15 خرداد؛ تبدیل یک نظریه به نهضت
اندیشۀ سیاسی امام خمینی و نظریه ولایتفقیه مسئلهای است که تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه شده است. عدهای گمان کردهاند نظریات امام (ره) در این حوزه با گذشت زمان تغییر کرده و در اواخر دورۀ پهلوی به مدل حکومت اسلامی رسیده است. عدهای نیز تصور کردهاند که برای نخستینبار امام در تبعید و در درس خارج فقه خود در نجف، ولایتفقیه را مطرح کرده است.
در مورد نظریه ولایت فقیه در اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) نظرات مختلفی بیان میشود و عدهای معتقدند در طول زمان و به اقتضای شرایط تغییر کرده است. شما چقدر این عقیده را قبول دارید؟
اندیشۀ سیاسی امام خمینی و نظریه ولایتفقیه مسئلهای است که تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه شده است. عدهای گمان کردهاند نظریات امام (ره) در این حوزه با گذشت زمان تغییر کرده و در اواخر دورۀ پهلوی به مدل حکومت اسلامی رسیده است. عدهای نیز تصور کردهاند که برای نخستینبار امام در تبعید و در درس خارج فقه خود در نجف، ولایتفقیه را مطرح کرده است.
بعضی ادعا کردهاند که امام خمینی (ره) فقط در سالهای پایانی عمر شریفشان بود که اندیشۀ ولایت مطلقۀ فقیه را مطرح کردند. درحالیکه میبینیم به این مسئله در کتاب «کشف اسرار» اشاره شده که در سال 1323 شمسی تألیف شده است؛ گرچه غیر از بحث ولایتفقیه، بخشهای دیگری از اندیشۀ امام (ره) نیز در آن وجود دارد. ایشان این جمله را برای نخستینبار در «کشف اسرار» فرمود: «آنهایی که روایت سنت و حدیث پیغمبر میکنند، جانشین پیغمبرند و هرچه برای پیغمبر از لازم بودن اطاعت و ولایت و حکومت ثابت است، برای آنها هم ثابت است، زیرا اگر حاکمی کسی را جانشین خود معرفی کرد، معنیاش آن است که کارهای او را در نبودنش او باید انجام دهد». این همان معنای ولایت مطلقۀ فقیه است، گرچه آشکارا تعبیر ولایت مطلقۀ فقیه را در آن نمیتوان یافت.
در کنار این مسئله، مباحث دیگری چون نظریۀ حکومت مشروطه، بحث نظارت فقیه و ولایتفقیه و غیره نیز مطرح شده است. ایشان در لابهلای این مباحث، به بحث سلطنت و همکاری علما با سلاطین اشاره کرده و گفته است علمای اسلام طی تاریخ همواره خواهان خیر و صلاح مسلمانان بودهاند و بنابراین در شرایطی که نمیتوانستند نظام سیاسی تشکیل دهند، با همان حکومتهای وقت (ولو آنها را کامل هم نمیدیدند) همکاری میکردند. ایشان در این میان از امثال میرداماد، شیخ بهایی و علامه مجلسی نام بردهاند و توضیح دادهاند که ارتباط ایشان با حکومت به این سبب نبود که نفعی به خودشان برسد، بلکه آنها از این طریق میخواستند بهنوعی در رفتار، کردار و فکر شاه تغییراتی ایجاد کنند تا کارهای بیشتری را به نفع مردم انجام دهد.
