برسد به دست خیبریها
امروزه تاریخ شفاهی یکی از روشهای پژوهشی نوین است. نوشتن خاطرات شفاهی نخبگان، صاحبنظران و حتی مردم عادی، این امکان را به گردآورندگان میدهد تا ضمن انجام پژوهش، گام بلندی در نگهداری، حفظ و انتقال فرهنگها، سنت، آدابورسوم و اطلاعات گوناگون بدهد.
از میان انواع مطالب تاریخ شفاهی، مطالبی دارای اهمیت است که افراد شخصاً در آن وقایع حضور داشته باشند و از نزدیک خود شاهد رخدادها باشند. تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از انواع مختلف تاریخ شفاهی میباشد که دارای ارزش و اعتبار خاصی است. تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی به این علت دارای اهمیت فراوان است که هنوز زمان زیادی از پایان جنگ نگذشته است و آثار و علائم جنگ بهراحتی قابلِرؤیت است.
بهعلت طولانی بودن جنگ تحمیلی در طول هشت سال دفاع مقدس و تعداد زیادی شهدا و بحث ایثارگریهای شهدا، ذکر خاطرات جبهه و جنگ، داستانهای اسارتْ جذابیت خاص خود را دارند. آزادگان جنگ تحمیلی، اسیران ایرانی بودند که سالیان زیادی را در اردوگاهها و زندانهای بعثیها به سر بردند و شکنجه و صدمات زیادی را در طی این سالها متحمل شدند. گرفتن خاطرات اردوگاه، که مسائل زیادی را در برمیگیرد و خود حاوی اطلاعات خوبی از مدت اسارتشان میباشد.
رویکرد در تاریخ شفاهی به دو شکل: موضوعمحوري (بررسی یک واقعه یا رخداد)، فردمحوري (بررسی رخدادهایی که براي یک فرد به وقوع پیوسته)؛ میباشد. کتاب «خیبریها» به کوشش خانم افسانه صادقی دهچشمه توسط انتشارات موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به چاپ رسیده است. این روایت بر مبناي فردمحوري در تاریخ شفاهی جمعآوري شده که متشکل از پانزده جلسه مصاحبه با آقای حاج محسن نوریمقدم یکی از رزمندگان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس میباشد. در این پژوهش سعی بر شده که در ابتدا به ذکر خاطرات 19 ماهه حضور ایشان در جبهه و شرکت در چندین عملیات در مناطق مختلف درگیر جنگ پرداخته شود. در بخش بعدی کار که هدف اصلی پژوهش حاضر روایت داستان اسارت میباشد، تلاش است که به بازروایی گذران زندگی اسرا به روایت آقای حاج محسن نوریمقدم از دوران اسارت هفتساله اسرای عملیات خیبر در اردوگاه موصل دو پرداخته شود. در نوشتار پیشرو داستان اتفاقات رخ داده و سرگذشت هزاران اسیر ایرانی به دست بعثیها را در قالب یک پژوهش تاریخ شفاهی به رشته تحریر درآورده است. همچنین به سبب حضور او در واحد تخریب تیپ 21 امام رضا (ع) این اثر میتواند عملکردي از تیپ 21 امام رضا (ع) در مدت زمان حضور راوی در جبهههای جنگ باشد. بخشی از این کتاب درباره حضور این رزمنده دوران دفاع مقدس در عملیات خیبر است که به بهانه تلاقی با روزهای سالگرد این عملیات، خواندنی است.
قبل از شروع عملیات خیبر دستور انتقال نیروها از منطقة عملیاتی خیبر به سمت جنوب صادر شد. این کار شبانه و با رعایت تمام نکات امنیتی صورت گرفت. بعد از اینکه نیروها را به جنوب انتقال دادند، آنها را در منطقة سایتهای چهار و پنج مستقر کردند. افراد واحد ما در سایت پنج، در منطقة شوش مستقر شدند. همان منطقة عملیاتی فتحالمبین و والفجر مقدماتی بود. با دیدن منطقه دوباره خاطرههای عملیات والفجر مقدماتی و ایام عملیات برای ما تجدید شد.
