّت يعني طبّ بدون طبيب، معماري بدون معمار، مهندسي بدون مهندس.
عدّهاي گفتند: ما ولايت فقيه را قبول داريم؛ ولايت امام(ره) را هم قبول داريم؛ امّا ولايت بعد از امام را قبول نداريم. بعضي گفتند: ولايت بعد از امام را هم قبول داريم، امّا به شرط اينكه ما هم سهمي داشته باشيم. امّا بعد از آنكه رهبري و مردم در مقابل آنها ايستادند، گفتند: ما ديگر ولايت فقيه را قبول نداريم.
فقهاي اسلام در طول تاريخ بيشتر در صدد اصلاح وضع موجود بودند، نه قيام براي به دست آوردن حكومت، چرا که تحصيل قدرت براي آنان ممكن نبود و ضمناً آن مقدار از احكام اسلام را كه با قيام ممكن بود عملي كنند، ميتوانستند بدون هزينه كردن جان و مال شيعه عملي سازند.
اشاره:
بعد از گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی و مدیریت یک کشور توسط ولی فقیه و به اعتباری عملی کردن نظریه ولایت فقیه، هنوز برخی هستند که چه به صورت علمی و چه به صورت غیر علمی مخالف این نظریه هستند و همواره تلاش میکنند این نظریه و تنها مصداق عملی آن را به چالش بکشند. برای تشریح این بحث و آشنایی با مخالفان و انواع مخالفتها از خدمت آیتالله سید محمدرضا طباطبایی مدرّسی یزدی استفاده میکنیم و پرسشهایی را مطرح مینماییم.
آیتالله مدرّسی یزدی از روزگار جواني براي فعاليتهاي علمی و سياسي اهميت ويژهاي قائل بود. او در خانوادة مرحوم آيتالله سيد جواد مدرّسي كه از ابتدا از یاران بزرگ انقلاب بود رشد یافت و علماً و عملاً در این مسیر قرار گرفت. ایشان علاوه بر اینکه یکی از اعضای جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم است، از سال 1387 تاکنون در زمرة فقهای محترم شورای نگهبان قانون اساسی نیز عضویت دارد. ایشان از شاگردان حضرات آیات حسن زاده آملی، جوادی آملی، علامه شهید مطهری، جعفر سبحانی، وحید خراسانی، میرزا جواد تبریزی، میرزا هاشم آملی و محمدتقی بهجت است و از معدود علمایی است که در عین جامعیت میان علوم مختلف حوزوی، به علوم روز و زبانهای خارجی هم تسلط دارد و در حال حاضر ضمن تدریس در حوزة علمیه، مدرس دانشگاه و عضو هیأت امنای بنیاد ملی نخبگان نیز هست.
افراد و احیاناً فقهای مخالف ولایت فقیه چه میگویند و ادله و اصل حرف آنها چیست؟ آیا به ولایت فقیه اعتقادی ندارند یا شرایط و مصالح مسلمین را در نظر گرفته و با محقق کردن ولایت فقیه در شرایطی که خودشان به سر می بردهاند مخالفت کردهاند؟
مشکل واقعیای که در اینجا برای برخی فقها وجود داشته مشکل اجرایی بوده است و این که آیا نیروی کافی برای تشکیل حکومت بر اساس ولایت فقیه وجود داشته است یا نه؟ در حقیقت اگر برقراری حکومت با هزینهی معقول ممکن باشد ما نمیتوانیم بگوییم فقیهی با آن مخالف بوده است نهایت آنکه در کیفیت اداره با یکدیگر اختلافی داشتهاند.
تا زمان امام خمینی (ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي، هيچ فقيهي را سراغ نداريم كه گفته باشد غير فقيه يا غير مأذون از جانب فقیه ميتواند متصدّي امور جامعهي اسلامي باشد. به تعبير ديگر، هيچ فقيهي قائل نيست كه حكومت در زمان غيبت امام زمان (عج) ميتواند به دست غير فقيه جامع الشرايط داده شود، مگر در وقت اضطرار. در حالت عادي حكومت فقط در اختيار فقيه جامع الشرايط يا كسي كه مأذون از طرف فقيه است، ميباشد.
