دستور نمیدادیم؛ قانع میکردیم
نام «احمد غلامپور» در کنار نام فرماندهانی همچون «محسن رضایی»، «علی شمخانی»، «غلامعلی رشید»، «سیدیحیی صفوی» و «محمدعلی جعفری» در صفحات زرین تاریخ دفاع مقدس آمده است. او فرماندهی مهربان، خوشمشرب و اهل بگو و بخند و بزرگ شده محلهی لب شط اهواز است. غلامپور در جوانی مانند بیشتر خوزستانیها کُشته مردهی فوتبال بود. با شروع جنگ در سال 59 به سپاه اهواز و سپس به سپاه سوسنگرد رفت و مسئول واحد عملیات شد.
وی طی سالهای حضور متمادیش در جبهه مراتب فرماندهی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و به مدارج عالی فرماندهی سپاه در جنگ دست یافت. او هم اکنون عضو هیات علمی دانشگاه امام حسین(ع) است و به تدریس مباحث نظامی میپردازد.
از آنجایی که وی در موضوع فرماندهی و مدیریت در دفاع مقدس دارای تجارب ارزشمندی است و این تجارب خود را به صورت علمی و آکادمیک ارائه کرده است، در این رابطه با او به گفتوگو نشستیم که در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
در ابتدا از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنیم. موضوع گفتگوی ما بحث فرماندهی در دفاع مقدس است. نخست بفرمایید که تعریف مدیریت و فرماندهی چیست و چه تفاوتهایی با هم دارند؟
مدیریت و فرماندهی دو مقوله جدا از هم هستند، به این جهت که حوزه مدیریت یک حوزه ستادی و اداری محسوب میشود و حوزه فرماندهی یک حوزه تصمیمساز، تصمیمگیر و اداره کننده به حساب میآید.
مدیر فردی است که دارای ساختار و تشکیلاتی است و با اتکا به یکسری قوانین، مقررات و ضوابط، سیستم تحت اشراف خود را هدایت میکند. اما فرمانده فردی است که از اختیارات تقریباً تام و تمام برخوردار است و نسبت به کل ساختار اشراف دارد و میتواند در این ساختار افراد مختلف را جابهجا کند و اختیارات بدهد و یا بگیرد.
برای مثال در حوزه فرماندهی و مدیریت در یک لشکر جایگاه فرمانده جایگاه والایی است که به هیچ عنوان قابل قیاس با مجموعه مدیران حاضر در یک لشکر نیست؛ چرا که در یک لشکر مدیران مختلفی اعم از مدیر لجستیک، مدیر نیروی انسانی، مدیر مهندسی و... در حال فعالیت هستند، اما فرمانده یکی است. همه مدیران در قالب یک سازمان تعریف شده در کنار یکدیگر تحت فرمان فرمانده فعالیتهای خود را انجام میدهند. در واقع مدیریت سیستمی است که فرماندهی را در اجرای ماموریت کمک میکند؛ اما با فرماندهی فرق میکند.
زمانی که جنگ آغاز شد، سازمان رزم سپاه شکل نگرفته بود. در ابتدای جنگ، فرماندهان سپاه چگونه انتخاب شدند؟
سردار غلامپور: اوایل جنگ هنوز سلسله مراتب فرماندهی در سپاه به وجود نیامده بود و حتی محورهای عملیاتی سپاه با مرکز سپاه هیچ ارتباطی نداشتند و بیشتر بدین ترتیب بود افرادی که داوطلبانه به جبهه آمده بودند و به نوعی از قابلیتها و ویژگیهایی برخوردار بودند، خود به خود جایگاه خود را در عرصه فرماندهی پیدا کرده و به دیگر افراد خط و ربط میدادند و به صورت خودجوش مسئول محور آن منطقه تلقی میشدند.
مسئله دیگر این بود که ما در ابتدای جنگ فرماندهی متمرکز کمتر داشتیم. یعنی فرماندهی متمرکزی که در راس سلسله مراتب باشد، تصمیم بگیرد و به ردههای پایینتر ابلاغ کند، وجود نداشت.
