امنیت منطقهای در خاورمیانه و نقش محور مقاومت
منطقه غرب آسیا چه از نظر سوقالجیشی و جغرافیای سیاسی، چه از نظر راهبردی و چه از نظر اقتصادی همواره مطمح نظر قدرتهای بزرگ غربی بوده است. دو دلیل اصلی هم برای حضور این قدرتها در منطقه ما قابل ذکر است؛ یکی وجود رژیم صهیونیستی که امنیت آن باید تأمین شود و دیگری وجود منابع عظیم انرژی در این منطقه که قدرتهای غربی چشم طمع به آن دوختهاند. ایده خاور میانه بزرگ نیز که از سوی جرج بوش پسر مطرح شد، در راستای همین دو سیاست مطرح شده است؛ البته پیگیری این سیاستها به سالها قبل از او برمیگردد، ولی او راهبرد تغییر در مرزبندی کشورهای خاورمیانه را مطرح کرد تا همین اهداف را تأمین کند.
لطفاً ابتدا تحلیل مختصری از شرایط منطقه خاور میانه و کنشگری قدرتها و کشورهای مختلف در آن ارائه بفرمایید تا مشخص شود که چه تقابل یا رقابتی میان کانونهای قدرت در جریان است و سپس مشخص فرمایید که در این میان محور مقاومت به چه معناست و بر چه مبنایی شکل گرفته است؟
منطقه غرب آسیا چه از نظر سوقالجیشی و جغرافیای سیاسی، چه از نظر راهبردی و چه از نظر اقتصادی همواره مطمح نظر قدرتهای بزرگ غربی بوده است. دو دلیل اصلی هم برای حضور این قدرتها در منطقه ما قابل ذکر است؛ یکی وجود رژیم صهیونیستی که امنیت آن باید تأمین شود و دیگری وجود منابع عظیم انرژی در این منطقه که قدرتهای غربی چشم طمع به آن دوختهاند. ایده خاور میانه بزرگ نیز که از سوی جرج بوش پسر مطرح شد، در راستای همین دو سیاست مطرح شده است؛ البته پیگیری این سیاستها به سالها قبل از او برمیگردد، ولی او راهبرد تغییر در مرزبندی کشورهای خاورمیانه را مطرح کرد تا همین اهداف را تأمین کند.
ملاحظات و نگرانیهای امنیتی کشورهای این منطقه نیز در هم تنیده است و نمیتوان امنیت آنها را از یکدیگر تفکیک کرد؛ یعنی امنیت ملی هر کدام از کشورهای منطقه در چارچوب امنیت کل منطقه تعریف میشود. لذا حفظ امنیت کل منطقه یکی از لوازم امنیت ملی برای هر یک از کشورهای منطقه است و بین امنیت ملی کشورها و امنیت منطقهای رابطه مستقیمی وجود دارد.
اگر در گذشتههای دور حضور و سلطه قدرتهای بزرگ امنیت منطقه را تأمین میکرد، در قرن حاضر و پس از جنگ جهانی دوم با خروج آنها از منطقه و ایجاد رژیم صهیونیستی، سیاست قدرتهای بزرگ بر محور حمایت از رژیمهای وابسته، تسلیح آنها و سرکوب هرگونه نهضت مردمی قرار گرفت؛ به طوری که شاهد سرکوب نهضتهای عربی و ملی در مصر، ایران و سایر کشورهای منطقه بودیم. ولی این معادله با ظهور انقلاب اسلامی ایران بر هم خورد و در این منطقه حکومتی تشکیل شد که نه تنها وابستگی به قدرتهای بزرگ نداشت، بلکه به مقابله با سلطه آنها بر منطقه برخاست و فلسفه وجودی خودش را در تقابل با سلطه و استعمار این قدرتها تعریف میکرد.
در اینجا قدرتهای بزرگ و حکومتهای وابسته به آنها در منطقه به مقابله با این قدرت نوظهور پرداختند و تلاش کردند با کودتا و جنگ و اعمال تحریم و مبارزه تبلیغاتی علیه آن، این ندای آزادی و آزادیخواهی را در نطفه خفه کنند. البته این تلاش آنها که خیلی هم گسترده و سنگین بود، نه تنها نتیجه نداد و به پیروزی ایران در جنگ تحمیلی عراق منتهی شد، بلکه به قدرت ملی ایران هم افزود و موقعیت جمهوری اسلامی ایران را به عنوان یک قدرت منطقهای تثبیت کرد. علاوه بر تثبیت نظام اسلامی و قدرت گرفتن آن، دیگر ملتها هم انقلاب اسلامی و نظام ما را الگو قرار دادند؛ به طوری که در افغانستان شاهد تشکیل گروههای جهادی علیه شوروی و در لبنان شاهد تشکیل حزبالله در مبارزه با اشغالگران صهیونیست بودیم.