اگر فتاواي شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيّد مرتضي، شيخ طوسي، ابي الصّلاح، قاضي ابن برّاج، سلّار، ابن حمزه، ابن زُهره، ابن ادريس، محقّق حلّي، علّامهي حلّي، فخرالمحقّقين، شهيد اوّل، شهيد ثاني، محقّق كركي، شيخ بهايي، صاحب جواهر، صاحب رياض، صاحب مستند و شيخ انصاري رحمهم الله و دیگران را ببينيد، يك نفر از اين بزرگان فقهاي شيعه را پيدا نميكنيد كه بگويد جايز است غير فقيه عادل حكومت كند. بعضي ميگويند فلان مجتهد، قائل به نظريهي ولايت فقيه نيست، پس حاكم ميتواند غير فقيه باشد!! اين كاملاً اشتباه و نارواست.
در واقع اين اشخاص، كلام برخي از فُقها را نفهميدهاند يا نخواستهاند بفهمند. اينكه بعضي از فقها، برخي از مراتب ولايت را قبول ندارند نه به اين معناست كه در نظر آنان جايز ميباشد حكومت به دست غير فقيه عادل داده شود. در حقيقت چنين فقهايي در مسألهي حكومت، داراي نظر سختتري ميباشند و مخالفين نظام ولايت فقيه در اينجا مغالطه ميكنند. با تتبّع در سراسر فقه مدوّنِ ما تا زمان امام خمینی (ره) ـكه پرچمدار نظريهي ولايت فقيه بودندـ نميتوانيم فقيهي از فقهاي شيعه را بيابيم كه حكومت حاكم غير فقيه عادل را در غير شرايط اضطرار، جايز بداند. در هنگام حضور امام معصوم(ع)، بايد حكومت در اختيار ايشان باشد، و در هنگام عدم بسط يد امام و غيبت امام(ع)، بايد حكومت در اختيار فردي باشد كه ايشان تعيين نمودهاند؛ حال چه به صورت تعيين خاصّ و يا به صورت تعيين عامّ كه حضرت با بيان ويژگيهاي حاكم اسلامي مردم را به او ارجاع فرموده باشد.
آیا علمای معدودی که با ولایت فقیه مخالفت میکنند طرحی یا نظریهای جایگزین برای ولایت فقیه دارند؟ چگونه آنها میتوانند حکومت غیر فقیه عادل بر عموم مسلمانان را جایز بدانند؟ آیا میتوان گفت که یک غیر فقیه مسلمان و مؤمن که مقلّد یکی از فقها باشد و مقلّد خوبی هم باشد میتواند حاکم مسلمانان باشد و حکومت اسلامی را محقق کند؟
همانطور که گفتم به معنای واقعی کلمه، مخالف ولایت فقیه نداریم؛ اساساً به حَسَب معيارهاي اسلامی، متصدّي ادارهي جامعهي اسلامي نميتواند جاهل به احكام اسلام باشد. زيرا حاكم اسلامي بايد با اشراف خود، اسلام را در تمام ابعاد، اجرايي كند. فرد غير فقيه چگونه ميتواند چنين عملي را انجام دهد؟ فرد غير فقيه حتّي اگر تقليد صحيحي هم بكند، نميتواند اسلام را با آن گستردگي و شمول، اجرايي نمايد؛ زيرا چه بسا لحظههاي حسّاسي فراروي حاكم قرار گيرد كه امكان مراجعهي به غير نباشد و يا ريشهها و لوازم احكام را نفهمد، هرچند مقلّد با فهمي باشد. به علاوه چه بسا بايد حتّي در مورد مقلَّد خود در مسائل قضايي و اجتماعي تصميم بگيرد و رجوع به مقلَّد در حقيقت يعني حاكم بودن مقلَّد نه مقلّد. و بالجمله، عالم از روي تقليد، عالم به معناي واقعي كلمه نيست و عمده آنكه لفظ عالم و مشابه آنكه در چنين مواردي آمده به قرائن موجود اساساً شامل عالم از روي تقليد نميشود.