یعنی اگر دو محور در کنار هم بودند، هر دو فرمانده در محورهای خود فرماندهی میکردند و خیلی هم به رده بالاتر قائل نبودند؛ لذا اگر با یکدیگر سازگاری داشتند، هماهنگی لازم بین محورها ایجاد میشد و اگر سازگاری نبود ارتباط و هماهنگی نیز محدودتر بود.
یقیناً کسانی که در دوران دفاع مقدس به درجه و جایگاه فرماندهی رسیدند، در یک سیر و فرآیند تکاملی در حوزه رزم و مسائل نظامی قرار گرفتند تا به این مرحله دست پیدا کردند، اما برخی افراد نیز به واسطه جریانات و شرایط متغیری که در جنگ حاکم بود به فرماندهی میرسیدند، مثلاً افرادی در جبههها بودند که در کنار فرماندهای قدر و بزرگ خدمت میکردند که در اثر حشر و نشر با این فرمانده به مسائل نظامی و عملیاتی و غیره اشراف پیدا کرده و با مجروح شدن فرمانده اصلی، به طور معمول به رده فرماندهی میرسیدند. این فرصتی بود برای فرمانده جدید که استعدادها و توانمندیهای خود را بروز دهد. براین اساس نمیتوان برای فرمانده شدن افراد در جبهه یک چارچوب و قاعده نظاممند تعریف کرد.
اما مهمترین رکن در تعیین و مشخص شدن فرماندهان دوران دفاع مقدس در ویژگیهای فردی و شخصی و شمّ عملیاتی افراد بود؛ یعنی اگر شما باکری، خرازی و آبشناسان را به عنوان فرمانده انتخاب میکنید در وهله نخست این انتخاب به دلیل ویژگیها و استعداد بارز فردی این اشخاص بوده است و در عین حال نیز از شجاعت، ایمان، تعهد، صلابت، قدرت بیان و... برخوردار بودهاند.
از دیگر عوامل مهم انتخاب یک فرمانده شرایط زمانی و اتفاقات حاکم بر جبهههای جنگ و شهادت فرماندهان قبلی بود که این موضوع وضعیت را به گونهای رقم میزد تا قرعه به نام افراد دیگر بیافتد. در این مواقع معمولا جانشین فرمانده که فردی نسبتاً با تجربه بوده و در کنار فرمانده اندوختهها و تجارب لازم را به دست آورده بود، کار را به دست گرفته و گاهاً دیده میشد که این افراد در جایگاه فرماندهی موثر واقع شده و میدرخشیدند.
برای نمونه میتوان گفت گاهاً برخی از فرماندهان لشکرهای ما در عملیاتها برای یک گردان چندین فرمانده انتخاب میکردند که با به شهادت رسیدن هر فرمانده، دیگری امور عملیات و هدایت نیروها را بر عهده میگرفت. حتی در یک عملیات تا 15 نفر فرمانده برای گردانها پیشبینی شده بود که در طول روند عملیات به فرماندهی میرسیدند.
نتیجه اینکه بخشی از این قابلیتها و توانمندیهای مرتبط با فرماندهی ذاتی و درونی و به خصوصیات و ویژگیهای فردی برمیگردد و بخشی دیگر با شرایط و حوادث بیرونی ارتباط داشته و اجتناب ناپذیر بود.
در دوران دفاع مقدس آیا اتفاق افتاده بود که کسی به راحتی و سهولت و به قولی یک شبه به رده فرماندهی گردان و یا کمتر و بیشتر دست یابد؟
سردار غلامپور: اکثر فرماندهان ما از کف زمین و کف جریان جنگ مراتب و مراحل تربیتی را طی کرده و به رتبه و درجه فرماندهی رسیدند. برای مثال وقتی که شما کاظمی، باکری، خرازی و... میبینید اینها از جنگ کردستان یعنی قبل از آغاز رسمی جنگ تجربیاتی بدست آورده و آزمونهایی را در مناطق غرب و شمالغرب پس داده و روند رو به رشد را طی کرده و سپس با کولهباری از تجربه به جبهههای جنوب آمدند.
