فمینیسم و دیکتاتوری در عفافزدایی از زن
شاید پردهبرداری از این نکته که «خود فمینیستهای رادیکال موج سوم هم دقیقاً نمیدانند از جان خودشان چه میخواهند»، خیلی کار سختی نباشد؛ چراکه دهها کتاب و مقاله در نقد نظرگاه فکری آنان به رشتۀ تحریر درآمده و بسیاری از مطالب نوشتهشده هم نه دریافتهای منتقدین سرسخت تفکر «اصالتِ برابری زن و مرد»، بلکه یافتههای تجربی کسانی است که خود سابق بر این از پرچمداران نهضت فمینیسم بودهاند. این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که این مخالفتها از ناحیۀ کسانی ابراز میشود که از یک «راه رفته» سخن میگویند.
فمینیستها اگر یک سیمون دوبووار را بهعنوان سمبل در کنار خود میبینند، اما در کنار آن باید صدها نام دیگر همچون سوزان فالودی، کریستینا هوف سومرز، نانسی لی دموس، آلن کلاین، برایس کریستنسن، آریل لوی، دافنه دمارنف، دایانا پاسنو، وندی شلیت و ... را هم ببینند و دم برنیاورند؛ چراکه بهواقع کوچکترین نگاه جامعهشناختی به مکاتب اجتماعی معاصر و حتی کلاسیک، به ما نشان میدهد که هیچ مکتب فکری تاکنون به این حد زیر شلاق نقد و نفی و نفرت کسانی که خود از آن پیروی میکردهاند، نبوده است. این تنها قسمت کوچکی از تناقض موجود در این مکتب معروف معاصر است که در ادامۀ یادداشت بدان خواهیم پرداخت.
تأثیرات جنبش فمینیسم بر زندگی زنان
جریان فعال فمینیسم امروزه در جهان شیوۀ زندگی زنان بسیاری را تغییر داده است. این جریان درصدد حذف نقشهای جنسیتی و رهاسازی زنان از نقشهای محدودکننده است. این نقشهای محدودکننده، عوامل مختلفی دارند. بهطور مثال، ایفای نقشهای خانوادگی با عنوان همسر و مادر، از جمله عوامل محدودیتزا در این مکتب تلقی میشود. دیان پاسنو، از منتقدین فمینیسم، در اینباره میگوید: «فمینیستها و همکارانشان با استفاده از روانشناسی و آموزش، یک نسل کامل را با این طرز تفکر که اساساً دو جنس هیچ تفاوتی با هم ندارند و فرهنگ نیازمند تغییر در روش نگرش به مسئلۀ مذکر و مؤنث است، شستوشوی مغزی دادند.»
جنبش زنان برای رهاسازی از این محدودیتها، دختران را تشویق میکند تا با اولویت قائل شدن برای تحصیلات و اشتغال با هدف کسب موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی، ازدواج را به تأخیر اندازند و پس از ازدواج نیز فرزندآوری را به سالهای پایانی سنین باروری خود واگذار کنند و پس از تولد فرزند نیز مسئولیت تربیت او را به مهدکودک بسپارند؛ بدون آنکه از آثار و پیامدهای ناشی از فرار از مسئولیت فردی خود و کوتاهی در تربیت نوزادان و کودکان آگاهی داشته باشند. چراکه بههیچوجه قابل تصور نیست مهدکودک بتواند جایگزین انرژی، تعهد، توجه، محبت و ایثاری شود که مادر حاضر است نثار فرزند خود کند.
در یک طرح تحقیقاتی که گروهی از محققان دربارۀ آثار و پیامدهای اجتماعی فمینیسم انجام دادند، نتایج تکاندهندهای به دست آمد. گزارههایی از قبیل نابودی معیارهای اخلاقی، نفوذ بیشازاندازه بیبندوباری و همجنسبازی در بین زنان، بیاحترامی به شخصیت و هویت زنان، نادیده گرفتن آموزههای مذهبی و دینی، تضعیف شدید خانواده و فروپاشی اجتماعی، تنها قسمتی از این گزارش بود. اما سؤال اصلی اینجاست که چگونه با وجود این حجم از مخاطرات، باز هم به نظر میرسد گرایش نسبتاً عمومی نسبت به این تفکر وجود دارد؟
امپراطوری قدرت، ثروت و شهوت؛ پشتیبان فمینیسم
جواب این سؤال شاید در سیاست حمایتی غرب با توسل به هژمونی رسانهای هالیوودی است. امروزه با ازدیاد رسانههای قابل استفاده، دسترسی به انواع و اقسام اطلاعات تقریباً در هر زمان و مکانی ممکن است. محتوای رسانهها بازتابی از فرهنگ است و نیازهای اجتماعی را پاسخ میدهد، اما گذشته از این، رسانه بهطرز قابل توجهی در فرهنگ نقش دارد. در سراسر فرهنگ آمریکا و بهخصوص در رسانههای همگانی، دختران و زنان در قالب سوژه و موضوعی جنسی نشان داده میشوند. این نمونهها تقریباً در هر رسانهای اعم از برنامههای تلویزیونی، نمایشهای ویدئویی و مجلات دیده میشوند. دختران بیشترین استفادهکنندگان از رسانهها هستند و هر روزه این پیامها را دریافت میکنند و با آنها مشغول میشوند. در یک تحقیق که توسط شرکت «نیلسنمدیا» در سال 1998 صورت گرفت، نشان میداد که یک کودک یا نوجوان معمولی در روز بیش از سه ساعت تلویزیون تماشا میکند. این گزارش همچنین تصریح میکند که بیش از 68 درصد کودکان در اتاقخوابشان تلویزیون دارند، 51 درصد دختران با بازیهای رایانهای و تصاویر ویدئویی سروکار دارند، به وبسایتهای مختلف و یا اتاقهای چت میروند و در آن محیطها در حال تعامل هستند. تحقیقات بنیاد خانواده قیصر نیز در سال 2001 حاکی از آن بود که بیش از هفتاد درصد نوجوانان پانزده تا هفدهساله بهصورت اتفاقی در اینترنت با تصاویر و یا فیلمهای پورنوگرافی روبهرو شدهاند و بیش از هشتاد درصد شوهای موسیقی پخششده در اینترنت نیز حاوی تصاویر و سوژههای جنسی بودهاند.