همچنين كسي كه اسلام را در تمام ابعاد باید اجرايي كند چه در اموري كه مرتبط به شخص خود او ميباشد و چه در مسائلي كه مرتبط با جامعه است، چنين فردي قهراً عادل هم باید باشد وگرنه التزامي به اجراي عدالت كه هدف اسلام است، نخواهد داشت و چون مجري است بايد آگاهي و توانايي و شجاعت و تدبير اجرا در ابعاد مورد نياز را نيز داشته باشد. در نهجالبلاغه آمده است: «أَيُّها النّاسُ إنَّ أحَقَّ النّاس بهذا الأمر أقواهُم عَلَيه و أعلَمُهُم بأمر اللَّه فيه؛[1] اي مردم سزاوارترين اشخاص به ولايت و حكومت، آن كسي است كه در تحقّق حكومت نيرومندتر، و در آگاهي از فرمان خدا، داناتر باشد». و همچنين در روايات آمده است: «مَن أمَّ قَوماً إمامَةً عَمياءَ و فی الاُمَّة مَن هُوَ أعلَمُ منهُ فَقَد كَفَر؛[2] بدانيد هركس كه بر اريكهي امامت و رهبري مردم كوركورانه تكيه زَنَد در حالي كه داناتر از او در اجتماع موجود باشد او كفر ورزيده است». «مَن خَرَجَ يَدعو النّاسَ و َفيهم مَن هُوَ أعلَمُ منهُ فَهُوَ ضالٌّ مُبتَدعٌ و مَن ادَّعَی الإمامَةَ و لَيسَ بإمامٍ فَهُوَ كافرٌ؛[3] كسي كه خروج كرده و مردم را به خود دعوت كند در حالي كه در ميان ايشان عالمتر از او وجود داشته باشد، همانا او گمراه و بدعتگذار است، و هركس ادّعاي امامت كند در حالي كه امام نيست، همانا او كافر است». «عَن رَسولاله(ص): ما وَلَّت أمَّةٌ أمرَها رَجُلاً قَطُّ و فيهم مَن هُوَ أعلَمُ منهُ إلّا لَم يَزَل أمرُهُم يَذهَبُ سَفالاً حَتَّی يَرجعوا إلَی ما تَرَكوا؛[4] هيچ امّتي هرگز امر خود را به مردي نسپارد در حالي كه در ميان آنها اعلم از او باشد مگر آنكه اين امّت رو به انحطاط ميرود تا آنكه بازگردد به آنچه كه آن را ترك كرده است (سپردن امر به اعلم)».
برخی از مخالفتها غیر علمی و به اعتباری دشمنی است. لطفا در مورد این مخالفان و نوع مخالفتهایشان توضیح دهید و بفرمایید این مخالفان یا دشمنان اصولا چه کسانی هستند؟
مخالفتهای این دسته از انگیزههای متفاوتی ناشی میشود؛ از مخالفت با اصل دین، مخالفت با اسلام، مخالفت با تشیّع، مخالفت با حاکمیت الهی؛ تحلیل ریشهای این انگیزهها ساعتها مطالعه و پژوهش را میطلبد و میتواند بستر خوبی برای تحقیقات جامعهشناختی و روانشناسی و غیره باشد؛ امّا در حدّ کاربردی امروز باید بگویم برخي قبل از انقلاب بودند كه الآن هم به نوعي ديگر سر و كلّهشان دوباره کم و بیش پيدا میشود، تزشان اين است: «اسلام منهاي روحانيّت». تز اسلام منهاي روحانيّت، مثل تز طبابت بدون پزشك واقعاً تعجبآور است! اسلام منهاي روحانيّت يعني پزشكي منهاي پزشك! مثل این است که بگويند: آقا! وقتي بيمار شدي قانون بوعليسينا وجود دارد، تحفهي حكيم مؤمن ـ طب قديم ـ هست؛ بيمار شدي طبّ هريسون وجود دارد، طبّ سيسيل هست، اينهمه كتاب روي هم گذاشته شده، برويد خود را معالجه كنيد. كسي كه ميگويد اسلام بدون روحانيّت، دقيقاً مثل همين است.
