راوی کتاب«دا»
کتاب «دا» عصر روز دوشنبه 6 آبان 1387 با حضور جمعي از هنرمندان و نويسندگان، مسئولان و همرزمان سيده زهرا حسيني، راوي كتاب رونمايي شد. 90 روز پس از رونمايي، پيشنهاد تدريس آن در دانشگاهها ارائه شد. پيشنهاد جايزه ادبي «دا» هم به بحث داغي در محافل ادبي تبديل شد. در همين محافل «دا» با انتخاب منتقدان ادبيات، به عنوان بهترين كتاب ادبي سال 87 برگزيده شد. در ديماه همان سال به چاپ چهاردهم رسيد و در عرض شش ماه بعد به چاپ چهلم رسيد. با چاپ 42 به نمايشگاه كتاب سال 88 رفت و با كسب رتبه پرفروشترين كتاب، اعلام شد
خبر ترجمه «دا» به چهار زبان تركي استانبولي، اردو، عربي و انگليسي هم تقريباً با چاپ بيستم كتاب منتشر شد. «دا» به دليل فضا سازي متفاوت و نگاه به شدت تصوير محورش مورد توجه اهالي سينما قرار گرفت و بحث ساخت فيلم و سريال از روي كتاب يا فيلمنامه اقتباسي از سوي كارگردانان سينماي ايران مطرح شد.
در حالي كه از نقش خانم سيدهاعظم حسيني به عنوان تدوينگر، در موفقيت اين اثر غافل نمانديم با سيده زهرا حسيني راجع به چگونگي شكلگيري كتاب به گفتوگو نشستيم. اين كتاب 812 صفحهاي، خاطرات دختر 17 ساله خرمشهري است كه با نگاهي عجيب و دقيق جزئيات روند سقوط خرمشهر را در مهر و آبان 59 روايت ميكند. در اين كتاب برخلاف ساير كتابهاي جنگ، از نمايش و به رخ كشيدن اطلاعات جنگي خبري نيست.
خواننده پا به پاي قهرمان 17 ساله با جنگ روبهرو ميشود. دختري بيگانه با جنگ كه يكباره خود را وسط معركه مييابد و در مواجهه با هجوم ارتش حزب بعث عراق و بهرهگيري از تعالي روح خانوادگي خويش، حاضر به ترك خرمشهر نميشود. «دا» نامي است كه خانواده دختر، مادر خود را با آن صدا ميزنند.
سيدهزهرا حسيني، راوي كتاب بعد از گذشت 28 سال با دقتي عجيب خاطراتش را بازگو ميكند و چنان تصوير واضح و روشني از آنها ارائه ميكند كه خواننده بيشتر از آنكه متأثر از جنگ باشد تحت تأثير فضاي پرفشار خاطرات است. همين ويژگي سبب ميشود تا طيف خوانندگان كتاب از مرز خوانندگان دائمي كتابهاي جنگ فراتر رفته و كساني آن را بخوانند كه تا به حال حتي يك كتاب جنگي ورق نزدهاند.
با توجه به تعدد چاپ كتاب «دا» در مدتي كوتاه و استقبال مخاطبين و توجه مسؤولان به آن علاقهمنديم بدانيم راوي كتاب كيست؟
سيده زهرا حسيني متولد سال 1342 هستم. پدر و مادرم در سن نوجواني در سال 1330 از روستاي كردنشين زرين آباد دهلران در استان ايلام به شهر بندري بصره در جنوب عراق مهاجرت كردند و به همين دليل من و چهار خواهر و برادرم در بصره به دنيا آمديم.
پدرم به دليل فعاليتهاي سياسي در عراق دستگير و مورد شكنجه واقع شد. در سال 47 وقتي تنها 5 سال داشتم، همراه با مادر و برادرم سيد علي به ملاقات او رفتيم. با حالي زار و نزار و در قفسي آهني او را يافتيم كه ناي حرف زدن نداشت. از ما خواست عراق را به قصد خرمشهر ترك كنيم. پدرم هم مدتي بعد به خرمشهر فرستاده شد و دوباره به يكديگر پيوستيم.