تیپ 21 امام رضا (ع) و لشگر پنج نصر هر دو در سایت پنج منطقه مستقر بودند. در همان سایت پنج یک دوره آموزشی فشرده و انتهایی برای چک کردن آخرین برنامههای عملیاتی هم انجام دادیم. بیشترین کاری که در چند روز مانده به عملیات انجام میدادیم کار با «خرج گود» بود. روشهای مختلف میزان انفجار و حفر آن، قدرت خرج گودها را محاسبه میکردیم و آنها را در داخل دیوارهها یا سقف پلها و یا کف پل قرار میدادیم و بعد منفجر میکردیم. با این کار قدرت تخریب آن را اندازه میگرفتیم. بیشتر از پلهایی که در زمان حمله نیمهتخریب شده بودند، استفاده میکردیم.
بعد از تمام شدن دورههای آخر آموزش، اوایل اسفند ماه سال 1362 بود که ما را به منطقة هویزه منتقل کردند. دوباره شبانه با رعایت تمام نکات امنیتی این کار انجام شد. در عملیاتهای قبل گاهی پیش میآمد که برای شناسایی به منطقهای میرفتیم. هنگام بازگشت به شهر، مشاهده میکردیم که مردم شهر از انجام عملیات در آینده خبر دارند و همین باعث لو رفتن عملیات و دادن هزینههای سنگین میشد.
اما در عملیات خیبر تمام موارد امنیتی رعایت شده بود. شناساییها بهطور دقیق انجام شده و نیروها آمادگی لازم را کسب کرده بودند. زمانی که به هویزه رسیدیم، منطقه کاملاً برای تمامی افراد ناآشنا بود. چرا که در آن منطقه تا قبل از آن عملیاتی را انجام نداده بودند و بهصورت قرارگاهی مستقرنشده بود. ما در قرارگاه «شهید مجید بقایی» مستقر شدیم. نیروهای دیگر هم در قرارگاههای دیگر بودند.
رسم بر این بود که نیروهایی که درگیر عملیات میشوند، چند شب قبل از شروع عملیات وصیتنامههای خودشان را بنویسند. من هم با دیگر همسنگرانم این کار را انجام دادم. بعضی از رزمندگانی بودند که سابقه یکی دو سال حضور در جبهه را داشتند، با توجه به حضور در عملیاتهایی که داشتند، گاهی چند برگ وصیتنامه از خودشان نوشته بودند.
در این عملیات احساس خاصی داشتم. اولاً به لحاظ موقعیت جغرافیایی منطقة عملیاتی و دیگر به لحاظ وسعت عملیات و نیروهای شرکتکنندهای که در منطقه مستقر بودند. عملیاتهای قبلی که در آنها شرکت داشتم، همه زمینی بودند. این عملیات اولین تجربة عملیات آبی من بود. وسعت منطقة عملیاتی هم خیلی زیاد بود. تقریباً از طلائیه شروع میشد و تا نزدیکیهای فکه ادامه داشت. از لحاظ امنیتی هم خیلی ویژه بود. مشخص بود که روی این عملیات حساب ویژهای برای ضربه زدن به دشمن و قطع محورهای ارتباطی عراق از «بصره به العماره» باز کرده بودند.
طبق نقشة عملیاتی قرار بود که طلائیه را از پشت خط دشمن به تصرف خودمان دربیاوریم. از طرف دیگر ما در منطقة عملیاتی خاکریزهای مثلثی در شلمچه قرار داشتیم. این خاکریزها در سمت راست شلمچه و در موقعیت طلائیه و شلمچه بودند. یعنی در زاویة خط مرزی ما که بهصورت هندسی 90 درجهای قرار میگرفت. همان موقعیت 90 درجه خاکریزها نقطة استراتژی دشت هم بود و بهراحتی میتوانستیم از آنجا به بصره ورود پیدا کنیم.
عراقیها هم با تمام امکانات، موانعی را در آنجا ایجاد کرده بودند؛ انواع کانالها، میادین مین، سیمخاردارها و انواع خاکریزها. ابتدا خاکریزها مثلثیشکل بودند که دسترسی به آنها کار بسیار سختی بود و امکان نفوذ به داخل آنها وجود نداشت. طی دو مرحله عملیاتی که انجام دادیم، توانستیم خاکریزها را بشکنیم. اما امکان استقرار و پشتیبانی وجود نداشت. بعد از شکسته شدن خاکریزها بچهها به عقب برمیگشتند. با شکسته شدن خاکریزها نیروها توانستند از هورالهویزه راه جدیدی را باز کنند.