عدّهاي هم پيدا شدند متأسّفانه هنوز هم وجود دارند و گفتند: ما ولايت فقيه را قبول داريم؛ ولايت حضرت امام(ره) را هم قبول داريم؛ امّا ولايت بعد از حضرت امام را قبول نداريم. این دسته از افراد در حقیقت مصداق آیه 85 سوره بقره هستند «أَفَتُؤْمنُونَ ببَعْض الْكتَاب وَتَكْفُرُونَ ببَعْضٍ؛ آيا به بخشي از كتاب، ايمان ميآوريد و بخش ديگر را انكار ميكنيد؟». مثل آنهايي كه گفتند: اي پيامبر! گفتي نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم، اينها همه را قبول داريم. امّا اينكه براي خودت جانشين تعيين كني، آن را ديگر قبول نداريم.[5]
بعضي گفتند: ولايت بعد از امام را هم قبول داريم، امّا به شرط اينكه ما هم سهمي داشته باشيم. تا آنجايي كه اينها فسادي نكرده بودند، نظام هم با آنها مدارا كرد. امّا بعد از آنكه دندانهاي طَمعشان را تيزتر كردند و ميخواستند به حقوق مردم و حدود اسلامي تجاوز كنند، رهبري و مردم در مقابل آنها ايستادند. در اينجا بود كه گفتند: ما ديگر ولايت فقيه را قبول نداريم. در حقيقت سخن آنها اين بود: وقتي كه ولايت فقيه بخواهد جلوي منافع نامشروع ما را بگيرد، ديگر آن را قبول نداريم.
و گروه ديگري كه از همه خطرناكترند ميگويند: ما ولايت فقيه را قبول داريم، امّا بيايیم محتوا را خالي كنيم. شعار حمايت از ولايت فقيه را سر داده، امّا در عمل مطيع اوامر او نباشيم. اين ترفند، خيلي خطرناك است. بيشترين خوفي كه رسولالله(ص) نسبت به جامعهي اسلامي دارند، از جانب منافقين است. كسي كه دورو و زبانآور باشد و با كلمات و سخنرانيها و نوشتههايش دلهاي شما را به دست آوَرَد و خود را به عنوان جزيي از شما قلمداد كند، ولي عملاً در بزنگاهها كار دلپسند خويش را انجام دهد. متأسّفانه اين تاكتيك از اوّل تاريخ اسلام تا به امروز در خيلي از جاها اثر كاربردي داشته و مردم و حتّي خواصّ را فريب داده است. همين نفاق بود كه معاويه را نجات داد. او به شهادت تاريخ و به گفتار و اقرار خودش، تلاش ميكرد رسالت پيامبر را از بين ببرد.[6] امّا وقتي كه به مرحلهي شكست نهايي رسيد، قرآن بر نيزه كرد.