علاوه بر اینترنت و سینما، حجم زیادی از فرهنگ فمینیستی توسط ادبیات (داستان و اشعار)، بازیهای کامپیوتری، تبلیغات، کارتونها و انیمیشن، مجلات و روزنامهها، محصولات زنانه مانند عروسکهای دخترانه، لباسهای زنانه و یا لوازمآرایشی تولید میشود که مدام در حال برجسته کردن تفاوتهای ظاهری زنان و تشویق آنان به گرایشهای مصرفی زیبایی ظاهری هستند. قرار گرفتن دختران در چنین محیطی، ممکن است توجه آنان به قیمت و ارزش خود به روشی غیر از روش جنسی را دشوارتر سازد.
نتیجۀ بررسیها در سال 2005 نشان میداد که تصاویر و یا برنامههای رسانهای که در آنها شخصیتهای مؤنث بهطرز قابل توجهی جذابتر از شخصیتهای مذکر هستند و بهطرز تحریکآمیزی لباس میپوشند، رشدی چندبرابری نسبت به یک دهۀ قبل داشته است. اگر در سال 1965 در ایالاتمتحده فقط 29 درصد زنان در سنین دانشگاه گفته بودند که روابط جنسی پیش از ازدواج داشتهاند، تنها دو دهه بعد در سال 1985 این میزان به بیش از شصت درصد رسید و اکنون نیز بهسرعت در حال رشد است. شکی نیست که رنگ باختن ایمان الهی، نهی مذهبی و طرد باورهای قلبی و معنوی، باعث جسارت هرچه بیشتر آزادیخواهان جنسی میشود. این در حالی است که منظور فمینیستها از مفهوم زن آزاد نیز دقیقاً چنین ویژگیهایی دارد. زنی بیقید و فارغ از هرگونه تعلق معنوی که دیگر در آشپزخانه زحمت نمیکشد، برای فرزندان و همسرش فداکاری نمیکند و بهطور فردی زندگی میکند و مستقل از زندگی خانگی است.
آزادی در ایده، دیکتاتوری در عمل
درک این موضوع از سوی فمینیستها زمانی مشکل میشود که به تناقض آشکار بین ساختیابی فکری ایدهآلهای فمینیستی و واقعیتهای اجتماعی برسیم. مسئلۀ اصلی این است که نقش زنان در انتظامبخشی به نظام اجتماعی از طریق کارکردهایی حاصل میشود که برای این نقش تعریف شده است و هرگونه جابهجایی در این اصول، خارج از قواعد کارکردی نقش است. مگر میتوان نیازهای زنان را تغییر داد یا با تغییر در آفرینش، آنان را دستکاری ژنتیکی نمود و موجود جدیدی خلق کرد؟ سوزان برونمیلر، فمینیست معروف، در مقالهای که در سال 1970 در «نیویورکتایمز» به چاپ رسید، نوشت: «زنان بهعنوان یک گروه هرگز گروه دیگری را تحت سلطۀ خود درنیاوردهاند. ما هیچگاه به نام وطن در جنگ برای فتح و پیروزی، رژه نرفتهایم. اینها بازیهایی است که مردان انجام میدهند. ما دید متفاوتی داریم. ما میخواهیم نه ظالم باشیم، نه مظلوم. انقلاب زنان و اهداف جنبش آزادی زنان، بسیار بالاتر از مفهوم سادۀ تساوی بین زن و مرد است.» اما بهواقع آنچه فمینیستهای موجسومی همچون او میخواستند، تغییر شکل سیاست، فرهنگ، اقتصاد، خانواده، نگهداری از کودک، رابطه جنسی، عشق، خانهداری، سرگرمی، تحصیل و ... به نفع نگرش کالاگونه به موجودیت زن بود. مسئلهای که البته بهجز بُعد رسانهای و هژمونیک، ابداً در القای عمومی و قلبی آن، هیچ توفیقی نداشتند؛ چراکه خواستههای آنان، بهویژه با اولیهترین نیازهای زنانه، در تناقض آشکار بود. بهطور واضح، گفتوگوی بتی فریدان و سیمون دوبووار این موضوع را نشان میدهد. زمانی که فریدان میگوید: «من معتقدم زنان این حق را دارند که اگر میخواهند سر کار نروند، در خانه بمانند و بچههایشان را بزرگ کنند.» و دوبووار بیدرنگ پاسخ میدهد: «هرگز! ما نباید این حق را برای زنان قائل شویم. هیچ زنی نباید مختار باشد که در خانه بماند و فرزندانش را بزرگ کند. جامعه باید بهطور کلی تغییر کند؛ چراکه اگر زنها چنین فرصتی بیابند، بسیاری از آنان همین راه را انتخاب خواهند کرد.»