کار شناسایی این عملیات، توسط رزمندگان «قرارگاه ویژه نوح» صورت گرفته بود. بچههای این قرارگاه شب عملیات آمدند و ما را توجیه عملیاتی کردند. در این عملیات گردان ما قرار بود که به «شهر القرنه» حمله کند. بچههای قرارگاه نوح، نقشة شهر القرنه را برای توضیح دادن به افراد واحد تخریبی ما آورده بودند. موقعیت استقرار یگانی در شهر، محل استقرار واحد تخریب و اطلاعات، استقرار گردانها و فیلم مسیر راه را هم نشان دادند که تمام این اطلاعات را شناسایی کرده بودند.
ماهها روش رانندگی با قایق را به گروهی از رزمندهها آموزش داده بودند. برای اولینبار بود که نیروها از قایق استفاده میکردند. آنهم در یک فضای خیلی محدود که در بعضی جاها عرض رودخانه به دو متر میرسید. قایقها هم بهصورت منظم و پُشت سَرِ هم حرکت میکردند. فقط کافی بود یکی از قایقها به علت خرابی در بین مسیر از حرکت بایستد، و یا اینکه پروانههای آن داخل علفهای رودخانه گیر کند تا باعث از دست رفتن کنترل قایق و از مسیر خارج شدن آن میشد. با رخ دادن هریک از این اتفاقات موجب تصادفات خیلی سختی میشد. همین اتفاق نهتنها موجب غرقشدن تعدادی از رزمندگان میشد، بلکه ترافیک سنگینی از قایقها در داخل رودخانه را به وجود میآورد. در همین عملیات چند مورد از این اتفاقات رخ داد و من خودم شاهد از بین رفتن رزمندگانی بودم که با غرقشدن قایق و بلد نبودن شنا، جان خودشان را در آب از دست دادند. کمکی هم از دست کسی برنمیآمد و ما چارهای جز ادامه دادن مسیرمان نداشتیم. بنابراین بدون توجه به اتفاقاتی که رخ میداد برای انجام عملیات به جلو پیش میرفتیم.
مورد دیگری هم که در این عملیات شاهد آن بودیم، بحث طول مسیر عملیاتی بود. تعدادی زیادی از رزمندگان در این مسیر به علت طولانی بودن مسافت، راه را گم میکردند. ازآنجاییکه چندین لشکر بهطور همزمان در حال حرکت از نقطة رهایی بودند، امکان گم کردن مسیر عملیاتی در بین رزمندگان زیاد بود.
عراقیها فکر نمیکردند که از این نقطه حملهای توسط نیروهای ما صورت بگیرد. بنابراین بچههای شناسایی و اطلاعاتی قرارگاه نوح در قالب گروههای ماهیگیری و بهعنوان نیروهای بومی عراقی داخل شهر شده بودند و از دجله و فرات، تمام مسیرها را شناسایی و فیلمبرداری کرده بودند. تمام این فیلمها را هم ما دیدیم. شب عملیات آنچه را که آموخته بودیم دوباره در گردان و بین بچههای خودمان تمرین کردیم.
با شروع عملیات، نزدیک غروب نماز مغرب و عشاء را در خشکی خواندیم و به سمت هور حرکت کردیم. چند کیلومتر را در شب پیاده رفتیم. با رسیدن به کنار رودخانه سوار قایقها شدیم. چند ساعتی را با قایقهای موتوری در رودخانه حرکت کردیم. ازدحام و تراکم نیروها خیلی زیاد بود. اکثر یگانها از راه آبی حرکت میکردند تا به نقطة خطیای به نام «ریگ» برسند. خط مرزی آبی ما در هورالهویزه بود.
شب عملیات قایقی که نیروهای واحد ما در آن بود، راه را گم کرد. و به جای اینکه به «هورالعظیم» و «القرنه» برویم سر از منطقه اسکان نیروهای لشگر 8 نجف اشرف و جزیرة مجنون درآوردیم. زمانی که پیاده شدیم، متوجه شدیم همه بچههای اصفهان هستند. علت این که راه را اشتباه رفته بودیم یک تشابه اسمی بود.