البته به یاد ندارم که انتصاب فرماندهان از طرف فرماندهی کل به راحتی اتفاق افتاده باشد، حتی در ردههای پایین نیز کار با برنامه بود. در ردههای بالاتر هم فردی را که میخواستند به عنوان فرمانده لشکر انتخاب کنند، بخاطر مسئولیت خطیری که میخواستند به او تفویض کنند، کار را سخت میگرفتند، به طوری که حتی در برخی موارد افراد از قبول مسئولیت به جهت سنگینی آن سر باز میزدند.
برای نمونه وقتی که مهدی باکری به شهادت رسید، شرایط به گونهای بود که دیگر فرد شاخصی برای فرماندهی لشکر عاشورا نداشتیم و تنها فردی که میتوانست در این جایگاه قرار بگیرد، آقای شریعتی بود؛ چون ایشان قبل از شهید باکری در تیپ عاشورا جانشین فرمانده بود. اساس تشکیل تیپ عاشورا در سوسنگرد شکل گرفت، لذا بعد از آقا مهدی شایستگی لازم را جهت فرماندهی لشکر داشتند و آقا محسن از ایشان خواستند که فرماندهی این لشکر را بپذیرند که آقای شریعتی نپذیرفتند و گفتند: من همتراز آقا مهدی نیستم و به هیچ عنوان خود را مستحق فرماندهی در جایگاهی که آقا مهدی فرماندهی کرده است، نمیدانم.
کار به جایی رسید که آقامحسن ایشان را از قرارگاه ممنوع الخروج کرد و گفت تا زمانی که فرماندهی را نپذیری حق خروج از قرارگاه را نداری. تقریباً این موضوع استثنا بود که در سپاه رخ داد و فرد از فرمان فرمانده تمرد کرد؛ چون غالباً نحوه کار اقناعی بود و همه میپذیرفتند. به هر حال آقای شریعتی با فشار آقامحسن در آخر پذیرفتند و فرمانده لشکر شدند.
مهمترین ویژگی فرماندهان دفاع مقدس که بسترساز پیروزیها و موفقیتها شدند، چه بود؟
مهمترین ویژگی فرماندهان ما در دوران دفاع مقدس مسئولیتپذیری آنان بود. فرماندهان ما شرایط سخت را میپذیرفتند و هیچگاه جبهههای جنگ را تنها نمیگذاشتند و در عملیاتها شخصاً حضور یافته و در کنار رزمندگان میجنگیدند که در واقع میتوان گفت این قابلیتها منحصربفرد و عظیم است.
فرماندهان جنگ ما واقعاً اسطوره بودند؛ البته اسطوره نه به آن معنا که دست نیافتنی باشند، این عزیزان در حین اسطوره بودن، دست یافتنی هم هستند. فرماندهان در سختترین و بدترین شرایط بنا به تکلیف کار خود را انجام میدادند و این قابل تحسین است.
کمبود امکانات و تجهیزات در دوران دفاع مقدس، تا چه اندازه بر فرماندهی و اجرای ماموریت فرماندهان اثر گذاشت؟
سردار غلامپور: وقتی که جنگ را بررسی میکنیم، در مییابیم که هیچ عملیاتی نیست که به فرماندهی ماموریتی ابلاغ شده و آن فرمانده براساس محاسبات عقلانی و منطقی، برآورد تجهیزاتی، عملیاتی و نیروی انسانی پای کار نرفته باشد؛ البته هیچ عملیاتی را هم پیدا نمیکنید که فرماندهان ما با کمتر از یک سوم امکانات وارد مرحله انجام آن نشده باشند در حالی که آموزههای کلاسیک جنگ به ما میگوید که اگر امکانات زیر 70 درصد باشد، بستر اجرای عملیات وجود ندارد.