در اکتبر سال 1966 سازمان ملی زنان در کنفرانس واشنگتن، اطلاعیهای با این مضمون منتشر کرد: «ما پیشفرضهای رایج را مبنی بر اینکه مرد باید مسئولیت حمایت از خود، زن و خانوادهاش را به دوش بکشد و اینکه زن در موضعی قرار داده شود که بعد از ازدواج در تمام عمر توسط یک مرد مورد حمایت واقع شود و یا اینکه ازدواج، خانه و خانواده مهمترین قسمت زندگی یک زن است و وظیفۀ مرد حمایت از او میباشد را بهصورت جدی رد میکنیم.» این شیوۀ برخورد دگماتیستی با مسئلۀ زن و مرد، بهطور حتم با پیامدهایی همراه است که بدیهیترین آن در آسیب جدی به شخصیت زن در مقام مادر و شکست ارزش خانواده بهعنوان یک نهاد مقدس بروز مییابد. به عبارت دیگر، از نظر فمینیستهایی که به اختلاط شدید زن و مرد بدون حفظ حریم زن میاندیشند، پرورش نسل آینده و شناساندن آدابورسوم زندگی و اخلاق اجتماعی، هیچ اهمیت خاصی ندارد.
آنان بهسختی میتوانند بپذیرند که برابری حقیقی فرصتها و آزادی انتخاب شغلی، لزوماً به معنای اختلاط محیطی با مرد و تابوزدایی از مسئلۀ عفاف زن نیست. تصور چنین حالتی (اختلاط کامل محیطی زن و مرد بدون هرگونه تمایز) نهتنها باعث پررنگ شدن نقش زن در جامعه نخواهد شد و مقام او را ارتقا نخواهد داد، بلکه با انسداد نقش محوری زن در کانون اصلی تشکیل جامعه یعنی خانواده، فروپاشی ساختارهای اجتماعی را نیز بهدنبال خواهد داشت. چنین برداشتی از اختلاط زن و مرد نهتنها نشانی از ترقی اجتماعی و روشنفکری نیست، بلکه سبب تضعیف کارکردی نقش مرد نیز میشود. این در حالی است که گروه مقابل این نظریه که در دل فمینیستهای رادیکال و تندرو قرار دارند، به نقطۀ مقابل این موضوع میاندیشند: ایجاد محیطهای کاملاً زنانه بدون هیچگونه تماس و ارتباط و اصطکاکی با محیط مردانه؛ به عبارت دیگر، ساختن جهانی زنانه و بدون مرد. در هر دو این نظریات، آنچه بهصورت پررنگی قابل مشاهده است، افراطوتفریط و دوری از تعادل و منطقی است که لازمۀ ادامه حیات سالم نوع بشر است. تجویز چنین طرز تفکر و دیدگاهی نهتنها راهگشا نخواهد بود، بلکه به بنبست و انجماد حیات معنوی انسان معاصر میانجامد.
در مقابل چنین رویکردی، آموزههای اسلامی قرار دارد که از معدود بنیانهای فکری مبتنی بر اعتدال در برخورد با جنس زن و حفظ حریم وی و احترام گذاشتن به ارزشهای زنانه است. از این منظر، استفاده از توانمندیهای شخصی و انجام فعالیت در عرصههای مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، هیچ تناقضی با ارزش قائل شدن برای کانون خانواده ندارد، بلکه باید با دوراندیشی، راههایی برای برونرفت از آسیبهای مورد انتظار در جوامع کنونی پیشبینی کرد. اسلام از عفاف، حیا، حجاب، حفظ ارزش خانواده و تلاش برای گسترش آن، تأکید بر ایمان و باورهای الهی و نیز کنترل ارتباط محیطی بهعنوان سلاح کنترل ناهنجاری اجتماعی و فردی استفاده میکند.