در آغاز جنگ همچنان ساكن خرمشهر بوديد؟
بله، در آغاز حمله غافلگيرانه صداميان به كشورمان دختري 17 ساله بودم كه به همراه خانوادهام و همشهريانم به دفاع از خرمشهر پرداختيم. در پنجم مهرماه 59 پدرم سيد حسين در خرمشهر به شهادت رسيد و شش روز پس از آن برادرم سيد علي شهيد شد. در آن روزهاي خون و حماسه در كنار صبر و مقاومت هركاري از دستم بر ميآمد، ميكردم. از غسالي در جنت آباد گرفته تا كمك به مجروحان جنگي، امدادگري، حفاظت از اجساد شهيدان و خاكسپاري آنها و ... تا اينكه در بيستم مهرماه سال 59، 21 روز بعد از آغاز جنگ، در عمليات پدافندي در منطقه گمرگ خرمشهر بر اثر تركش خمپاره از ناحيه كمر، ستون فقرات و بازوي دست چپ مجروح شدم و براي مداوا به شيراز و سپس به تهران اعزام شدم.
در نهايت بندهاي هستم از بندگان خدا كه چون هميشه مورد لطف بيدريغ حق تعالي قرار گرفتم و با بازگويي خاطرات فقط 21 روز از روزهاي آغازين جنگ ايران و عراق، سعي كردم حرمت و قداست خون شهداي مظلوم اين جنگ نابرابر را حفظ كنم.
دفتر ادبيات حوزه هنري براي تدوين و نگارش كتاب «دا» چگونه با شما تماس گرفت؟
آنطور كه شنيدم، خانم اعظم حسيني تدوينگر كتاب «دا» در كتاب «خرمشهر در جنگ طولاني» پاراگرافي راجع به من و خواهرم ميخواند و كنجكاو ميشود درباره ما بيشتر بداند. ايشان قبل از اينكه وارد دفتر ادبيات حوزه شوند به خرمشهر علاقه داشتند و چند نوبت هم به آنجا سفر ميكنند و مطالبي راجع به من از بچههاي خرمشهر ميشنوند. به همين دليل علاقهمندي بيشتر براي ملاقات با من پيدا ميكنند. بعد هم كه وارد دفتر حوزه هنري ميشوند، پيگيري ميكنند و شماره تلفن مرا از طريق بچههاي خرمشهري به دست ميآورند و تماس برقرار ميكنند.
قبلاً با اين دفتر و اعضاي آن آشنا بوديد كه پيشنهادشان را پذيرفتيد؟
شناخت زيادي از دفتر ادبيات نداشتم، ميدانستم كه چنين جايي وجود دارد و بعضي از كتابهاي آنها را هم خوانده بودم، اما شناخت دقيقي نداشتم. به همين خاطر وقتي با منزل ما تماس گرفتند ابتدا مخالفت كردم. بعد كه لزوم ثبت اين خاطرات را توضيح دادند، گفتم به من فرصت بدهيد. ميخواستم در آن فرصت، درباره افراد دفتر ادبيات تحقيق كنم و ببينم آيا اين افراد كساني هستند كه بتوانم به آنها اعتماد كنم و خاطراتم را بگويم يا نه. با مطالعه كتابهاي دفتر ادبيات و پرس و جو درباره افراد اين دفتر شناخت بيشتري نسبت به آنها، آثارشان و همينطور افراد آنجا پيدا كردم. ميخواستم با كساني همكاري كنم كه به ولايت اعتقاد داشته باشند و اين موضوع برايشان اصل باشد. خدا را شكر، اكثر آنها را ولايي يافتم و احساس كردم ميشود به آنها اعتماد كرد.
كتاب «دا» به لحاظ ساختاري به گونهاي است كه به نظر ميرسد خود شما آن را نوشتهايد و حضور خانم اعظم حسيني در آن محسوس نيست.
اگر حمل بر خودستايي نشود بايد بگويم كه در واقع دقيقاً هر آنچه كه من گفتم خانم حسيني نوشتهاند. سعي ميكردم وقايع را منظم و سلسلهوار تعريف كنم و با توجه به سؤالات خانم حسيني همه جزئيات را بگويم. نظر كارشناسان هم اين بود كه وقايع به همان نحوي كه گفته ميشود، نوشته شود. ممكن است آنچه را من ميگفتم با آنچه خانم حسيني مينوشت به لحاظ لهجه و لحن گفتاري كمي متفاوت باشد اما ايشان سعي ميكرد گفتار مرا منعكس كند. براي همين است كه هر كس كتاب را ميخواند ميگويد اين اثر داراي يك نثر ساده و روان است من در بيان خاطراتم با زبان محاوره و عاميانه حرف زدم و همانطور هم در كتاب آمده است.