اما در فرماندهی، تصمیمگیری و اجرای عملیات توسط فرماندهان ما شاخصهای مهمی اثرگذار بود که از آن جمله تکلیف محوری و ولایتمداری بود. این ویژگیها، آنها را مجاب میکرد تا در برابر کمبودها کنار نکشند و با ایمان و اعتقاد، از جان و دل مایه بگذارند. این به آن معنا نیست که ما در اجرای فرامین به دور از واقعیات بجنگیم؛ نه اینطور نبود. ما برای هر عملیاتی بررسیهای کارشناسی و علمی و رصد اطلاعاتی دقیق را لحاظ کرده و در اختیار ردههای بالاتر قرار میدادیم و اگر با تمام اینها تصمیم به حمله گرفته میشد، ماموریت بدون فوت وقت انجام میگرفت.
متاسفانه یکی از اشکالاتی که ما امروز با آن مواجهایم، مقوله ایجاد مدل مدیریت جهادی متاثر از تجربیات دفاع مقدس است که ای کاش مجموعهای درست میشد و این کار مهم را به سرانجام میرساند تا مدل کاملاً علمی و منطقی براساس یک چارچوب و ضوابط تعریف شده را به دست میآوردیم و براساس آن فرمانده و مدیر جهادی در سطح کشور تربیت میکردیم.
نقش فرمانده کلیدی و محوری است؛ چراکه وقتی امروز شما نگاه کنید نقش سردار سلیمانی را کلیدی و محوری میبینید، اما همه میپذیریم که همه این کارها و فعالیتهایی که انجام میشود، به تنهایی کار ایشان نیست بلکه کار مجموعهای از فرماندهان و مجاهدین است که این اتفاقات و پیروزیها را رقم میزنند، اما آنچه که مشخص است این است که نقش سردار سلیمانی به عنوان فرمانده بارز و کلیدی است. پس نقش فرمانده کلیدی است یعنی اینکه بود و نبودش موثر است، اگر نباشد امکان رخ دادن فاجعه وجود دارد و هنگامی که باشد ممکن است پیروزیهای بزرگی به دست آید.
در بخش دوم این گفتگو بنا داریم به عملیات والفجر هشت که یکی از عملیاتهای موفق ما دوران دفاع مقدس است بپردازیم. ابتدا بفرمایید که باتوجه به شرایط اقتصادی، نظامی و سیاسی که در سال 64 و پس از ناکامی در عملیات بدر در کشور ایجاد شده بود، این وضعیت چه تاثیری بر جبهههای جنگ گذاشته بود؟
سردار غلامپور: اواخر سال 63 عملیات بدر را انجام دادیم که با عدم موفقیت روبرو شد، در نتیجه یک حالت بحرانی و یک نگاه تاریک نسبت به آینده جبهه و جنگ در بین فرماندهان حاکم شد. آثار آن نیز بلافاصله بعد از عملیات بدر در همان اواخر سال 63 دیدیم. تشنجی بین فرماندهان پیش آمد. برخی احساسات بر آنها غلبه پیدا کرد و از کنترل خارج شدند و نسبت به شرایطی که پشتیبانی جنگ دارد به شدت معترض شدند. در چنین شرایطی که فضا نگران کنندهای نسبت به آینده جنگ وجود داشت، در جلسهای که فرماندهان ارتش و سپاه جمع شده بودیم تا شرایط بدر را بررسی کنیم، آقای رضایی را صدا کردند و گفتند حاج احمدآقا پشت تلفن با شما کار دارد. آقامحسن رفت و پس از دقایقی برگشت و گفت: حاج احمدآقا پیامی از سوی امام داشت که من به شما فرماندهان برسانم و آن هم این بود که شما هیچ نگران نباشید. در صدر اسلام نیز شکست وجود داشته است. شما باید با امید به آینده به فکر عملیاتهای دیگر باشید. (نقل به مضمون) این پیام امام که شفاهی به ما منتقل شد بسیار بر روحیه ما تاثیرگذار بود و فضای آن جلسه را تغییر داد و شرایطی پیش آورد که همه را از حالت یاس و ناامیدی خارج کرد و به سمت نگاه به آینده برد.
