«افسران مومن» ارتش را سامان دادند
امیر سرتیپ «احمد دادبین» ششمین فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در سالهای 73 تا 76 فرماندهی این نیرو را بهعهده داشت. او متولد سال 1334 است و وقتی که فرمانده نزاجا شد، 39 ساله بود.
سال 84 یک حادثه، وضعیت زندگی او را تغییر داد و دادبین حتی تا یکقدمی مرگ هم پیش رفت. او هنوز هم با عوارض و اثرات آن حادثه دست و پنجه نرم میکند و اگرچه مانند سالهای ابتدایی پس از آن حادثه دیگر خانهنشین نیست، اما ساعتهای خواب و بیداری امیر به هم خورده و 2 شبانهروز بیدار و 2 شبانهروز خواب است.
سقوط از کوه که خودش علت آن را نامناسب بودن کفش میداند، دادبین بلندقامت و رشید را شکسته کرد و این روزها او با عصا و بهآرامی قدم برمیدارد و بیشتر پیگیر مشکلات ارتشیان است و گاهی هم در جلسات نظامی ستاد ارتش بهعنوان مشاور حضور پیدا میکند.
امیر دادبین نوع خاصی از فرماندهان نظامی است که ضمن حفظ شخصیت نظامی، با اطرافیان و میهمانانانش بهمهربانی و تواضع سخن میگوید، خود درب خانهاش را باز میکند و بهرسم ادب کفشهای میهمانان را هم مرتب میکند. آنچه در ادامه میخوانید گفتگوی ما با امیر دادبین است.
:
با عرض سلام و وقت بخیر. فرارسیدن هفته دفاع مقدس را به شما تبریک عرض میکنم. ابتدا بفرمایید که چگونه وارد ارتش شدید و ورودی چه سال دانشگاه افسری هستید؟ آیا قبل از انقلاب اسلامی وارد ارتش شدید یا بعد از انقلاب اسلامی؟
امیر دادبین: من متولد سال 1334 در شهر شیراز هستم. مادرم شیرازی بود؛ اما پدرم از اهالی کرمانشاه بود. مادرم خانهدار و پدرم افسر ارتش بود. پدر من اگرچه در ارتش شاهنشاهی خدمت میکرد؛ اما مذهبی و اهل مطالعه بود. او خیلی دوست داشت که من به حوزه علمیه بروم و درس طلبگی بخوانم، اما مادرم دوست داشت راه پدرم را ادامه بدهم و ارتشی بشوم. در نهایت هم ارتشی شدم.
من پیش از انقلاب اسلامی وارد ارتش شدم و در سال 53 از دانشکده افسری فارغ التحصیل شدم. پس از اتمام دوره دانشکده، برای طی دوره مقدماتی، رسته پیاده را انتخاب کردم و به زادگاه خودم و مادرم یعنی شیراز رفتم. همزمان که دوره مقدماتی را در شیراز میگذراندم، دوره چتربازی را هم طی کردم.
در آن زمان افرادی برای انتخاب واحد به شیراز آمدند و تعدادی از بچهها را برای یگانهای مختلف انتخاب کردند. از من آزمون ورزش گرفتند و چون نمره خوبی کسب کردم، تیپ نوهد را انتخاب کردم. من در تیپ نوهد با حسین شهرامفر که در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید، آشنا شدم و دوستی ما از آنجا آغاز شد. شهرامفر اگرچه سروان بود، اما همهکاره تیپ بود.
وضعیت ارتش پیش از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه بود؟ بدین معنا که بین فرماندهان که در راس ارتش بودند با بدنه ارتش چه تفاوتهایی وجود داشت؟
امیر دادبین: در پاسخ به این سوال باید به نکته مهمی اشاره کنم و آن این است که غالب فرماندهان ارتش شاهنشاهی، غیرمتعهد و غیرمذهبی بودند؛ اما بیشتر بدنه ارتش که بنده و امثال بنده بودیم، مذهبی بودیم. در آسایشگاه ما در دانشکده افسری تمامی دانشجویان به استثنای یکی دو نفر در ماه رمضان روزه میگرفتند.
افسران مومن زیادی در ارتش شاهنشاهی حضور داشتند که همین افسران با پیروزی انقلاب اسلامی، داوطلبانه راهی کردستان و سپس جبهههای جنگ شدند تا به دفاع از مرزهای ایران اسلامی بپردازند.
در دانشکده سرگروهبانهای مختلفی از جمله ورزش، مسجد و... داشتیم. بنده در سال سوم دانشجویی سرگروهبان مسجد شدم. فردی که پیش از من سرگروهبان مسجد بود، از من پرسید: «مقلد چهکسی هستی؟»، من هم گفتم: «مقلد آیتالله خمینی هستم». او از من خیلی خوشش آمد و من را بهعنوان سرگروهبان بعد از خود معرفی کرد.