بعضی افراد با دستاویز قرار دادن این سخنان امام خمینی (ره) گفتهاند که ایشان با نظریۀ سلطنت موافق بوده است، درحالیکه امام (ره) از اساس مطلب دیگری را بیان مینمود. حتی میرداماد و شیخ بهایی نیز که خودشان با پادشاهان صفویه همکاری میکردند، نظریۀ سلطنت را نظریۀ نظام سیاسی اسلامی و شیعی نمیدانستند، اما بیش از آن در توانشان نبود. گذشته از این، خود امام همانجا هم مطرح کرده که چه اشکالی دارد در مجالس شورا و سنا چند نفر از علمای اسلام نیز حضور داشته باشند تا از قوانین خلاف اسلام جلوگیری شود و استدلال میکردند که چطور نظارت فقها خلاف عقل و مصلحت فهمیده میشود، اما سلطۀ یک عده افراد غیرعادل که مصالح جامعه را رعایت نمیکنند، مطلوب تلقی میگردد!
سند دیگری نیز در همان دهۀ 1320 از امام خمینی (ره) برجای مانده که آن را ظاهراً ایشان اندکی پیش از نوشتن کتاب «کشف اسرار» خطاب به یکی از وزرا نوشتهاند. در آنجا امام (ره) ضمن طرح نظریۀ فلسفۀ تاریخ خودش، دیدگاههای سیاسی خود را مطرح کرده و با عبارتهای تندی بهشدت از هر دو حکومت پهلوی (رضاخان و محمدرضا) انتقاد نموده است؛ تاآنجاکه گفته است تسلط مشتی جوان هرزه بر مملکت ما از این روست که ما به دستورات خداوند متعال عمل نمیکنیم، والا اگر به دستورات الهی عمل میکردیم، وضع ما این نبود. بنابراین نقطههای آغازین اندیشهها و نظریههای بعدی امام خمینی و همینطور ولایت مطلقۀ فقیه و تشکیل حکومت اسلامی را در اینجا میتوان سراغ گرفت. بهعبارتی تعبیری فراتر از آنچه امام (ره) در آن زمان گفتهاند، نمیتوان درخصوص نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه گفت یا از آن کم کرد.
پس چرا از حضرت امام تصریحی به حکومت اسلامی یا ولایت مطلقه فقیه تا پیش از آغاز نهضت در سال 1342 و تبعید ایشان به عراق مشاهده نمیکنیم؟
براساس منابع موجود، بحث تفصیلی ولایتفقیه و حکومت اسلامی نخستینبار توسط امام خمینی در زمان حضورشان در نجف اشرف (بهمنماه 1348) مطرح شد و آن زمانی بود که ایشان در دروس خارج فقه خود دربارۀ ولایت بحث میکرد. این مباحث بلافاصله منتشر شد و در اختیار کسانی قرار گرفت که در رویدادهای انقلاب سهم داشتند. در تداوم این مسئله، ایشان بلافاصله در پیامی که در سال 1349 برای حجاج فرستادند نیز بهصراحت اعلام کردند از این پس ما نمیتوانیم به وجود حکومت سلطنتی پهلوی رضایت دهیم، بلکه تلاشها باید بر نفی سلطنت پهلوی و قرار گرفتن حکومت اسلامی بهجای آن در ایران متمرکز شود. بنابراین نخستینبار این مسائل در آنجا خودش را نشان میدهد.
در واقع میتوانیم بین عمل سیاسی امام (ره) و ارائۀ مباحث سیاسی از سوی ایشان، نوعی پیوند نیز برقرار کنیم. بهعبارتی امام خمینی (ره) در سال 1348 ظاهراً به این نتیجه رسید که دیگر باید رفتار و عمل سیاسی را در فضای جدیدی به کار گرفت، چون تا آن زمان ایشان عمل سیاسی خویش را در چارچوب نظام مشروطه پیش میبرد؛ یعنی به رژیم ایراد میگرفت که چرا به قانون اساسی عمل نمیکند و آن را زیر پا میگذارد یا چرا به بیگانگان اجازه میدهد در حکومت ایران مداخله کنند. دقیقاً تبعید امام (ره) به ترکیه در سال 1343 نیز بهدلیل اعتراض ایشان به کاپیتولاسیون بود.