پیرو این اتفاق، جلسات مهمی بین فرماندهان برگزار شد که فکر کنم 3 روز به طول انجامید. در آن جلسات بحثهای زیادی صورت گرفت که در نهایت به 3 جمعبندی رسیدیم. یکی از مصوبات آن جلسه این بود که از این پس به سراغ هدفی میرویم که متناسب با توانمان باشد. در خیبر و بدر به این نتیجه رسیدیم که وقتی هدفمان را متناسب با توانمان درنظر نگیریم آن را به صورت ناقص رها میکنیم و نمیتوانیم هدف را تامین کنیم. در عملیات بیت المقدس هم به این نتیجه رسیده بودیم. ما قرار بود تا شرق بصره و پشت رودخانه شط العرب برویم اما موفق نشدیم و تمرکزمان را بر آزادسازی خرمشهر گذاشتیم، والا هدف اصلی ما در عملیات بیت المقدس خرمشهر نبود.
بحثی که میان فرماندهان ارشد سپاه و قرارگاهها صورت گرفت این بود که ما 4، 5 تیم عملیاتی آماده کنیم تا از شمالغرب یعنی پیرانشهر تا دهانه خلیج فارس در اروند را برای انجام یک عملیات موفق و موثر بررسی کنند. این شناساییها طی دو سه هفته انجام شد.
این شناساییها چه زمانی صورت گرفت؟
سردار غلامپور: اردیبهشت یا خرداد سال 64 بود. پس از شناساییها، 13 طرح پیشنهاد شد که تعدادی مربوط به غرب و شمالغرب بودند. جلسات فرماندهی را برگزار و معایب، محاسن و دستاوردهای هر طرح را بررسی کردیم. در نهایت به 3 طرح نهایی در هورالهویزه، شلمچه و اروند رسیدیم و اروند برای اولین بار به طور جدی بین فرماندهان مطرح شد؛ چراکه قبلا، 2 بار به سراغ اروند رفته بودیم اما عملیاتی صورت نگرفت. پس از نهایی شدن این 3 طرح، بحثهای چالشی بسیار شدید که من گاهی وقتها احساس میکردم که این بحثها منجر به ایجاد کدورت بین فرماندهان میشود، برای انجام عملیات اصلی صورت گرفت. در این بحثها تنها کسی که بر اروند اصرار داشت محسن رضایی بود. برخی از فرماندهان هم به شدت مخالف بودند.
دلیلشان چه بود؟
سردار غلامپور: سوالشان این بود که ما چگونه از اروند عبور کنیم و زمین را بگیریم؟ و در یک نگاه کلیتر ما چگونه از جزیره آبادان علیه شبه جزیره فاو عملیات انجام بدهیم. یکی دیگر از علتهای مخالفت دوستان به نظر من این بود که ما در عملیاتهای گذشته با نواقص و کمبودهای فراوان پای کار میرفتیم. ما نیازمند پشتیبانی هستیم و وقتی به آن سوی اروند رفتیم باید به وسیله پل با عقبه ارتباط برقرار کنیم.
در نهایت تفاهمی بین فرماندهان ایجاد نشد. روش مدیریت در سپاه هم اقناعی بود. طبعمان اینگونه نبود که به فرماندهان دستور بدهیم که این کار بکنید، بلکه باید به گونهای آنها را قانع میکردیم. آقای رضایی هم نمیخواست این اختلافها به ردههای پایینتر انتقال یابد لذا آقامحسن یک بحث جدی با فرماندهان ارشد و قرارگاهها انجام داد و گفت: من مصمم که اینجا عملیات بکنیم. به همین خاطر آقاعزیز که مخالف بود را برای انجام عملیات پشتیبانی به امالرصاص مامور کرد. آقارشید هم در آن مقطع چند روزی مرخصی گرفت. در این شرایط تصمیم قطعی گرفته شد. البته از زمان مطرح شدن اروند کارهای شناسایی به طور کامل انجام شد و تصمیم آقای رضایی با آگاهی بود.