چرا خودتان ننوشتيد؟
من هيچوقت نوشتن را دوست نداشتم. البته مدرسه كه ميرفتم انشاهاي خوبي مينوشتم. ضمن اينكه نويسنده بايد از ويژگيهاي خاصي برخوردار باشد كه خانم اعظم حسيني اين ويژگيها را داشت.
ببينيد، بيان اين خاطرات در قالب گفتوگو انجام گرفت و مرحله اول آن يك سال طول كشيد كه يك كتاب 300 صفحهاي شد. بعد از اينكه براي مطالعه و بررسي به كارشناسان دفتر ادبيات سپرده شد، گفتند كه باز هم جاي كار دارد و بايد سؤالات بيشتري پرسيده شود تا بيشتر به عمق وقايع پرداخته شود. به همين خاطر خانم حسيني روند كار را تغيير دادند و سؤالات ريزتري ميپرسيدند و مرتب از من توضيح ميخواستند.
ممكن است به نمونهاي از اين ريزنگريها و توضيحات اشاره كنيد.
مثلاً اگر من ميگفتم آن روز و در آن واقعه هوا گرم بود درباره كم و كيف گرمي هوا سؤال ميكردند و من تشريح ميكردم كه خيس عرق ميشدم.، مغزم در حال پخته شدن بود، سوزش آفتاب را روي پوستم احساس ميكردم. تمام اين حالات را برايش توضيح ميدادم يا وقتي ميگفتم آن شب مهتابي بود ميپرسيدند به چه دليل ميگويي مهتابي بود؟ من توضيح ميدادم چون ميشد همه چيز را ديد. آن زمان به دليل حملههاي هوايي دشمن، حق روشن كردن چراغ را نداشتيم و همه جا تاريك بود. بسياري از اوقات خانم حسيني تا به جواب قانع كنندهاي از طرف من نمي رسيد، دست از سرم بر نميداشت و سؤال ميكرد.
با توجه به اشاره شما در خصوص بررسي كارشناسانه مطالب به نظر ميرسد كار از پشتوانه علمي هم برخوردار بوده است.
همانطور كه در مقدمه كتاب نوشتهام، كارشناساني مثل آقاي سرهنگي مدير دفتر ادبيات و آقاي عليرضا كمرهاي كه پژوهشگر هستند و بهخصوص آقاي مهدي فراهاني از ابتدا در جريان كار بودند و با نظرهاي كارشناسانهاي كه ميدادند در پيشبرد كار خيلي كمك ميكردند. به همين خاطر وقتي اين كار به انجام رسيد اصلاً به ويراستاري نياز پيدا نكرد.
مصاحبهها چگونه و كجا انجام ميشد؟
ابتدا گفتوگوها در منزل ما انجام ميشد چون شرايط جسميام به گونهاي بود كه بايد استراحت مطلق ميكردم، بنابر اين در حالي كه دراز كشيده بودم، گفتوگو ميكرديم. اوايل ضبط ميكردند ولي بعد ديدند بهتر است همانطور كه صحبت ميكنم، بنويسند. خانم اعظم حسيني جمله به جمله صحبتهاي مرا مينوشت، بعدها كه حالم بهتر شده بود و بايد به عنوان يك مادر و همسر وظايفم را در خانه انجام ميدادم، در حال كار و پخت و پز مصاحبه ميكردم. بعد از مدتي به دليل شرايط نامناسب كار در منزلمان براي ادامه كار به دفتر حوزه رفتم و كارها را آنجا دنبال ميكرديم.
بازگويي خاطرات به ويژه كه اكثر آنها با درد و رنج همراه است، برايتان سخت نبود؟
چرا، بخصوص خاطرات تلخي مثل يادآوري پيكرهاي تكهتكه شهدا، بسيار ناراحت كننده بود. بسيار پيش ميآمد در خفا و در مواقعي كه بچهها نبودند، اشك ميريختم و خودم را سبك ميكردم، چون واقعاً اگر قرار بود كه دلتنگيهايم را در خودم بريزم، فشار عصبي باعث بيماريم ميشد. ولي سعي ميكردم در حضور ديگران اين كار را نكنم. البته اين حالت بيشتر آن زماني كه در منطقه بودم پيش ميآمد الان ديگر خيلي راحت همه جا گريه ميكنم.