در چنین شرایطی قدرتهای غربی به سرکردگی آمریکا به منظور مقابله با ایران اسلامی، هرچند در لوای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی سابق، به تشکیل گروههای افراطی مانند القاعده و طالبان با حمایتهای مالی و لجستیکی کشورهای مرتجع عربی همچون عربستان و امارات اقدام کردند که بعدها خانم هیلاری کلینتون وزیر اسبق خارجه آمریکا و محمد بن سلمان ولیعهد عربستان سعودی نیز به آن اذعان کردند. هدف اصلی آنها از تشکیل این گروهها مبارزه با انقلاب اسلامی ایران بود، ولی نه تنها موفق نشدند علیه ایران اقدام مؤثری انجام دهند، بلکه مصیبت آن بر سر خود آمریکاییها فروریخت و منجر به حادثه 11 سپتامبر شد. آمریکا و متحدانش سعی کردند با همین دستاویز مجدداً حضور خود را در منطقه خاور میانه تقویت و پایگاه خود را تثبیت کنند و به همین منظور به افغانستان و سپس عراق حمله نظامی کردند که آن هم نه تنها برای آمریکا و اعراب مرتجع موفقیتی در بر نداشت، بلکه به نفوذ بیشتر ایران در منطقه انجامید.
رقابت یا منازعه میان قدرتهای غربی و در رأس آن آمریکا با کشورهای خاور میانه خصوصاً با جمهوری اسلامی که در ذات خود ضداستکباری و ضداستعماری است معقول و قابل درک است، اما حکومتهای وابسته منطقه به چه انگیزهای در این منازعه شرکت دارند و اتفاقاً به طرف غربی که جبهه کفر است کمک میکنند؟
آنها بیشتر انگیزه مذهبی و گفتمانی دارند، البته مجری محض سیاستهای غرب نیز هستند و خود را متعهد و ملزم به همسویی با غرب میدانند و بقای خود را در این میبینند. لذا علاوه بر کمکهای مالی و در اختیار قرار دادن زمین و آسمان کشورهای منطقه برای حضور نیروهای نظامی غربی، مقابله با تفکر و اندیشه انقلاب اسلامی مسئله مهمی بود که دولتهای مرتجع منطقه مسئولیت بخش اعظمی از آن را به عهده گرفتند. در این راستا سعودیها از چند دهه قبل تلاش کردند در همه کشورهای اسلامی و کشورهای در حال توسعه و حتی کشورهای توسعه یافته که دارای اقلیتهای مسلمان بودند پایگاههایی را ایجاد کنند و در مقابله با طرفداران انقلاب اسلامی و رشد و گسترش تفکر شیعی، به ترویج اندیشه وهابیت بپردازند. آنها هزاران مدرسه و مسجد را در اختیار گرفتند و بسیاری از طلاب را از سراسر دنیا در دانشگاه مدینه پذیرفتند و آموزش دادند و مجدداً آنها را به کشورهای خود برای تبلیغ و جمعآوری نیرو اعزام کردند.
علاوه بر آن، در هر کشوری با توجه به شرایط همان کشور مدارسی را ایجاد کردند؛ به طوری که گفته میشود فقط در منطقه پشتون نشین پاکستان و افغانستان حدود 31 هزار مدرسه دینی و تبلیغی با کمک سعودیها ایجاد شد که فقط 8 هزار واحد آنها قانونی بودند و بقیه غیرقانونی فعالیت میکردند.
یعنی اگر در هر مدرسه فقط یک نفر آموزش ببیند ما با یک لشکر 31 هزار نفری از وهابیت تکفیری و ضد انقلاب اسلامی روبرو هستیم!