اما تصمیم آقای رضایی، تمام کننده کار نبود بلکه باید در گام نخست به اطلاع آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ میرسید. جمعی پنج شش نفره پیش آقای هاشمی در تهران رفتیم. آقای رضایی موضوع را طرح کرد. آقای هاشمی پس از بحثهایی گفتند که من قبول میکنم اما چون نظامی نیستم، باید جلسهای بگذاریم و فرماندهان ارتش هم حضور داشته باشند و اگر توانستید آنها را از جنبه نظامی مجاب کنید، من هم مخالفتی ندارم.
در مرحله دوم آنچه که برای ما خیلی مهم بود، متقاعد کردن فرماندهان لشکرها بود. این مرحله از مرحله قبلی سختتر بود؛ چرا که اساس کار عملیاتها، لشکرها بودند. جلسه با فرماندهان برگزار شد و برحسب اتفاق بخشی از فرماندهان که فرماندههای لشکرهای خط شکنمان بودند مانند 14 امام حسین(ع)، 8 نجف اشرف و 27 محمدرسول الله(ص) با شدت مخالفت کردند و گفتند خط شکسته نمیشود. آقامحسن یا باید به اینها دستور میداد که در اخلاقش نبود یا باید فکر دیگری میکرد و این لشکرها را کنار می گذاشت و پس از لشکرهای خطشکن وارد عمل میکرد.
قرارگاهی که در منطقه عملیاتی هور ایجاد شد با چه هدفی بود؟
آقای رضایی تدبیری کردند و قرارگاهای به نام حنین را با 2 هدف در هور تاسیس کردند که اگر در اروند موفق نشدیم در آنجا وارد عمل شویم و هدف مهمتر فریب دشمن بود به طوری که نه تنها دشمن بلکه خودیها هم غافلگیر بشوند. لذا حدود 1500 دستگاه ماشین آلات مهندسی در اختیار قرارگاه حنین گذاشته شد و به صورت آشکارا شروع به انجام کارهای مهندسی جهت اجرای عملیات کردند. در منطقه والفجر8 نیز قوانین سختی را برای رعایت مسائل حفاظتی برای یگانها مقرر کردیم.
پس از بحثهایی که صورت گرفت، قرارگاه قدس به فرماندهی عزیزجعفری جهت انجام تک پشتیبانی به ام الرصاص مامور شد. قرارگاه کربلا مامور به انجام عملیات در محدوده فاو تا اسکله چهار چراغ به سمت کارخانه نمک شد و قرارگاه نوح به فرماندهی سردار علایی عقبه ما و پاکسازی شبه جزیره فاو تا دهانه اروند را ماموریت داشت.
در عملیات والفجر8، برای اولین بار عبور لشکر از لشکر را طرح ریزی کرده بودیم که در کربلای 5 عبور قرارگاه از قرارگاه را هم تجربه کردیم. این ایدههای جدیدی در جنگ بود.
در بحثهای ابتدایی آقای رضایی تاکید بر حمله از خسروآباد تا دهانه اروند را داشت که در این باره زیاد بحث شد تا اینکه وی متقاعد شد تا محدود به فاو بشود تا توانمان تنها صرف شکستن خط نشود و در نگهداری خط دچار مشکل نشویم. این نکته را هم باید گفت که پس از تصویب طرح توسط فرمانده عالی جنگ، همهی فرماندهان پای کار آمدند و مشارکت فعالی داشتند.