با اين وصف يادآوري جزئيات وقايع و قرار گرفتن مجدد در آن حال و هوا، ناراحت كننده است؟
كاملاً درست است به ويژه كه مجبور ميشدم به درون حوادث گذشته بروم و آنها را در ذهنم مجسم كنم تا بتوانم به خوبي و
جزء به جزء براي خانم حسيني نقل كنم. اين امر باعث ميشد كه فشار زيادي را تحمل كنم. گاهي فشار خونم بالا ميرفت و سردردم خيلي شديد ميشد. درآن حالتها ديدم تار ميشد ولي سعي ميكردم اين حالتها را منتقل نكنم. گاهي خانم حسيني از رنگ چهرهام به حالم پي ميبرد و با يادآوري خاطرات شيرين، جو را عوض ميكرد. ايشان خيلي با حوصله با من مدارا ميكردند، چون ادامه كار مستلزم چنين حوصلهاي بود. واقعاً ايشان كمتر از من زحمت نكشيدند و حتي در مواردي بيشتر از من، شايد اگر كس ديگري جاي ايشان بود كار پيش نميرفت.
در كتاب به برخي اسامي اشاره كرديد كه فقط يك بار به آن منطقه آمدهاند و رفتهاند، اين اسامي چگونه پس از اين همه سال در خاطرتان مانده است؟
اول بايد خدا را شاكر باشم كه خانواده ما همگي حافظه خوبي دارند. مادر من «دا» با اينكه سن و سالي از او گذشته و با وجود بيماري و مصائبي كه بر او رفته بود، خاطرات گذشته را به خوبي و خيلي شفاف به ياد دارد.
دوم اينكه من سالها با خاطراتم زندگي كردهام و لحظهاي از آنها غافل نبودهام. به همين دليل همه چيز به خوبي در ذهنم مانده است. ضمن اينكه نام افراد به واسطه كردار آنها هميشه در ذهن ميماند.
به جز نام افراد، فضاها هم به خوبي توصيف شدهاند اين وصف صحنههاي مختلف شماست يا تخيل خانم اعظم حسيني؟
پدرم خدا بيامرز از بچگي به ما ياد ميداد به هر جا كه ميرسيد، به اطراف خوب توجه كنيد كه اگر زماني به تنهايي آمديد بلد باشيد و گم نكنيد. مثلاً اگر به كوچهاي وارد ميشديم، ميگفتند، دقت كنيد و بشماريد كه چند در و چند خانه در آن كوچه وجود دارد. درها چه رنگي است و شاخصه آنها چيست؟ بعد هم از ما در اين مورد سؤال ميكردند تا ذهنمان را هميشه آماده نگهدارند.
همه اين فضاها را هم خودم توصيف كردم، يعني هر چه را كه من گفتم ايشان نوشتند. اصلاً شرط همكاري من با دفتر ادبيات حوزه هنري اين بود كه قبول كنند فقط آنچه را كه من ميگويم بنويسند و چاپ كنند.
ذكر جزئيات از زماني كه شما در خرمشهر مجروح ميشويد كم رنگتر ميشود، چرا؟
درست است. اگر ميبينيد ريتم كتاب در قسمتهاي آخر تندتر ميشود و به جزئيات مسائل نميپردازد به خاطر اين بود كه كار طولاني شده بود، يعني هفت سال طول كشيده بود. از سوي دفتر تأكيد ميشد كه كار هر چه سريعتر بايد جمع شود. خانم حسيني هم كه تدوينگر كتاب بود نميخواست من تحت فشار باشم، چون ميدانست كه ممكن است بر اثر شدت كار بيمار شوم بنابر اين مجبور شدند از خيلي از مسائل بگذرند و به همان 21 روز جنگ خرمشهر بپردازند.
موارد حذفي هم از كتاب داشتيد؟
ممكن است در بخشهايي حرفهايي كه ضرورت نداشته حذف شده باشد. آن هم به خاطر اينكه كار سنگين نشود. تصديق ميكنيد كه 812 صفحه حجم كمي نيست.
براي تبديل شدن به كتاب نه. اما قبل از گفتوگوي مفصل با خانم حسيني گاهي افراد يا سازمانهايي از من ميخواستند از خاطرات آن روزها در خرمشهر برايشان تعريف كنم. اتفاقاً همان سال 80 دانشكده علوم پزشكي دانشگاه تهران دعوت كرد كه در جلسه خاطرهگويي شركت كنم. خاطراتم را نقل كردم و خيلي مورد استقبال واقع شد بعد از آن هم در دانشگاهها، مراكز فرهنگي و بسيج خاطرهگويي داشتم.