پس از انقلاب اسلامی غائله کردستان اولین اتفاقی که ارتش را به طور گسترده درگیر خود کرد. باتوجه به اینکه ارتش وضعیت نابسامانی داشت، چگونه توانست در کردستان حضور یابد و به دفاع از تمامیت ارضی ایران اسلامی بپردازد؟
امیر دادبین: با پیروزی انقلاب اسلامی، استکبار جهانی با تحریک گروهکهای ضدانقلاب و با به راه انداختن غائلههایی در کردستان، گنبد، خوزستان و سیستان و بلوچستان تلاش کرد تا ایران را تجزیه و انقلاب اسلامی را به شکست برساند.
ارتش در آن روزها وضعیت مناسبی نداشت و ساختارش به هم ریخته شده بود. افسران مومنی که در بدنه ارتش بودند، تکلیف و وظیف خود دانستند تا به دفاع از انقلاب اسلامی بپردازند. به همین منظور با هر امکاناتی که داشتند راهی کردستان شدند و در کنار نیروهای سپاهی و بومی به مقابله با ضدانقلاب پرداختند.
مقابله با ضدانقلاب تجربههای بسیاری برای ما به همراه داشت و موجب شد تا آرام آرام به طور عملیاتی با دفاع و نبرد آشنا شویم. با توجه به اینکه کادر فرماندهی ارتش از هم پاشیده شده بود و باید از بین خودمان افرادی را به فرماندهی گروهان و گردان انتخاب میکردیم، این اقدام موجب شد تا در کردستان فرماندهی را بیاموزیم.
جنگ در کردستان به ما تجربههای مختلفی آموخت. ما در کردستان هم نبرد در کوهستان را آموختیم و هم نبرد در شهر را؛ چرا که باید بسیاری از شهرها را لوث وجود ضدانقلاب پاکسازی میکردیم. کردستان همچنین به ما آموخت که برای پیروزی باید وحدت داشته باشیم. وحدت بین نیروهای ارتش و سپاه و پیشمرگان مسلمان کُرد موجب شد تا ضدانقلاب شکست بخورد.
آیا در کردستان عملیاتهای گسترده هم اجرا کردید؟
امیر دادبین: باتوجه به اینکه کردستان منطقه کوهستانی بود و نیروهای ضدانقلاب در برخی شهرها حضور پیدا کرده و آن شهرها را به اشغال خود درآورده بودند، امکان اجرای عملیاتهای گسترده مانند برخی از عملیاتها که بعدها در دوران دفاع مقدس و در جبهه جنوب اجرا شد، نبود؛ اما بالاخره در کردستان هم عملیاتهای زیادی اجرا کردیم که تجربههای آن عملیاتها بعدها در دوران دفاع مقدس چه در غرب و چه در جنوب به کار ما آمد.
در کردستان عملیاتهایی که اجرا میشد در راستای پاکسازی شهرها و امنسازی جادهها بود. امنسازی راهها موجب شد تا بر منطقه تسلط پیدا کنیم و در نقاطی از جمله روستاها که ضدانقلاب استقرار یافته بودند، نفوذ کرده و آن روستاها و نقاط را نیز پاکسازی کنیم. در این عملیاتهای تعدادی از ضدانقلاب به هلاکت رسیدند و برخی هم توانستند فرار کنند.
غائله کردستان حدود 2 سال به طول انجامید و طی این دو سال نیروهای مومن و انقلابی ارتش در کنار نیروهای جوان سپاه توانستند بر ضدانقلاب غلبه پیدا بکنند. دستاورد دیگر این دو سال هم این بود که ارتش توانست نیروهای توانمند و مستعد خود را بشناسد تا در ارتش جمهوری اسلامی ایران به آنها مسئولیت بدهد. صیادشیرازی از جمله آن افرادی بود که استعداد خود را بروز داد و در دوران دفاع مقدس به فرماندهی نیروی زمینی ارتش رسید.
صیادشیرازی با آغاز درگیریها در کردستان عازم غرب کشور شد. حضور او در کردستان موجب وحدت نیروهای ارتشی و سپاهی شد. صیادشیرازی توانست هماهنگیهای خوبی بین نیروهای عملکننده ایجاد کند.
شما تا چه مدت در جبهههای غرب حضور داشتید و به نظر شما جبهههای غرب چه تفاوتی با جبهههای جنوب داشت؟
امیر دادبین: همانطور که گفتم جنگ در غرب، تفاوتهایی با جنگ در جنوب داشت. غرب به دلیل اینکه منطقهای کوهستانی بود، نوع جنگیدن نیز در آن منطقه فرق داشت. در جبهههای غرب بیشتر عملیاتها نامنظم و چریکی بود.