بله همینطور است. آنچه امروز ما تحت عنوان گروههای نوظهور سلفی که امنیت منطقه را به خطر انداختهاند مشاهده میکنیم محصول برنامهریزی سعودیها علیه انقلاب اسلامی ایران از چند دهه قبل است. نیروهای وهابی- تکفیری تربیت شده توسط عربستان ابتدا در افغانستان و پاکستان پا به عرصه کنشگری گذاشتند و سپس در عراق ظهور کردند و بعد از کودتای ضد اخوانی عربستان در مصر، در آنجا ابراز وجود و نقشآفرینی کردند و پس از آن در سوریه پا به عرصه وجود گذاشتند که در این مورد اخیر با حمایت مالی و تسلیحاتی عربستان، امارات عربی متحده، قطر و ترکیه و همچنین با حمایت سیاسی و لجستیکی آمریکا و اسرائیل موفق به تصرف بخشهای وسیعی از خاک سوریه و عراق شدند تا نه فقط با نیروهای مقاومت در منطقه مقابله کنند، بلکه امنیت ملی ایران را نیز به خطر بیندازند و حتی به سمت تشکیل دولت و ایجاد کشور مستقل پیش رفتند.
به این ترتیب، دمشق و بغداد در آستانه سقوط قرار گرفتند و حتی نیروهای تکفیری داعش به نزدیکی مرزهای ایران رسیده بودند که دولتهای سوریه و عراق از ایران استمداد کردند و ایران به کمک آنها رفت. حضور حزبالله لبنان و گردانهای فاطمیون و حیدریون در سوریه و حشد الشعبی در عراق پدیده جدیدی بود که برگرفته از الگوی بسیج در ایران شکل گرفت و نشان داد در مبارزه علیه گروههای تروریستی حضور ارتش کلاسیک کافی نیست و ارتش به تنهایی نمیتواند ریشه آنها را برکند، بلکه حضور نیروهای مردمی داوطلب که از روی اعتقاد میجنگند برای مبارزه با گروههایی که مبنایی ایدئولوژیک برای اقدامات ضد انسانی و جنگ ضد اسلامی آنها ساخته و پرداخته شده است، ضروری است.
به این ترتیب، توطئههای غرب و کشورهای عربی مرتجع علیه ایران اسلامی نه تنها موجب قطع ید ایران از منطقه نشد، بلکه به نفوذ بیشتر ایران و تفکر انقلاب اسلامی در منطقه هم منجر شد. بازنده این میدان هم آمریکا و اسرائیل و کشورهای عربی مرتجع بودند که بهرغم هزینههای سنگین مالی، لجستیکی و سیاسی نتوانستند امنیت ایران را به خطر بیندازند، بلکه باز هم ایران به عنوان کشوری که امنترین کشور منطقه است و از نفوذ بالایی در منطقه برخوردار است معرفی و شناخته شد.
در واقع، محور مقاومت ترکیبی از ایران و گروهها و دولتهای همسو با ایران است که علیه توطئههای غربی-عربی-عبری در منطقه مقاومت میکنند...
من اینطور جمعبندی میکنم که اولاً امنیت کشورهای منطقه به هم وابسته است و ثانیاً آینده امنیت منطقه در گرو تعامل حکومتهای رسمی و هویتهای نوظهوری است که در این منطقه شکل گرفته است. بدون تردید نقش نیروهای سپاهی و بسیجی در ایران، حشد الشعبی در عراق، گروههای مردمی در سوریه، حزبالله در لبنان و انصارالله در یمن را نمیتوان و نباید در این منطقه نادیده گرفت. آنها قدرتهای نوظهوری هستند که در آینده ثبات و امنیت منطقه، نقش مؤثری را بر عهده خواهند داشت؛ همانطور که در مبارزه علیه داعش و جبهه النصره و سایر گروههای تروریستی و تکفیری نقش پرتوان خود را به اثبات رساندند.
در این میان عملکرد کشورهای اروپایی فریبکارانه بود. آنها در عین آسیبپذیری و نگرانی از نفوذ گروههای تروریستی تکفیری به اروپا، به دلیل حمایت از اسرائیل و کشورهای مرتجع عربی و فروش اسلحه به آنها و نیز دنبالهروی از سیاستهای آمریکا، نه تنها اقدام جدی و خاصی علیه گروههای تروریستی انجام ندادند، بلکه در حقیقت از آنها حمایت و پشتیبانی هم کردند. ائتلافی هم که علیه داعش تشکیل شد یک نمایش مضحک بود و نکته جالب آن این بود که همان کشورهای مرتجعی که داعش و جبهه النصره را به وجود آوردند نیز عضو این ائتلاف نمایشی شدند! تنها قدرت فرامنطقهای که به طور جدی به مبارزه علیه گروههای تکفیری پرداخت و نقش مهمی را در سرکوب آنها بر عهده داشت روسیه بود.