الان چطور؟
الان كه بيشتر شده است. چندي پيش سفري به يزد داشتم. در آنجا جلسات متعدد و فشردهاي با مسئولان استان و مصاحبه با خبرنگاران رسانهها حول محور خاطرهگويي، كتاب «دا» پرسش و پاسخ داشتيم كه جوانان از بخش پرسش و پاسخ آن خيلي استقبال كردند و شركت ميكردند. راستش چاپ اين كتاب بركاتي را به دنبال داشت. البته مرا خيلي درگير كرده است و دائماً در حال شركت در مراسم، جلسات و سفرهاي متعدد هستم اما اين حسن را هم دارد كه به واسطه شناخته شدن آن خيلي از شخصيتهاي كتاب را پيدا كردم. به عنوان مثال برادر حسيني همين امروز تماس گرفت يا خانم زينب رودباري كه اسم اصلي او بيبيجان دماوندي است بعد از چاپ كتاب تماس گرفت و نحوه شهادت مادرش را توضيح داد.
زماني كه به نقل خاطرات مشغول بوديد تصور ميكرديد اين كتاب با چنين استقبالي روبهرو شود؟
در مقايسه با كتابها و خاطراتي كه قبلاً خوانده بودم و از ديگران شنيده بودم متوجه شدم كه از جنس خاطرات من در كتاب «دا» كم است. اما حقيقتاً اين حد از استقبال را پيشبيني نميكردم. تصورم اين بود كه «دا» تا آخر سال 88 به چاپ دهم برسد. در حالي كه از آقاي حمزهزاده شنيدم كه تا فروردين 88 به چاپ سيو دوم رسيده بود و حالا هم چاپ پنجاه و ششم آن منتشر شده است و تاكنون جزو پرفروشترين كتابهاي دهه 80 است.
شخصاً شاهد بازخوردي از مردم نسبت به كتاب «دا» بودهايد؟
نمونههاي اين بازخوردها زياد است. خوانندهها از سنين مختلف با طرز تفكرهاي متفاوت با من تماس ميگيرند و از تأثير كتاب برروي خودشان و زندگيشان ميگويند. برخي از آنهايي كه كتاب را خواندهاند حتي گرايش فكري و مذهبي ما را ندارند و اين برايم بسيار جالب است و خدا را شاكرم و خوشحالم كه اين كتاب توانسته جاي خودش را همه جا بازكند. كساني كه به نوعي درگير جنگ بودهاند بخصوص اهالي جنوب كشور با اين كتاب و وقايع آن همذات پنداري ميكنند. برخي وقتي با من صحبت ميكردند ازشدت احساسات بغض گلويشان را ميفشرد و ميگفتند بسياري از بخشهاي كتاب عين زندگي ماست كه توسط خانم حسيني گفته شده است.
علت اين استقبال را در چه ميدانيد؟
در اين كتاب جناح بندي، مرزبندي و خط دهي وجود ندارد. يعني آن طور نيست كه بخواهد چيزي را تلقين كند، علاوه بر اين موضوع كتاب «دفاع مقدس» است و «خانواده در جنگ» را نشان ميدهد. زبانش هم خيلي ادبي و ثقيل نيست. بنابر اين توانسته با همه ارتباط برقرار كند.
مردم ما ذاتاً در پي سادگي هستند به ظاهر پرآب و رنگ برخي افراد نگاه نكنيد. هر چه سادتر و روانتر حرف بزنيد و صداقت داشته باشيد شنونده بيشتري خواهيد داشت. براي بيان حقيقت نيازي به آب و تاب دادن قضايا نيست آن هم حقيقت تلخي مثل جنگ كه خود به خود سرشار از هيجان و حوادث است.
احساس امروز شما نسبت به روايتهايي كه كرديد و كتاب «دا» چيست؟
گاهي خاطرهاي را ميگفتم و از تأثير آن بياختيار اشك ميريختم كه نشان از نفوذ عميق آن واقعه در جانم داشت. حالا هم هر وقت كتاب را ميخوانم، وقتي به بعضي قسمتها ميرسم باز هم اشك ميريزم. هنوز هم كه جايي خاطره ميگويم، بسته به اينكه چه قسمتي را تعريف كنم همان احساس را پيدا ميكنم. البته سعي ميكنم در جمع، خودم را كنترل كنم.
بهخصوص اينكه جوانان طرح مسائل غمانگيز را زياد دوست ندارند و بيشتر از مطالب شاد استقبال ميكنند. وقتهايي كه بين جوانان هستم صحنههايي را كه حزن و خشونت كمتري در آن است بازگو ميكنم تا از آن خسته نشوند.