در عملیات والفجر 8 برخلاف سایر عملیاتها، 70 درصد بر دفاع و حفظ منطقه و 30 درصد بر تهاجم و خط شکنی تمرکز کردیم. به یاد دارم در جلسهای که درباره پدافند صحبت میکردیم، سردار رشید به مهندس عظیمی مسئول بخش آب جهادسازندگی گفت: «ببین اگر نیاز باشد باید با کتری بیایی جلو خط آب بریزی تا خط پدافندی تشکیل شود.» چرا که یکی از طرحها برای تشکیل خط پدافندی، رها کردن آب از اروند و خورعبدالله جلوی خط خودی بود. لذا در این عملیات یک هفته آفند و حدود 70 روز پدافند و پاتکهای دشمن را دفع کردیم.
در عملیات والفجر هشت، اروند مانع بزرگی در برابر شما بود. چگونه توانستید از این مانع بزرگ عبور کنید؟
یکی از معضلات اساسی ما با توجه به بحث حفاظت، آمادهسازی منطقه بود. ما باید نهرهایی که از نخلستان به اروند راه داشتند و بسته شده بودند را برای استقرار قایقها پاکسازی میکردیم تا آب در آن جریان یابد. پاکسازی این نهرها خیلی سخت بود چراکه امکان استفاده از ماشین آلات سنگین را نداشتیم. در یکی از بازدیدهایی که از خط لشکر 5 نصر داشتم دیدم رزمندگان با دست این نهر را خالی میکردند. همچنین مردم اروندکنار را هم باید با ترفندی از منطقه بیرون میکردیم.
یکی دیگر از مشکلات ما استقرار وسایل، ادوات و خمپارهاندازهای لشکرها در نخلستانهای اروندکنار بود. زمین آنجا باتلاقی بود. لذا گودالی به عمق 2 متر حفر و آن را پر از بتن و سپس خمپاره را بر روی آن مستقر کردیم.
اروند و شناختن آن مرحله سختی از کارها بود. گرچه نیروهای شناسایی نیز نیروهای متخصص در این زمینه نبودند. در 2 بخش علمی و میدانی، کارهای تحقیقاتی را انجام دادیم. یکی از مزیتهای ما وجود روخانه بهمنشیر به موازات اروندرود بود که این رود مدل یک پنجاه هزارم اروند بود و میشد برخی از تحقیقات را در آن رودخانه انجام داد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که در یک ساعت خاص و در یک روز خاص باید عملیات را انجام بدهیم. در این زمان آب در حالت جزر راکد بود که به سوی مد میرفت. یعنی وقتی غواصها به آن سوی اروند میرسیدند آب در حالت مد بود و رزمندهها بالاتر از موانع به پای سنگرهای کمین دشمن میرسیدند. اگر در آن زمان مشخص عملیات نمیکردیم، عملیات چند ماه به تعویق میافتاد و در واقع جغرافیای منطقه، زمان شروع عملیات را به ما دیکته کرد.
دستاوردهای عملیات والفجر هشت چه بود؟
یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات والفجر 8 این بود که سایت موشکی عراق که در فاو مستقر بود و به وسیله آن نفتکشهای ما را در خورموسی و بندر امام خمینی(ره) میزد را از کار انداختیم و ما موقعیتی پیدا کردیم تا کشتیرانی انجام بدهیم و برعکس عراق ارتباطش با دریای آزاد قطع شد. اسکلههای نفتی البکر و الامیه نیز محاصره شدند. همچنین هم مرز شدن با کشور کویت که حامی عراق بود یکی دیگر از دستاوردهای این عملیات بود.
در پایان اگر نکتهای است، بفرمایید.
سردار غلامپور: سفری به پاکستان رفته بودم و ملاقاتی با فرمانده نیروی زمینی ارتش پاکستان داشتم. این فرمانده باتوجه به اینکه از نزدیک رودخانهی اروند را دیده بود از من خواست تا جلسهای دربارهی موفقیت در عملیات والفجر8 برای افسران نیروی زمینی برگزار کنم. با وجود اینکه سالها از اجرای آن عملیات گذشته بود اما برایشان جالب بود که ما چگونه توانستیم از این رودخانهی وحشی عبور کنیم. قرار بود این جلسه از ساعت 8 تا 10 صبح برگزار شود اما تا 11 شب به طول انجامید.