با توجه به دلایل عقلی و نقلی که در مورد لزوم برقراری حکومت وجود دارد پس چرا ائمّه (ع) به حَسَب رواياتي كه در دست ماست ـ عليرغم نهيهاي شديد از نزديك شدن به ظالمين ـ در بسياري از اوقات، شيعه را از حركتهاي انقلابي عليه خلفاي جور باز ميداشتند و بلكه در برخي از روايات معتبر، كلّاً قيامهاي قبل از قيام قائم آل محمّد (عج) را مردود عنوان کردهاند؟
این بحثی کاملاً فنی و تفصیلی است که به طور اجمال عرض میکنم. مرحوم صاحب وسائل هفده روايت از اين نوع را در كتاب خود جمعآوري فرموده است، كه يكي از واضحترين آنها از نظر دلالت و سند، صحيحهي ابيبصير از امام صادق(ع) است: «كُلُّ رايَةٍ تُرفَعُ قَبلَ قيام القائم(ع) فَصاحبُها طاغوتٌ يُعبَدُ من دون اللَّه عَزَّوَجَل؛[7] هر پرچمي كه قبل از قيام قائم(ع) برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است كه به جاي فرمانبرداري از خداوند عزّوجلّ، او مورد فرمانبرداري قرار ميگيرد».
ولي اين روايت و روايات مشابه آن ـ كه از نظر سند و دلالت به قوّت اين روايت نيستند ـ به قرينهي ساير روايات و وقايع تاريخي و قيامهاي انحرافي كه در زمان ائمه(ع) واقع شده است مربوط به شرایط خاصی است. گاهی این روایت و امثال آن مربوط به كساني است كه براي حركتهاي خود استقلال قائل بوده و در صورت پيروزي خود را خليفهي پيغمبر ميدانستند و دعوت به ائمه(ع) نميكردند حتّي اگر علوي بودند. چنانكه اين مطلب به روشني از صحيحهي عيص بن القاسم از امام صادق(ع) استفاده ميشود. در اين صحيحه آمده است: «إن أتاكُم آتٍ منّا فَانظُروا عَلَی أيّ شَيءٍ تَخرُجونَ ولا تَقولوا خَرَجَ زَيدٌ فَإنَّ زَيداً كانَ عالماً و كانَ صَدوقاً و لَم يَدعُكُم إلَی نَفسه و إنَّما دَعاكُم إلَی الرّضا من آل مُحَمَّدٍ(ص) و لَو ظَهَرَ لَوَفَی؛[8] اگر از ما (از علويّون) كسي سراغ شما آمد (براي دعوت به همراهي در قيام) دقت کنید که به چه معياري قيام ميكنيد؟ و نگوييد زيد قيام كرد (و با این حرف، خود را توجیه کنید)، زیرا زيد عالم بود و راستگو، و شما را به خود دعوت نكرد و شما را فقط به رضاي آل محمّد (ص) خواند و اگر پيروز ميشد، حتماً به قول خود وفا ميكرد».
گروه دیگری که میتوانند مصداق این روایت باشند کسانی هستند که با دروغ به عنوان مهدي موعود كه مورد اتّفاق شيعه و سنّي است، قيام ميكردند و مردم را به اين عنوان فريب ميدادند. چنانكه نقل شده برخي اتباع محمّد بن عبدالله معروف به نفس زكيّه، براي پيشبرد كار خود او را ملقّب به مهدي كردند هرچند پدر و خانوادهاش اين مطلب را انكار ميكردند.[9] گروه بعدی که مصداق این روایت هستند کسانی هستند که بدون رعايت تقيّه و از روي احساسات به دور از محاسبات درست، دست به اقدامات نسنجيده زده و جان خود و شيعه را در معرض خطر قرار داده و برنامههاي ائمّه(ع) را به هم ميريختند.