تهيه فيلم از كتاب «دا» از سوي برخي هنرمندان مطرح شده به نظر شما فيلم ميتواند واسطهاي باشد براي انتقال آنچه شما در «دا» توصيف كردهايد؟
من معتقدم سينما به طور يقين نميتواند همه محتواي كتاب را منعكس كند ولي تأثيري كه فيلم ميتواند روي جوانان بگذارد بيشتر از كتاب خواهد بود. البته همه چيز بستگي دارد به اينكه اين فيلم چگونه و با چه نيتي ساخته شود. من به اين نكته خيلي اهميت ميدهم. به همين دليل براي ساخت فيلم بر اساس كتاب «دا» شروطي گذاشتهام.
چه شرايطي؟!
اول اينكه اجازه بدهند زمان بگذرد و مردم كتاب را بخوانند و به اصطلاح كتاب جا بيفتد و مورد قضاوت مردم قرار بگيرد. من معتقدم مردم بهترين قاضي و منتقد هستند. نظري كه مردم ميدهند بسيار صريح و صادقانه است، چون ذي نفع نيستند. دوم اينكه كارگردان و هنرپيشه نقش اول را خودم انتخاب كنم.
براي كارگرداني هم كه انتخاب ميكنيد شرطي داريد؟
براي من مهم است كه اين فيلم با چه هدفي ساخته شود، اگر هدف گيشه و دستيابي به فروش خوب باشد، مطمئناً آن چيزي نيست كه من ميخواهم. انتظار دارم كارگردان فيلم «دا» همان چيزي را در فيلمش با زبان تصوير بگويد كه در كتاب «دا» با كلمات آمده است. من آرزو دارم كه فيلم روي جوانان تأثير مثبت بگذارد. ميزان تأثير از ميزان فروش فيلم برايم اهميت بيشتري دارد.
از بين كارگردانان پيشنهادي، شخص خاصي را در نظر گرفتهايد؟
ببينيد! وقتي دعوت دفتر ادبيات را براي گفتوگو پذيرفتم، با خداي خود گفتم: خدايا خودت هر آنچه را كه ميداني تأثيرگذار است بر زبان من جاري كن. شكر خدا كه نتيجه كار خوب شد. حالا هم ميگويم خدايا كار فيلم از روي اين كتاب را هم به تو سپردهام. همان كسي را كه مورد نظرتوست و در نظر گرفتهاي براي اين كار بفرست.
به عنوان راوي كتاب، انتقادي نسبت به چاپ اثرنداريد؟
چرا،كتاب يكسري اشكالات چاپي دارد كه بايد برطرف شود. عكسهاي ديگري هم بايد به آن افزوده شود. گرچه همين تعداد عكس را هم به زحمت تهيه كرديم. نقشه خرمشهر را با مشخص كردن تمام نقاطي كه در «دا» حضور داشتم، تهيه كرده بودم كه چاپ شود و متأسفانه به دلايلي نشد كه اعتراض خوانندگان كتاب را در پيداشت. به همين دليل قرار شد در چاپهاي بعدي از آن استفاده شود.
در زمان سكونتتان در تهران، باز هم به خرمشهر سر ميزديد؟
بله، بارها به خرمشهر رفتهام. خانه ما آنجا بوده، پدر و برادرم آنجا شهيد شدهاند.
وضعيت اين شهر را چگونه ديديد؟
متأسفانه آن طور كه شايسته اين شهر و رشادتهايي كه در آن براي بازپسگيري از دشمن شده، به اين شهر رسيدگي نشده بلكه در حد يك شهر معمولي هم از امكانات برخوردار نيست. نمونهاش آب شرب اين شهر است. با وجود اينكه آب آن قبلاً از بهترين و شيرينترين آب شرب بود، حال اين آب بوي تعفن ميدهد، ليز و پر از نمك است. شستوشو با اين آب موجب خشكي و خارش پوست ميشود. براي مسواك زدن مناسب نيست و اختلالات گوارشي ايجاد ميكند.
چرا اين اتفاق براي آب خرمشهر افتاده است؟
اين را بايد كارشناسان پاسخ بدهند اما تا آنجا كه من ميدانم بايد اروند و كارون لايروبي شوند كه نشدند. غرق شدن نفتكشها در آب، افتادن اجساد شهدا و وجود خمپارهها و راكتها، همه و همه در آلوده شدن آب خرمشهر و خوزستان تأثير دارند. اين مردم شايسته رسيدگي بيشتر از اينها هستند.