به تعبیر دیگر، امام مرحله به مرحله پیش رفتند و نظریه سیاسی خود را که از ابتدا به آن اعتقاد داشتند (که البته فیالجمله نظریه فقهی اکثر فقهای شیعه در طول تاریخ است) بسط و کسترش دادند و مطرح کردند. ایشان ابتدا با نصیحت و تلاش برای الزام شاه به عدم مخالفت با دین و رفتار عادلانه با مردم شروع کردند، اما پس از رحلت آیتالله بروجردی و تجاوز شاه از حدودی که قابل تحمل نبود امام هم پیشروی کردند و اعتراضات خود را گستردهتر و عمومیتر کردند. پس از سرکشی بیشتر شاه و سرکوب و کشتار مردم خصوصاً در حادثه 15 خرداد که نقطه عطفی برای تبدیل شده نظریه ولایت فقیه و حکومت اسلامی به یک نهضت اسلامی و خواست عمومی بود و سرانجام منجر به تبعید امام شد، ایشان باز هم جلو آمدند و کمکم بحث تغییر حکومت از سلطنت ظالمانه و استبدادی به حکومت اسلامی را مطرح کردند؛ زیرا برای ایشان و خیلی دیگر از کنشگران سیاسی مسلم شده بود که شاه قابل اصلاح و قابل برگشت نیست و راه استبداد و ظلم و خودکامگی را ادامه خواهد داد.
در واقع عمل سیاسی امام در این سالها هنوز به آنجا نرسیده بود که باید حکومت اسلامی برقرار گردد و نظام سلطنتی از ایران برچیده شود، چون ایشان هم براساس نظریۀ سیاسی خویش و هم بر طبق رسالت دینی و شرایط امر به معروف و نهی از منکر، اندیشه را متناسب با قدر مقدور به مرحلۀ عمل نزدیک میکردند؛ یعنی امام (ره) در هر مقطعی با توجه به قدر مقدور خودشان و نیز بهتناسب توان و موقعیت نیروهای مذهبی، رهنمودهایی را برای مرحلۀ عمل ارائه میکردند.
فرمودید امام کنش سیاسی خود را در چارچوب نظام مشروطه پی میگرفت. این مسئله را شفافتر میکنید؟
بله. ایشان در ابتدا سعی میکردند قانون اساسی مشروطه را محقق و پیگیری کنند. البته خود ایشان در همان سالها اشاره کردند که اصرارشان بر پایبندی رژیم پهلوی به قانون اساسی مشروطه، از این رو نیست که قانون اساسی مشروطه از منظر ایشان بدون نقص است، بلکه از باب قاعدۀ الزام است. قاعدۀ الزام قاعدهای فقهی و به این معناست که در تعامل با دیگران میتوان آنها را به همان چیزی ملزم کرد که آنها خودشان را به آن ملزم کردهاند؛ یعنی وقتی رژیم پهلوی ادعا میکرد که براساس قانون اساسی مشروطه عمل میکند، امام خمینی (ره) هم تأکید میفرمود که براساس همان قانون اساسی مشروطه، حکومت باید مدافع تشیع باشد و نیز در مجلس شورای ملی پنج فقیه و مجتهد حضور داشته باشند تا مصوبهای خلاف آموزههای شیعی به تصویب نرسد، پس چرا شما به این قواعد تن نمیدهید.
برگردیم به بحث ولایت فقیه در نجف...