در ابتدای عملیات قرار بود واحد تخریبی ما به همراه گردان رعد و یاسین از تیپ امام رضا، همزمان وارد شهر القرنه شویم. بنا بر این بود که به همراه این گردانها زمانی که به شهر رسیدیم، ماشینی پیدا کنیم و وسایل انتحاری برای منهدم کردن پلها را با آن حمل کنیم. چیزی که گروه را از مسیر خارج کرد این بود که فرماندة گردان یاسین برادر اسماعیل کریمیان بود. زمانی که به ما گفتند: گردان کریمی به سمت چپ بپیچد، راهنمای قایق ازآنجاییکه یکی از فرماندهان گردان نجف اشرف هم کریمی نام داشت، قایق را به سمت جزیره مجنون برد. بعد از رسیدن به جزیرة مجنون و متوجه شدن از اشتباه سریع سوار قایق شدیم و به سمت هورالعظیم برگشتیم.
زمانی که خط شکسته شد و میخواستیم به شهر القرنه برویم، اولین اقدامی که انجام دادیم؛ شناسایی وضعیت محورهای عملیاتی و کسب اخبار منطقة تحت نفوذ عراقیها بود. زمانی که میخواستیم وارد شهر شویم، اولین کاری که میکردیم، سعی میکردیم از لحاظ اخبار، خبرها را مطلع شویم و وضعیت سایر محورهای عملیاتی را هم چک کنیم.
تقریباً ساعت دوازده بامداد بود، که عملیات شروع شد. عدهای از یگانها شب قبل از ما مأموریت داشتند که وارد خط بشوند. زمانی که ما وارد خط شدیم، دیدیم که آنها در خط حضور دارند و عملیات شروع شده است. گردان ما در این عملیات مأموریت داشت پلهایی که بین جاده العماره تا رودخانه دجله و فرات قرار داشت را منهدم کند.
گروه پانزده نفری ما مأموریت انهدام این دو پل بزرگ را داشت. زمانی که ما به خط رسیدیم رزمندگانی که از قبل آنجا بودند خط را فتح کرده بودند و وارد شهر القرنه شده بودند. از تیپ 21 امام رضا هم گردان رعد وارد شهر شده بود. هوا هم کمکم رو به روشنایی میرفت. بعد از اینکه نمازمان را کنار هورالعظیم خواندیم، مأموریت پیدا کردیم که به داخل شهر القرنه برویم و برای حمل «خرج گودها» و وسایل انفجار ماشین پیدا کنیم.
به خط شهر القرنه که رسیدیم، چون خط شکسته شده بود، فقط تعدادی از چادرهای عراقی و چند سنگر تک نفره آنجا نگهبانی میدادند. بیشتر از نیروهای مردمی در شهر مانده بودند، آنهم فقط افرادی که سن بالایی داشتند. ما به داخل چادرها رفتیم تا تجهیزات عراقیها را با خودمان ببریم. داخل چادر یک رادیو بود که آن را برداشتیم.
چهار نفر از گروه ما برادران «عباس پیرایش، حسین سلامی و داورزنی» به همراه من برای پیدا کردن ماشین مأمور شدیم وارد شهر شویم. نزدیک به صد متر مانده بود که به دجله برسیم، متوجه شدیم که نیروهایمان به عقب برمیگشتند. گفتیم: «برای چه به عقب بر میگردید؟».
گفتند: «عراقیها به کنار رودخانه آمدهاند و امکان مقاومت نداریم. باید به عقب برگردیم».
بچهها همه سراسیمه به عقب برمیگشتند. درحالیکه همة نیروها از لب رودخانه دجله به سمت هورالعظیم در حال عقبنشینی بودند، دیدم معاون گردان یاسین، برادر قاسم ژیان که در عملیاتهای قبل با او آشنا شده بودم، جنازة شهیدی که تقریباً چند تکه شده بود را داخل چفیهای میگذاشت که با خود به عقب برگرداند.
در این عملیات صحنههای عجیب زیادی دیدم. یکی از این صحنهها دیدن سر جداشدة یکی از رزمندگان در حال فرار بود. زمانی که در حال عقبنشینی بود، بر اثر اصابت گلولة توپ سرش از بدن جدا شد و تا چند لحظه با سر کنده راه میرفت و بعد از چند قدم بر روی زمین افتاد و به شهادت رسید. ما هم چارهای جز عقبنشینی نداشتیم. کمکم به پشت خاکریز هورالعظیم، لب آب برگشتیم.