با سقوط داعش و برقراری ثبات در عراق و سوریه، آیا میتوانیم بگوییم اکنون توطئه غرب در منطقه خنثی شده است؟
اکنون و پس از تثبیت حکومتهای مستقر در عراق و سوریه همچنان شاهد شکل جدیدی از تلاشهای ارتجاع عرب به سرکردگی عربستان و حمایت آمریکا علیه جبهه مقاومت هستیم، از جمله تلاش برای ایجاد بیثباتی سیاسی در لبنان و شکاف میان حزبالله و دولت مستقر لبنان، ادامه حمایت از گروههای تروریستی باقیمانده در سوریه، حمایت از تفکر و گروههای تکفیری در سایر کشورها نظیر لیبی و تونس، تلاش برای بیثباتی سیاسی در عراق و ایجاد شکاف میان گروههای سیاسی این کشور، سعی در فریب و جلب همکاری افراد ذینفوذ در عراق، ادامه فشار بر شیعیان بحرین، تداوم جنگ و جنایت در یمن، عادیسازی روابط با اسرائیل و تشکیل ائتلافهای صوری در حمایت از رژیم صهیونیستی و از این قبیل سیاستهایی که آثار و پیامدهای آن را معمولاً مشاهده میکنید.
بنابراین، پیشبینی میشود که مبارزه بین کشورهای عضو جبهه مقاومت و کشورهای وابسته به آمریکا و غرب همچنان ادامه داشته باشد؛ ولی میتوان امید داشت مادامی که کشورهای عضو جبهه مقاومت و هویتهای نوظهور طرفدار انقلاب اسلامی در مسیر مقاومت حرکت کنند و اتحاد خود را حفظ کنند اجازه ندهند که توازن قوا در منطقه به سود جبهه ضد مقاومت رقم بخورد.
بنده چند سئوال کوتاه دیگر هم میپرسم. فرمودید امنیت هر یک از کشورها در گرو امنیت کل منطقه است. آیا میتوان به تشکیل سازوکار امنیت دسته جمعی در این منطقه امیدوار بود؟
پاسخ منفی است. زیرا به دلیل تنوع ساختارهای حکومتی و وجود حکومتهای غیر مردمسالار و اقتدارگرا و سلطهطلب در منطقه، امکان توافق بر سر یک سازوکار امنیت دسته جمعی در منطقه وجود ندارد؛ تا آنجا که عربستان در برخی امور حتی امارت متحده عربی و قطر را نیز که همپیمان و همسو با او هستند نمیتواند تحمل کند.
با این وصف، آیا میتوان بدون داشتن سازوکار امنیت دسته جمعی، به آینده امنیت منطقه امیدوار بود؟
پاسخ این سئوال هم منفی است. زیرا هر یک از قدرتهای منطقه در پی تثبیت و توسعه قدرت خود خواهد بود و بر اساس آنچه در طول چهار دهه گذشته شاهد بودهایم، ادامه توطئه قدرتهای بزرگ و حکومتهای مرتجع در منطقه و به دنبال آن تداوم بیثباتی و درگیریهای بیشتر قابل پیشبینی است.
پس جمهوری اسلامی ایران برای تأمین امنیت خود چه راهی را باید انتخاب کند؟
تنها راه تأمین امنیت کشورمان تقویت قدرت دفاعی، توسعه اقتدار ملی از طریق وحدت ملی و حضور مردم در صحنه و تقویت جبهه مقاومت با هماهنگی بین اعضای آن است. طبیعی است موفقیت این راهبرد به دیپلماسی فعال و کارآمد و تبلیغات مؤثر و گسترده نیاز دارد تا آنچه در میدان مبارزه به دست میآید در صحنه سیاسی نیز تثبیت شود.
نکته مهم این است که اگر ما در میدانهای بیرونی پیروز شویم، ولی نتوانیم در داخل کشور قلبهای مردم خودمان را به خوبی تسخیر کنیم با تضادی روبرو خواهیم بود که نتیجه آن قطعاً مثبت نیست. لازمه تسخیر قلبهای مردم هم قاطعیت در برخورد با فساد و تبعیض، کنار گذاشتن ملاحظات و جدیت در روشنگری علیه هرگونه خلافکاری است و نیز صداقت در برخورد با مردمی که حاضرند از مال و جان خود برای اقتدار و امنیت کشور بگذرند.