علت طرح مسئلۀ حکومت اسلامی و جایگزینی آن با حکومت سلطنتی از سوی امام (ره) در سال 1348 و آنهم در این قسمت از فقه و ضمن مباحث اقتصادی، این بود که ایشان در آن زمان به مبحث «بیع» رسیده بودند و در عرف رایج فقها، در مباحث خارج فقه بحث ولایت فقیه و نیز مباحث مربوط به چگونگی ارتباط با حکومت ذیل بحثهای اقتصادی مطرح شده است. اگر کتاب «مکاسب» شیخ انصاری را مشاهده کنیم، در آنجا نیز بحث به همین شکل است. بنابراین امام خمینی بحث را به همین شیوه مطرح کرد. در این قسمت است که مطرح میشود چه شغلهایی حلال و چه شغلهایی حرام هستند. تا اینکه به این بحث میرسند که «آیا پذیرش شغل و منصب از سوی پادشاهان ستمگر و جائر جایز است یا نیست» و سپس وقتی علت ستمگر بودن این پادشاهان مطرح میشود، پاسخ داده میشود: چون آنها از سوی خداوند برای حکومت اجازه ندارند، ستمگرند؛ زیرا این مسند، در واقع مسند امام زمان (عج) است و سلاطین بدون اجازۀ امام زمان این مسند را در اختیار گرفتهاند، پس تصدی حکومت از سوی آنها ظالمانه است.
همچنین در این قسمت این بحث مطرح میشود که پذیرش هدایا از حاکم چه حکمی دارد و امثال این مباحث. بنابراین امام (ره) نیز براساس همین سنت بحث خود را مطرح کردند و وقتی به بحث ولایت فقیه رسیدند بهتفصیل آن را شرح دادند و فرمودند: اگر حکومت سلطنتی جائرانه است، پس حکومت عادلانه در دورۀ غیبت کدام است؟ و در پاسخ گفتند: حکومت عادلانه حکومت نایب امام (عج) خواهد بود.
امام خمینی در کتاب «ولایتفقیه» بیشتر ادلۀ نقلی مطرح کردهاند، اما ایشان از بحثهای عقلی نیز بهره گرفتهاند و جالب آن است که در همان اول بحث ولایتفقیه فرمودهاند: اگر کسی ولایتفقیه را تصور کند، دیگر امکان ندارد آن را تصدیق نکند؛ یعنی تصور این مسئله، بهخودیخود تصدیق آن را بهدنبال میآورد و این مسئله کاملاً عقلانی است. وقتی گفته میشود ادارۀ امور جامعه و رهبری مردم باید دست انسانی باشد که از هر نظر به کمال رسیده، امانتدار، دانشمند، مدیر، متخصص، باتقوا و طرفدار مردم باشد و استبداد نورزد و غیره، هرکسی این را بشنود، میپذیرد؛ یعنی مسئله از پشتوانۀ تأیید اخلاقی نیز برخوردار میشود و با این اوصاف، دلیلی برای مخالفت با عقل نمیماند. این مسئله نیز نشان میدهد ولایت فقیه و حکومت اسلامی از ابتدا در ذهن امام بوده و با این پشتوانه آشکار عقلی و اخلاقی، نمیتواند جزو مسائلی باشد که رفتهرفته و در سالهای پایانی مبارزه با طاغوت در ذهن ایشان شکل گرفته باشد.
از نظر فلسفی، پشتوانۀ حکمت متعالیه به امام (ره) کمک کرد تا تحول را (آنهم از نوع جوهری) پیگیری کند و با استفاده از این فلسفه، دشواریهای فکری و فلسفی مسئله برای او حل شود. افزون بر این، امام از نظر عرفانی نیز از آموزههای استاد خویش مرحوم آیتالله شاهآبادی تأثیر پذیرفتند و در حوزۀ فقه به آموزههای فقهی آن دسته از فقها که در مباحث ولایتفقیه وارد شدهاند (مثل محقق کرکی و محقق نراقی) توجه کردند؛ چنانکه بیشتر مستندات فقهی ایشان به فقهای پیش از شیخ انصاری بازمیگردد؛ یعنی به فقهایی که در بحثهای آنان اندیشه و تفکر ولایتفقیه را میبینیم. برای مثال، محقق سبزواری از اینگونه فقهاست. اینها نیز نشانگر آن است که تفکر ولایت فقیه در سالهای جوانی در اندیشه امام خمینی (ره) شکل گرفته و مربوط به دهه 40 و 50 نیست.