من تا پایان دوران دفاع مقدس و حتی تا بعد از پایان جنگ در کردستان حضور داشتم؛ البته برای عملیاتهای بیت المقدس و بدر که در سالهای 61 و 63 اجرا شد به جنوب رفتم.
ارتباط شما با نیروهای سپاه در کردستان چگونه بود و با کدام فرماندهان ارتباط داشتید؟ نحوه تعامل شما با آن فرماندهان چگونه بود و هماهنگیهایتان به چه صورت بود؟
امیر دادبین: کردستان واقعاً عجیب بود. آن منطقه اگرچه غریب بود؛ اما صمیمیت و همدلی عجیبی بین نیروها وجود داشت. من در کردستان ارتباط بسیار خوبی با پاسداران داشتم. یکی از آن پاسدارها که با او ارتباط خوبی داشتم و اتفاقاً با هم زیاد هم شوخی میکردیم، سردار شهید محمد بروجردی بود.
شهید محمد بروجردی انسان بسیار باصفایی بود و انصافاً لقب «مسیح کردستان» برازنده او بود. یکی دیگر از فرماندهان که بنده با او ارتباط خوبی داشتم، سردار شهید محمد کاوه بود. در جریان یکی از عملیاتها، موقع اذان شهید کاوه از بنده خواست تا برای نمازجماعت جلو بایستم. هرچقدر اصرار کردم که او منصرف بشود، فایدهای نداشت و در نهایت به اجبار من را جلو ایستاند و خودش به من اقتدا کرد. من هیچ وقت تواضع و فروتنی این شهید بزرگوار را از یاد نمیبرم.
به نظر من ایمان، اخلاص، تواضع و فروتنی فرماندهان باعث شده بود که ارتباط خوبی بین نیروها ایجاد شود و این ارتباط صمیمانه در پیشبرد عملیاتها بسیار موثر بود. دلهایی که به خدا سپرده شده بود، به هم پیوند خورده بود و وحدت را بین نیروها ایجاد کرده بود. وحدت نیروهای مومن و انقلابی علاوه بر اینکه همافزایی ایجاد کرده بود، قدرت هر نیروی رزمنده را هم چند برابر کرده بود. این را فقط در دفاع مقدس و جنگهای مشابه دفاع مقدس همچون جنگهای جبهه مقاومت میتوان دید.
ارتباط من با پاسداران خوب بوده و است؛ به طوری که بسیاری از پاسداران من را هم مانند خودشان پاسدار میدانند و بنده را به بسیاری از جلسات و همایشهای سپاه دعوت میکنند.
یکی دیگر از فرماندهان سپاه که بنده با او در کردستان ارتباط داشتم و نام هر دویمان هم احمد است، حاج احمد متوسلیان فرمانده سپاه مریوان بود. آن زمانی که ایشان فرمانده سپاه مریوان بود، بنده هم فرمانده عملیات ارتش در مریوان بودم. همکاری بین ما دو نفر موجب شده بود تا ابتکاراتی در عملیاتها به وجود آید. در عملیاتها نیز تمام نیروها به صورت مشترک حضور داشتند.
ویژگی فرماندهان سپاه و ارتش این بود که خودشان پا به پای رزمندگانشان در عملیاتها شرکت میکردند. به طور مثال من به یاد ندارم که احمد متوسلیان خود در عملیاتی شرکت نکرده باشد و در کنار رزمندگان نباشد. احمد متوسلیان انسان عجیبی بود. وقتی که سخنرانی میکرد، من یاد سخنرانیهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد میافتادم. به قدری قوی و محکم و با صلابت سخن میگفت که انسان جذب او میشد.
به نظر شما بین فرماندهی در جنگ و مدیریت عادی و روزمره چه تفاوتی وجود دارد؟
امیر دادبین: شرایط و وضعیت جنگی به گونهای است که گاهی شما باید در لحظه تصمیم بگیرید؛ تصمیمی که بسته به جان چندین نفر انسان است. لحظات تصمیمگیری لحظات بسیار سختی است.
عملیات بدر یکی از عملیات سخت دفاع مقدس بود که بنده نیز در آن عملیات حضور داشتم. این عملیات متاسفانه با عدم موفقیت همراه شد. ما از هور عبور کرده بودیم؛ اما عراق با تمام توان و شدتش مواضع ما را میکوبید. در این شرایط سخت، تصمیمگیری خیلی سخت بود.
شرایط جنگ موجب شد تا افسران جوان مومن در محورها و مناطق عملیاتی به فرماندهی برسند که شما یکی از آنان بودید. با توجه به اینکه جوان بودید و در شرایط جنگی حضور داشتید، فرماندهی شما کلاسیک بود یا انقلابی عمل میکردید؟
امیر دادبین: دوران دفاع مقدس، دورانی بود که ارتش مکتبی و انقلابی جمهوری اسلامی ایران پایهگذاری شد. ما در دوره دفاع مقدس آموختیم که با دانش غربیها نمیتوانیم ارتش را اداره کنیم؛ چرا که مطابق میل آنان عمل میکنیم و در صحنه جنگ شکست خواهیم خورد.