در نهایت ممکن است این روایات به خاطر كمبود ياران و طرفداران بوده باشد كه اوّلاً پيروزي بر دشمن ممكن نبود و ثانياً بر فرض پيروزي، نميتوانستند احكام اسلام را در خارج عملي كنند و در حقيقت آنچه از مال و جان در آن شرايط هزينه ميشد، بيشتر از دستآوردهاي قيام بود. به همين جهت بود كه حتّي اميرالمؤمنين(ع) وقتي مردم بعد از قتل عثمان به سوي حضرت براي خلافت رفتند فرمودند: «دَعُونی و التَمسوا غَيری؛ مرا رها كنيد و ديگري را بجوييد». و نيز فرمودند: «أنا لَكُم وَزيراً خَيرٌ لَكُم منّی أميراً؛[10] من، وزير و مشاورتان باشم بهتر است كه امير و رهبر شما گردم». و فقط بعد از اصرار و حضور يكپارچهي مردم خلافت را پذيرفتند.
به هر حال ما تاریخ بسیار طولانی از آغاز غیبت کبری تا انقلاب اسلامی ایران داریم. سوالی که مطرح میشود این است که چرا علمای سلف تا کنون تلاشی برای تشکیل حکومت نکردهاند؟ و حتی چیزی را به عنوان ولایت فقیه در سیاست مطرح نکرداند؟
نمیتوان گفت تلاشی در این جهت صورت نگرفته است؛ علاوه بر این به خاطر پیوند دین با جامعه و دیندار بودن مردم عملاً در بسیاری از موارد، فقها حکومت میکردهاند؛ بلی فقهاي اسلام در طول تاريخ بيشتر در صدد اصلاح وضع موجود بودند نه حركت انقلابي و قيام براي به دست آوردن تمامیّت حكومت، چرا که اوّلاً: تحصيل قدرت براي آنان ممكن نبود. ثانياً: بر فرض مسلّط شدن موقّت بر حكومت، نميتوانستند در دراز مدّت آن را ادامه دهند. ثالثاً: آن مقدار از احكام اسلام را كه با قيام ممكن بود عملي كنند، بدون هزينه كردن جان و مال شيعه ميتوانستند از طريق امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت كردن و همكاري كردن با حكمرانان موجود، عملي سازند، و مصداق كلام اميرالمؤمنين(ع) باشند كه: «أنا لَكُم وَزيراً خَيرٌ لَكُم منّی أميراً».
بر این اساس میتوانیم بگوییم معنای دیگر تحقق حکومت اسلامی و لزوم ولایت فقیه در عصر کنونی این است که همه موانع و احتمالاتی که در روایات نهی کننده حکومت و قیام در زمان غیبت مطرح شد، برطرف شده بود؟
بله هيچ كدام از اين احتمالات، در قيام مردم ايران به رهبري امام عظيم الشأن اعلي الله مقامه نبود. در حقيقت جوهرهي انقلاب اسلامي با تکیه بر نظریه ولایت فقیه يك حركت دفاعي بود كه با رهبريهاي داهيانهي امام به پيروزي رسيد و با همهي دشمنيهاي تبهكاران خارجي و داخلي، با عظمت و پوينده تداوم يافت، و سپس با رهبريهاي هوشيارانهي خَلَف عظيم القدرش حضرت آيت الله خامنهاي (زاد الله تأييده) عليرغم كارشكنيها و توطئههاي پيوسته و پيچيدهي كفر و استكبار جهاني و ابزارهاي داخلي آنان براي براندازي و محو نظام اسلامي، با قدرت در زمينههاي گوناگون به پيش ميرود.
[1]. نهجالبلاغهي صبحي صالح، خطبهي 173، ص 247.
[2]. بحارالانوار، ج 22، ص 486.
[3]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 350.
[4]. الأمالي (شیخ طوسي;)، ص566؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج10، ص143؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 30.
[5]. بحار الأنوار (ط - بيروت)؛ ج37؛ص174.
[6]. بحارالانوار، ج 33، ص 169.
[7]. وسائل الشيعه، ج 15، ص 52.
[8]. همان، ص 50.
[9]. براي اطلاع بيشتر، مراجعه شود به كتاب تشيّع در تسنّن از مؤلّف، پاورقي ص 83.
[10]. نهجالبلاغهي صبحي صالح، خطبهي 92، ص 136.