به همین دلیل باید شیوهای جدید در مدیریت و فرماندهی ارتش ایجاد میکردیم که این شیوه برگرفته از انقلاب اسلامی بود. انقلاب اسلامی به ما آموخت که با تکیه بر آموختهها و توانمندیهای خودمان ارتش را اداره کنیم و نگاهمان به بیرون از کشور نباشد؛ چه در بحث تجهیزات و چه در بحث نیروی انسانی.
تبدیل شدن ارتش شاهنشاهی به یک ارتش مکتبی باید به سرعت انجام میگرفت؛ به همین دلیل باید بسیاری از روشهای اشتباه گذشته اصلاح میشد و مهمتر از هم فرهنگ ارتش تغییر پیدا میکرد که البته فرهنگ انقلاب و فرهنگ دفاع مقدس توانست این فرهنگ را تغییر دهد.
نکتهای که در اینجا باید بدان توجه کرد این است که مردم در تحول ارتش نقش مهم و اساسی داشتند. ارتش و مردم هیچگاه از هم جدا نبودند. اگر در روزهای نخست جنگ تحمیلی، ارتش وارد عمل نمیشد، نمیتوانستیم بگوییم چه اتفاقی میافتاد، چرا که نیروهای مردمی در کنار ارتش و گوش به فرمان امام خمینی (ره) در مقابل دشمن بعثی ایستادند. همین مردم نیز وارد ارتش شدند و ارتش را متحول کردند.
شما از جمله فرماندهان نیروی زمینی ارتش هستید که در سن جوانی به فرماندهی این نیرو منصوب شدید. نخست اینکه چگونه شد که شما فرمانده نیروی زمینی ارتش شدید و دوم اینکه دفاع مقدس چه نقشی در ارتقای شما به فرماندهی داشت؟
امیر دادبین: بنده پس از سالها خدمت در کردستان، برای مدت کوتاهی به شیراز رفتم و فرمانده مرکز آموزش پیاده شیراز و فرمانده ارشد نظامی استان فارس شدم. در دورهای که شیراز بودم به تعمیر مهمانسرا، ارتقای امکانات رفاهی و درمانی و ساخت منازل مسکونی برای کارکنان پرداختم. سپس بهعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش از سوی فرمانده معظم کل قوا منصوب شدم.
ماجرای فرمانده شدن من هم اینگونه بود که اسم چند نفر را برای فرماندهی نیروی زمینی ارتش بهعنوان پیشنهاد خدمت رهبری برده بودند، ایشان فرموده بودند که «باز هم بررسی کنید و اگر فرد دیگری بود اضافه کنید» که گفته میشود خود حضرت آقا لطف فرمودند و گفتند که اسم بنده را بنویسند و بعد هم ایشان به بنده افتخار دادند که بهعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش خدمت کنم.
در پاسخ به سوال دوم شما هم باید بگویم که من بخش زیادی از عمر خودم را در دفاع مقدس گذراندم و اگر دفاع مقدس نبود، نه ارتش، ارتش امروز بود و نه ارتش امروز فرماندهان قدر و دلیری داشت. من هر آنچه در ارتش آموختم را مدیون دفاع مقدس هستم. دفاع مقدس به ما آموخت که برای دفاع از مرزهای کشور باید شبانهروز فعالیت کرد و با ایده و فکر به مقابله با دشمن پرداخت. دفاع مقدس به ما آموخت که اگر میخواهیم آرامش و امنیت داشته باشیم، باید قدرتمند باشیم. به همین دلیل است که امروز ایران در حوزههای مختلف به تقویت توان نظامی پرداخته است. موشک نه برای جنگ که برای آرامش و امنیت مردم ایران است. باید ترسید از آن روزی که موشک نداشته باشیم؛ چرا که آن روز، روز جنگ خواهد بود. ما اگر در ابتدای جنگ موشک داشتیم و نیروی مسلح قدرتمندی مانند امروز داشتیم، بدون شک صدام جرات نمیکرد حتی نگاه چپ به ما کند.
در آخر اگر نکتهای است، بفرمایید.
امیر دادبین: دفاع مقدس درسها و آموختههای بسیاری برای فرماندهان جوان نیروهای مسلح دارد که بسیاری از آنان دوران جنگ را درک نکردند. لازم است تجربیات دفاع مقدس به نسل جوان منتقل شود. البته جوانان هم باید مشتاق و پیگیر دریافت این آموختههای گرانبها باشند.
محمدحسن جعفری